شهید حسن (بهروز) کیانیان در فروردین سال 1341 در شهر همدان چشم به جهان گشود و زندگی سراسر تلاش و عزت خویش را آغاز نمود. حیاتی طیبه که با رشد خویش نوید ایمان، عشق و آگاهی می داد. با ورود حسن به مدرسه زمینه شکوفایی استعدادهای درونش فراهم می گردد، هرچند که در اثر اعمال سیاست های استعماری بر تمام شئونات فرهنگی کشور تلاش نظام حاکم در به انحراف کشاندن هرچه بیش تر جوانان و نوجوانان از فرهنگ اسلام اصیل و مسخ اندیشه های خلاق آنان بود و حسن از این موضوع رنج بسیار می برد. پس از طی مراحل ابتدایی و راهنمایی تحصیل، او به دبیرستان ابن سینا راه یافت ورود وی به کلاس دوم ریاضی مقارن با جریان اوج گیری تظاهرات و انقلاب اسلامی مردم ایران بود که حسن علاوه اعلام مکرر نظرات خویش در رابطه با انقلاب و رهبری معظم آن، در صحنه های تظاهرات و راهپیمایی ها حضوری چشمگیر داشت تا این که به یاری خداوند پیروزی نصیب مستضعفین ارض کردید و اسلام بر سرزمین ایران حاکمیت یافت.
پس از پیروزی انقلاب در بهمن 1357 حسن که آمال و آرزوها و اهداف والای خود را در تداوم این انقلاب تحقق یافته می دید و پاسداری از خون شهدا را وظیفه ای بر دوش خویش می پنداشت با شرکت فعال و آگاهانه در صحنه های گوناگون انقلاب رسالت سنگینی را عهده دار گردید.
با تشکیل حزب جمهوری اسلامی به عضویت آن درآمده و با تلاش در واحدهای تبلیغات و آموزش علاوه بر آشنایی با معارف اسلام و کسب مهارت های لازم، به تثبیت پایه های حاکمیت انقلاب اسلامی و ارزش های آن پرداخت و با وجود تحمل همه مشکلات و زحمات طاقت فرسا در جهت رسیدن به این اهداف، توانست دوره متوسطه را نیز با موفقیت به پایان برساند.
روح سترک و قلب سرشار از عشق و ایمان حسن و عطش پایان ناپذیر و آشنایی با معارف الهی سبب این می شد که در هرحال از مطالعه و تفکر و کسب آگاهی های لازم از پای ننشیند و در این رابطه از محضر علمایی همچون شهید محراب آیت الله مدنی و دیگران بهره مند شده و در راه مبارزه با رسوخ فرهنگ بیگانگان و پر نمودن خلا فکری جوانان تلاش مستمر و خستگی ناپذیر می نمود.
با توجه به نقش مهمی که شهید کیانیان در صحنه انقلاب در شهر همدان ایفا می نمود. بارها در هجوم وحشیانه چماقداران و منافقین به امت حزب الله و متعهد مورد ضرب و شتم این از خدا بی خبران قرار گرفته و به دفعات مکرر در معرض تهدیدات تلفنی و حضوری آنان واقع شد ولی با وجود همه این مسائل او راه خود را در پاسداری از این انقلاب به خوبی تشخیص داده و بدون نشان دادن هیچ گونه انعطافی در مقابل موانع موجود، هم چنان به پیش می راند و در کوره حوادث آب دیده تر می کردید و ایمان محکم به اهداف الهیش را در این امتحانات می آزمود.
باتوجه به علاقه شدیدی که حسن به حضور در جبهه های نبرد داشت در دی ماه 1360 به خدمت مقدس سربازی رفت و پس از طی دوره در بیرجند به شهرستان مراغه اعزام و در عقیدتی- سیاسی پادگان شروع به فعالیت نمود. ولی بارها از این که مجبور شود در پادان بماند و نتوانسته بود به صف رزمندگان بپیوندد اظهار ناراحتی و بی قراری می نمود تا این که در پائیز سال 1361 به علت نیاز به حضور موثر ایشان در صحنه انقلاب در شهر همدان، به تیپ 3 زرهی همدان منتقل شده و ضمن کمک در اداره امور استان، موفق به شرکت در میدان های جنگ نیز گردید.
