و اما در رمضان 1367 خورشيدي خداوند حكيم تقدير ديگري را براي او مقدر نمود تا به قدر ظرفيتي برسد كه خود را از دانشگاه دنيا بزرگتر ببيند و به دانشگاه جبهه روي آورد. تا قبل از اينكه مرگ او را برگزيند از خود مرگ سرخ و باعزت را انتخاب و در پي اين تقدير در حالي كه نوبت اعزامش از طرف دانشگاه سال 68 بود بعنوان دانشجوي بسيجي براي امتحان الهي در جبهه خود را آماده كرد و در ارديبهشت 67 روانه آموزش رزم گرديد بعد از اتمام دوره آموزشي به مدت يك ماه در پادگان آموزشي شهيد مطهري واقع در شهرستان لنگرود استان گيلان از مرخصي خود استفاده كرد و از تاريخ 1367/3/11 الي 1367/3/15 به خدمت جدش امام علي بن موسي الرضا (ع) رسيد و در تاريخ شانزدهم خرداد ماه عازم تهران شد و بعد از مراجعه به ستاد پشتيباني جنگ دانشگاه تقسيم بندي و همراه گردان امام حسين (ع) تيپ 21 زرين شهر اصفهان عازم جبهه آبادان گرديد. برادر عزيزمان در يكي از نامه هايش نوشته بودند. كه جبهه جايي است كه همه چيز ارزان است خصوصاً جان كه با نازل ترين قيمت و به راحتي به درگاه معبود عرضه مي گردد. ايشان با ايمان راسخش براي عملي كردن اين حرف خود همچنان در جبهه آبادان با دشمنان خدا، قرآن و اسلام به نبرد پرداخت آنگاه كه خود را بزرگتر از دنيا يافت و نداي یَا أَیَّتُها النَّفسُ المُطمَئِنَّة إِرجعی إِلی ربِّکَ راضیةً مَرضیة فَادخلی فِی عِبادی وَادخلی جَنََّتی (سوره فجر آيات 30-27) اي نفس آرام گرفته برگرد به سوي پروردگارت در حالي كه راضي و پسنديده باشي پس درآي در زمره بندگان من و داخل شو به بهشت من، را شنيد و كالاي وجود خود را با خصوصيات صداقت و پاكي و بي آلايش و محبت و صميميت و تواضع و عزم محكم كه همه اين ارزش ها در طول حياتش تشعشع مي كرد خود را به حق عرضه كرد و چه خوب خود را شناخت و بهتر آنكه به چه بازار پرسودي روي آورد و خداوند نيز آن ارزشها را از او قبول كرد و خريدار آن گرديد و در تاريخ 1367/5/1 به ياد مظلوميت حسين در گرماگرم كربلا ايشان نيز در گرماي گرم منطقه عملياتي شلمچه در حالي كه بر دشمن زبون حمله مي برد بر اثر اصابت خمپاره از ناحيه سر و گردن مجروح و در ماه ذي الحجه ماه ابراهيم و اسماعيل سر به معشوق برد و در جوار حق آرميد و به رضوان اكبر دست يافت و در كنار جدش امامزاده سيدعلي(ع) در زادگاهش سادات در گلزار شهدا در جوار قبر جهادگر شهيد اميدعلي حجتي نژاد و دانش آموز بسيجي شهيد علي بينا اسلامي نيا بخفت و در نزد خداوند حكيم حيات ابديش را شروع كرد و از او رزق طلبيد كه هم اَحیآءٌ عِندَ رَبِّهِم كه آنها زندگانند و در نزد خداي خود روزي مي خورند و بالاخره ستاره شهيد دانشجوي بسيجي سيد فرج الله دانشي با دانش و شناختش به معبود حقيقي به فرج و فلاح و رستگاري رسيد.
بلي شهيد عزيز دانشی مهربان ثبت نام ترم پنجم تو نيز انجام شد، اما اينكه چه كسي بر سر كلاس درس دانشگاه حاضر شود! نام تو نيز در اسامي واجدين شرايط خوابگاه ليست شد اما اينك چه كسي در اتاق تو زندگي كند. كتاب هاي تو نيز بسته بندي و در قفسه هاي كتابخانه ات جاي گرفتند اما اينك چه كسي آنها را مطالعه كند. دانشي جان تعهدنامه جهادسازندگي تو نيز رسمي گرديد اما اكنون چه كسي در جهاد سازندگي خدمت كند. فرج الله جان در رأي گيري انجمن اسلامي دانشجويان نيز تو اكثريت آراء را بدست آوردي اما اينك چه كسي در انجمن اسلامي فعاليت كند! تو رفتي و نگفتي كه در محرم هاي سادات چه كسي براي اباعبدالله الحسين دسته عزاداري به راه خواهد انداخت ! تو خود محرم ساختي و خود عاشورا را به پا كردي آري آنك تو بودي و اينك ديگر كسي نيست! چه كسي مي تواند باور داشته باشد و چه مي تواند مصيبت به سنگيني كوه ها را به دوش خود بكشد! اي كاش باراني مي باريد و كمي از داغي وجودتان را مي كاست اگرچه مدت هاست كه از اين خاكدان رهيده بودي اما اين بار قفس جسم را شكافتي و با پرواز زمانه ات به آنجايي كه مي خواستي كه همانا باغ ملكوت است كردي گرچه همه مي دانستند كه اهل ديار ديگري هستي و گرچه همه مي دانستند كه نخواهي ماند اما باز هم هيچكس باور ندارد كه رفته اي.