برادر شهید عبدالرسول اسماعیلی در پنجم تیرماه سال ۱۳۴۳ در خانواده فقیر و مستضعف در روستای بنیاد چشم به جهان گشود و دوران کودکی را در میان مهر و محبت گرم خانوادگی سپری نمود و پس از رسیدن به سن ۶ سالگی برای یاد گرفتن علم و تدریس علوم به دبستان کوچکی که در روستایش وجود داشت راه پیدا کرد و دوران ابتدائی را با موفقیت در میان همکلاسی هایش به عنوان دانش آموز ممتاز به پایان رسانید.
او پس از اتمام دوران ابتدایی با وجود این که مشکلات و فقر و تنگدستی از هر سو او را محاصره کرده بود و با وجود این که مدرسه راهنمایی در روستایشان وجود نداشت این کودک تیزبین و علم دوست کمر همت را محکم بست و راهی مدرسه راهنمایی در بخش کاکی شد. ایشان صبح ها با پای پیاده به کاکی می رفت و عصر برمی گشت.
در همان سال یعنی ۱۳۵۷ مواجه با اوج انقلاب اسلامی بود و این شهید در کنار علم و دانش آموختن، خود را در قبال اسلام مسئول دانسته و فعالیت شبانه روزی را آغاز می کند و علناً وارد صحنه می شود و برای به ثمر رساندن انقلاب از جان خود نیز دریغ نمی ورزید و در تمام مجالس، سخنرانی ها و تظاهرات شرکت می کند و در یکی از تظاهرات توسط عمال منحوس پهلوی دستگیر می شود و ۲۴ ساعت در پاسگاه ژاندارمری کاکی بازداشت می شود و مورد شکنجه روحی و جسمی فراوان قرار گرفت ولی سپس توسط معلمانش آزاد می گردد.
ولی با این عمل وحشیانه اگر چه زیر بار نرفت بلکه فعالیت ایشان بیش تر می شود و علاوه بر روستای خود و کاکی به دیگر شهرستان ها می رفت و در تظاهرات شرکت می کرد و در همان سال بود که انقلاب شکوهمند اسلامی ایران به پیروزی می رسد و ایشان با وجود فعالیت هایش با موفقیت آن سال تحصیلی را به پایان رساند و در این جا بود که برای هر چه فعال تر نمودن مردم روستای خود با جمعی از دوستان، انجمن اسلامی را تشکیل می دهد و خود مسئولیت آن را عهده دار می گردد و با شروع جنگ تحمیلی و تجاوز رژیم بعث عراق به کشور اسلامیمان وجود خود را برای رودرویی با دشمن ضروری می داند و سنگر مدرسه را رها می کند و با گروهی از همرزمان خود برای دیدن فنون نظامی راهی اصفهان می شود و پس از گذراندن دوران آموزشی راهی جبهه های نور علیه ظلمت می شود.
او پس از سه ماه نبرد با دشمن بعثی برای ادامه تحصیل به مدرسه باز می گردد ولی عشق و علاقه ایشان نسبت به اسلام و انقلاب نمی گذارد آرام بنشیند و شب و روز در تلاش بود و با برگزار کردن مراسم مذهبی از جمله دعای کمیل و ایام محرم و روزهای تاریخی، مردم روستای خود را راهنمایی و ارشاد می نماید و باز در سال ۱۳۶۱ برای دومین بار با جمعی از همکلاسی هایش از جمله شهید "محمد فاطمی" راهی جبهه های جنوب می شود و پس از پایان رسانیدن مأموریت خود دوباره به میان دوستان بر می گردد و از علم و دانش غافل نمی ماند و آن سال تحصیلی را با موفقت به پایان می رساند.
ایشان برای بالا بردن سطح فرهنگ مردم روستای خود کتابخانه را با همکاری ارشاد اسلامی تشکیل می دهد و همچنان به فعالیت های مذهبی و سیاسی و نظامی خود ادامه می دهد و برای نگهبانی از انقلاب و اسلام گروه مقاومت تشکیل می دهد و فرماندهی آن را خود به عهده می گیرد و با تشویق مردم، آن ها را به جبهه اعزام می کرد و در کنار این فعالیت ها از مسائل اخلاقی و ایمانی غافل نمی شود و در صورتی که در اوج جوانی بود ولی برای مردم روستا و دوستان و آشنایان الگو و نمونه شده بود. ایشان فردی شجاع و دلیر بود و به کوچک و بزرگ احترام می نمود و همیشه فروتن بود و از لحاظ تقوا نمونه بود.
او با وجود این همه مشکلات و فعالیت ها دوران دبیرستان را به پایان می رساند و برای ادامه تحصیل و خدمت به اسلام در سال ۱۳۶۳ در کنکور تربیت معلم شرکت می کند و موفق می شود و سپس وارد مرکز تربیت معلم شهید مطهری خورموج می شود و ترم اول را با موفقیت به پایان می رساند و با پیام امام امت، خمینی کبیر با دیگر دوستان راهی جبهه ی نور علیه ظلمت می شود و پس از ۴۵ روز نبرد با دشمن بعثی سرانجام در منطقه عملیاتی والفجر ۸ در تاریخ 1365/2/27 به آرزوی دیرینه خود یعنی شهادت نائل می شود و به معبود حقیقی اش می پیوندد.