اتمام سربازی حسن در سال 1362 همزمان با بازگشایی مجدد دانشگاه ها بود و وی با آینده نگری و روشن بینی خاص خودش، وظیفه خویش را حضور در سنگر دانشگاه دانسته و برای شرکت در کنکور سال 1363 خود را آماده می نمود، ولی به علت نزدیکی دوره دوم انتخابات مجلس شورای اسلامی، تلاش برای فرستادن نماینده ای متعهد و لایق به مجلس را مهم تر تشخیص داد و شرکت در آزمون دانشگاه را به سال بعد موکول کرد.
پس از فراغت از زحمات خالصانه شبانه روزی و موفقیت در زمینه انتخابات، شهید کیانیان در سمت دفتر معاونت وزارت اطلاعات تهران مشغول به خدمت گردید و در نهایت رازداری این وظیفه را به مهمترین نحو انجام داد، به طوری که حتی خانواده نیز از این امر مطلع نبودند.
در سال 1364 پس از شرکت در کنکور به یاری خدا در رشته ریاضی دانشگاه اصفهان پذیرفته شد و رفت تا در این سنگر نیز همانند قبل در راستای پیاده نمودن اهداف فرهنگی اسلام و حاکمیت ارزش های الهی تلاش نماید.
حدود دو ماه پس از ورود به دانشگاه به همراه جمعی دیگر از دانشجویان در کاروان راهیان کربلا اعزامی از دانشگاه اصفهان حضور یافته و به آرزوی دیرینه اش که شرکت در جبهه ها بود دست یافت و به عنوان آر- پی-جی زن در گردان امام رضا (علیه السلام) از لشکر مقدس امام حسین (علیه السلام) مشغول به خدمت گردید.
در فرصتی که گردان در مقر خود مستقر بود ایشان با صرف نمودن اوقات خود در کتاب خانه عقیدتی لشکر و برپایی جلسات شبانه قرآن در بالا بردن سطح آگاهی و شناخت خود و دیگر همرزمان می کوشید.
اهمیتی که حسن برای فراگیری آموزش های نظامی و کسب توانایی های جسمی قائل بود نیز حائز اهمیت است، البته خود وی قبلا مهارت های لازم در این زمینه ها و بالاخص کوهنوردی را بدست آورده و سعی در انتقال تجارب داشت.
بازگشت مجدد حسن از مرخصی به جبهه مقارن با شروع عملیات پیروزمندانه والفجر8 بود و اخبار پیروزی های رزمندگان در عملیات و شور و هیجان درون جبهه ها، آرام و قرار را از او ربوده و خواستار این بود که هرچه زودتر خود را به منطقه عملیاتی و در کنار دیگر بسیجیان دلباخته برساند.
عاقبت انتظار به سر آمد و گردان عازم منطقه عملیاتی محور فاو- البحار گردید. در این خط نیز همانند همیشه حضور حسن سراسر تلاش و ایثار و شجاعت بود و دیدار چهره بشاش و روحیه بسیار بالای او تمام خستگی ها را از تن می زدود.
در یکی از شب ها به هنگام اجرای آتش به طرف نیروهای عراقی خمپاره دشمن در نزدیکی سنگر حسن اصابت نمود و بر اثر اصابت ترکش از ناحیه فک مجروح گردید و در حالی که زمزمه ای بر زیر لب داشت به اورژانس منتل شد ولی هیچ کس به آن چه بین او و خدایش در آن شب گذشت آگاهی نیست.
در اثر این جراحت سمت راست چهره ایشان بی حس شد و هم چنین شنوایی گوش راست خود را از دست داد و بینایی چشم راست وی نیز دچار اختلال گردید ولی با وجود زجر و مشقت فراوان بر اثر درد هیچ گونه نگرانی و آثار ناراحتی در او مشاهده نمی شد، تنها ناراحتی او عدم توانایی جهت حضور در جمع یاران و شرکت در عملیات بود.
