شهید علی رضا سلطانی در تاریخ چهارم آبان 1341 در خانوادهای متدین و انقلابی در شهر بروجن از توابع استان چهار محال و بختیاری چشم به جهان گشود. پدرش صفرعلی کشاورزی می کرد و مادرش بگم جان خانه دار بود. او از همان ابتدای کودکی زندگی پر فراز و نشیبی داشت و در طول عمرش در فراز و نشیب های زندگی صابر و ثابت قدم بود. علی رضا نسبت به اطرافش بی تفاوت نبود و نسبت به دیگران توجه خاصی داشت برای همین از ابتدایی که خود را شناخت، به کمک پدر بزرگوارشان در کشاورزی پرداخت و با آن جسم ضعیف و کودکانه اش پا به پای بزرگ ترها تلاش می کرد تا شاید باری را از روی دوش پدر بزرگوارش بردارد. هیچ گاه در برابر مشکلات هر چند سخت و طاقت فرسا خم به ابرو نمی آورد. علی رضا هیچ وقت از این همه مشقتی که تحمل کرده بود شکوه ای نمی کرد و چندین بار این لحظات سخت را به عنوان لحظه های شیرین یاد می کرد و می گفت که در فصل برداشت محصول کشاورزی چگونه شب را در آن بیابان دور از شهر برای ایمن ماندن از سرما و حیوانات وحشی در بین خوشه های گندم خود را قرار می داده است و معتقد بود که برای هرکسی چشیدن لحظات سخت لازم است و محکی برای افراد است که در زندگی کم نیاورند. علی رضا خلاف ظاهرش که سعی می کرد خود را احساساتی نشان ندهد، فردی بسیار لطیف بود و به دقت به اطرافیانش توجه داشت و هر وقت احساس می کرد آن ها نیاز به کمک دارند به آن ها کمک می کرد.
از همان کودکی مصداق حدیث مولای متقیان علی علیه السلام بود که فرموده اند:«کم العقل نقص الکلام» «زمانی که عقل کامل می شود سخن اندک خواهد شد.» از این رو تا از او سوال نمی شد سخنی نمی گفت و در جمع بیش تر شنونده بود. دوران ابتدایی را در دبستان سیدجمال الدین و دوره ی متوسطه را در دبیرستان شهدای بروجن پشت سر گذاشت به طوري كه سال چهارم دبيرستان را فقط با يك ماه مطالعه قبول شد. او اكثر اوقات خود را با مطالعه مي گذرانيد.
علی رضا از همان ابتدا زیر بار ظلم نمی رفت و پیرو و مدافع حق بود و زمانی که می دید حاصل کشاورزی را که به زحمت به دست می آورند در زمان برداشت، خوانین از خدا بی خبر می آمدند و سهم خود را می خواستند مردانه در مقابل آن ها ایستادگی می کرد.
شهید سلطانی همزمان با شروع انقلاب اسلامي فعاليت هاي خود را شروع كرد. و از جمله كساني كه دوستان و همكلاسي هايش را نسبت به مسائل انقلاب و مخصوصا رهبري آن، امام امت آگاهي مي داد ایشان بود و به حق مي توان او را يكي از عاملين حركت هاي اوليه اين شهر كه در دبيرستان خشايار سابق انجام مي شد دانست. در سال 56 با گسترش انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی(ره) به صفوف امت مسلمانان پیوست و در تظاهرات و فعالیت هایی از قبیل پخش اعلامیه های امام به طور مخفیانه، تظاهرات و شکستن بطری مشروبات الکلی در مهمانسرای بروجن فعالیت داشت و در تمام این مدت تا پیروزی اسلام بدون هیچ گونه ترس و خوفی در دل علیه نظام طاغوت مبارزه کرد و در بیداری مردم نقش موثری داشت. شهيد علي رضا از ابتدا مكتب پر فيض اسلام را به عنوان مكتب رهايي بخش مي دانست و بعد از پيروزي انقلاب از سنگر مدرسه و غير با گروهك هاي منحرف به شدت مبارزه مي كرد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام(ره) همراه دیگر دلسوزان انقلاب برای پاسداشت دستاورد بی نظیری که بواسطه انقلاب اسلامی بدست آمده بود وارد صحنه هایی می شد که احساس نیاز در آن عرصه ها مشهود بود و برای او فرقی هم نمی کرد که عرصه امنیتی است یا خدماتی و بارها در برنامه هایی که تحت عنوان جهادی اعلام می شد شرکت می کرد و به مردم نیازمند کمک رسانی می کرد و یا تا صبح در ایست و بازرسی ها شرکت می کرد و امنیت را به شهر می بخشید. با تشکیل سپاه پاسداران و بسیج مستضعفین عاشقانه در این ارگان شرکت نمود و پس از ثبت نام در بسیج شهدا مسئولیت پایگاه را بر عهده گرفت. او در بسيج مردم و نيروهاي مردمي خصوصا محله شهدا نقش عمده اي داشت. خصوصيات اخلاقي شهيد بزرگوار علي رضا همواره زبانزد خاص و عام بوده و هست. او در بين دوستان و آشنايان محله شهرت بسيار داشت او يكي از مجاهدين راستين اسلام بود.
