در سال1344در روستای رازقند در خانواده ای مذهبی و مستضعف متولد شد و از کودکی علاقه زیادی به پدر و مادر و خواهر و برادر داشت و مهر و علاقه وی زبانزد فامیل و نزدیکان بود.
وی از زمان چهار سالگی همراه پدر به صحرا رفته و به خاطر کمک به پدر در کار چرای گوسفندان کمک می کرد. در سن شش سالگی شروع به تحصیل کرده و تا پایان دوره ابتدایی در روستای خود همیشه و در همه حال علاوه بر خواندن دروس خود به در و مادر در کارهای کشاورزی و دامداری کمک زیادی مینمود. در سالهای تحصیل دوره ابتدایی احمد همیشه بهترین شاگرد کلاس بود چه از نظر درسی چه از نظر اخلاقی. و معلمانش همیشه از او به عنوان یک شاگرد کوشا یاد می کردند. احمد از همان دوران کودکی با رنج و درد محرومان جامعه به خوبی آشنایی داشت و به خبی احساس آنان را درک می نمود. بعد از دوران ابتدایی برای ادامه تحصیل به شهرستان سبزوار رفته و در مدرسه راهنمایی شیخ حسن داورزنی شروع به تحصیل نمود.
در دوران راهنمایی هم مانند دوران ابتدایی همیشه جز و بهتریت شاگردان کلاس بود و خیلی زود در میان بچه های کلاس برای خود جایی باز کرد و دوستان زیادی پیدا کرد. احمد در طول هفته هر شب درس میخواند و پنجشنبه ها بعدازظهر برای کمک به پدر و مادربه روستا باز میگشت و عصر جمعه دوباره به سبزور باز میگشت. در همان سالهای دوران راهنمایی بود که موج انقلاب اسلامی به شهرستانها هم نفوذ کرد و احمد که مشتاق عدالت و آزادی و اسلام بود در میان این موج عظیم همراه و همگام با سایر دانش آموزان و مردم به حرکت در آمد و کمک های زیادی در جریان پیروزی انقلاب انجام داد از جمله: چسباندن عکس و پوستر امام و اعلامیه های مختلف اسلامی به درب و دیوار خیابانها و مغازه ها.
تا پیروز شدن انقلاب احمد دوران تحصیل دبیرستانی را در دبیرستان خدمات فنون بازرگانی با موفقیت به اتمام رساند و در سال1362با گرفتن مدرک تحصیلی دیپلم فارغ التحصیل شد با نمره انضباط 20و در سال1363جهت رفتن به دانشگاه ثبت نام نمود ولی موفق نگردید. در سال1364وارد خدمت سربازی گردید. دوران آموزشی را در نزدیکی شهرستان قم در لشگر نیروهای مخصوص سپری نمود و بعد از دوران آموزش راهی میادین جنگ اسلام و کفر گردید و با رفتن به جبهه به آرزوی دیرین خود که همانا جنگیدن با کفر جهانی بود نائل آمد. احمد در جبهه های سردشت در خط مقدم مدت یک سال با دشمنان بعثی به نبرد پرداخت و هیچ وقت عجله ای در آمدن به مرخصی نداشت و هر سه ماه یکبار آن هم به اصرار رفقا به مرخصی می آمد و در مرخصی هایی که احمد به سبزوار می آمد دائما از جبهه ها و پشتکاری که رزمندگان اسلام چه پاسداران چه ارتشی ها در میادین نبرد از خود نشان می دادند سخن می گفت و به پدر و مادر خود خاطر نشان می کرد که کمک به جبهه را فراموش نکنید. به خواهران خود یادآوری می کرد که همیشه حجاب خود را حفظ کرده و در جمع آوری کمک های مردمی و کمک به رزمندگان اسلام دریغ ننمایید و به برادر خود یادآوری می کرد که اگر لیاقت شهادت را داشتم بر شما واجب است که ادامه دهنده راه من باشید و همیشه سعی کنید که تنور اسلام را گرم نگه دارید.
احمد در سال دوم خدمت سربازی با اصرار فرمانده گردان به عقب آمده و به عنوان منشی گروهان به خدمت مشغول گردید.
احمد در دوران خدمت بار ها شاهد هجوم و بمباران دشمن بعثی به به سرزمین های اسلامی بخصوص منطقه سردشت بود و به دفعات زیاد نزدیک بود به درجه رفیع شهادت نائل گردد ولی خواست خداوند بود که احمد در آن حملات زنده بماند و بتواند هنوز هم راهش را پربار تر نماید. احمد با وجود عشق و علاقه ای که به جبهه داشت و با اینکه یکبار قبل از خدمت مقدس سربازی در کنکور دانشگاه سراسری موفق نگردیده بود بار دیگر در اواخر سربازی در کنکور دانشگاه شرکت کرده و با موفقیت در این آزمون هم قبول گردید. حدود چهل روز به پایان خدمت سربازی احمد مانده بود که یکروز برای سرکشی و گرفتن آمار از بچه های گروهان به خط اعزام گردید و در بازگشت از خط یکبار دیگر دست جنایتکار رژیم عراق با پرتاب گلله خمپاره، احمد آن سرباز دلیر را به خاک و خون کشید.