علی رضا با شرکت در آزمون سراسری توانست در رشته ی اقتصاد در تربیت معلم شهید مدنی فارس پذیرفته شود. با شروع جنگ تحمیلی حدود 4 ماه از جنگ گذشته بود که عازم جبهه ها شد و برگ زرینی در تاریخ زندگی او رقم خورد. او به كرات در جبهه حضور يافت به قول يكي از دوستانش تعداد دفعات حضور در جبهه اش بي نهايت بود با اين حال هيچ گاه خانواده اش را فراموش نكرد. در هر فرصتي كه حاصل مي شد از وضع خانواده مطلع و سعي در رفع مشكلات مي نمود. شهيد علي رضا سلطاني مخصوصا نسبت به مادرش حساسيت داشت و در نوشته اي از برادران خود خواسته بود كه مادر را از خود راضي نگه دارند.
مدتی قبل از عملیات پیروزمندانه فتح المبین در منطقه ی شوش به عنوان آر پی جی زن ادای وظیفه کرد. وی در بسیاری از عملیات ها مثل ثامن الائمه، فتح المبین، رمضان، محرم، والفجر1، والفجر2، والفجر3، والفجر4 شرکت فعال داشت و چند بار هم مجروح گردید که هیچ کدام از این جراحات نتوانست سد راه او به جبهه شود.
در عمليات والفجر 4 به عنوان ديدبان نفوذي وارد خاك عراق شد و ماموريت محوله را با موفقيت به پايان رساند و در مراحل بعدي بر اثر اصابت تركش گلوله خمپاره يكي از انگشتان دستش قطع مي شود. براران به او اصرار مي كنند كه منطقه را ترك كند و براي معالجه به عقب خط برود ولي او در جواب پاسخ مي گويد: «سلطاني با يك انگشت قطع شده از ميدان بيرون نمي رود.» بيرون هم نرفت. البته اين بار اول او نبود كه اين گونه رفتار مي كرد در واقع اين بار اول او نبود كه مجروح مي شد بلکه بارها و بارها چنين شد ولي هيچ گاه كسي از اين موضوع آگاه نشد و او پيوسته اين مسائل را پنهان مي كرد و دوستان او به طور اتفاقي از اين مساله آگاهي پيدا مي كردند. انگار او با خدا عهد بسته بود كسي از درد و رنجش آگاه نشود.
در عملیات ها سمت دیده بان را داشت و با وجود شجاعت ها و متانت طبعی که داشتند دوست داشت کارهایی که انجام می دهد بازگو نکند و گمنام بماند. در آخرین روزهای عملیات والفجر4 که تیپ قمر بنی هاشم(ع) به استراحت رفته بود سیزدهم آبان 1362 همراه با فرمانده، معاون و چند تن از برادران تیپ به منطقه آزاد شده رفتند و در خاک عراق در ارتفاعات منطقه کردستان مورد اصابت خمپاره قرار می گیرد و همراه چند تن از برادران رزمنده به فیض عظمای شهادت می رسند. مزار او در روضه الشهدا بروجن قرار دارد.