در همین زمان خبر شهادت بهترین دوست خویش، شهید حسن ترک را دریافت نمود که اثرات عمیقی در روح خدائی وی گذاشت. بدین ترتیب با حسن ترک میثاق دیدار بست و قول ادامه راه و برداشتن سلاحش را داد و از این زمان بود که گفت: «از این به بعد مرا حسن بنامید و نه بهروز»
در اواخر فروردین ماه سال 1365 با پیام بسیار مهم امام که پر نمودن جبهه ها از جوانان آموزش دیده را از اهم واجبات الهی اعلام نمودند، شور و شوق فراوانی در سطح دانشگاه اصفهان بوجود آمده و بسیاری خود را آماده سفر نمودند، با وجود این که حسن هنوز کاملا بهبودی نیافته بود ولی یارای ماندن نداشت و عشق به پیوستن به کاروان "لبیک یا امام" در تمام وجودش شعله می کشید اما به علت جراحات وارده، از رفتن به جبهه منع شده و در سمت مسئول دفتر جنگ های نامنظم قرارگاه خاتم الانبیاء در تهران مشغول خدمت گردید، هرچند که حسن با تمامی وجود در جمع بیش از چهارصد نفری که از دانشگاه راهی جبهه گردیدند قرار داشت ولی به قضای الهی راضی بود.
آن چه که در رابطه با تمام مسئولیت های مهمی که حسن در طی زندگانی خویش عهده دار آن گردید می توان بیان داشت این است که به بهترین وجه انجام وظیفه نمود و استعداد در رشد و تعالی ایشان در هر زمینه ای فراهم بود و هیچ گاه نیز اسیر پست و مقام نگردید که آن ها را وسیله ای بیش بشمار نیاورد.
پس از سپری شدن مدت 6 ماه از خدمت
ایشان در قرارگاه با توجه به این که مدت زمانی از شروع مجدد کلاس ها در مهرماه می گذشت حسن به دانشگاه بازگشته و مشغول درس و فعالیت های دیگر در انجمن های اسلامی دانشجویان گردید و با وجود فشارهای درس ناشی از عقب ماندگی هیچ گاه خود را از حضور در صحنه های انقلاب به کنار نکشاند و در طی مدت کوتاهی که در دانشگاه بود، با بینش روشن و آگاهانه در سایه زحمات و تلاش های شبانه روزی خویش در انجمن اسلامی، روح معنویت و ایمان و تلاش خستگی ناپذیر را در سطح دانشگاه حاکم نمود.
حدود دو ماه از بازگشت حسن به دانشگاه می گذشت که زمینه های اعزام صدهزارنفری سپاهیان حضرت محمد(ص) فراهم می گشت و نهادهای اسلامی دانشگاه نیز خود را آماده شرکت گسترده در این اعزام می نمودند.
این بار نیز شهید کیانیان نقش تعیین کننده ای در صجنه تبلیغات و آماده نمودن شرایط اعزام ایفا نمود. وی با این که هنوز در اثر جراحت از ناحیه چشم و صورت در رنج و زحمت بود همانند رودی پرخروش در رگ های حیات دانشگاه جریان می یافت و ایمان و گرمی و حرکت و جوشش می بخشید.
این بار نیز جمعی دیگر از بسیجیان عاشق، دانشجویان جان بر کف خط امام، با مسئولیت حسن راهی جبهه گردیدند. گردان حمزه (علیه السلام) از جمع همین دانشجویان سازماندهی و سپس راهی خط فاو گردید و نزدیک به دو ماه در این خط به پدافند مشغول بود که مدت زمانی کم سابقه است و باز هم حسن بود که ایمان و عشق در سینه ها می دمید و تجسم واقعی صبر و استقامت بود. مسئولیت وی در این ماموریت ابتدائا معاونت دسته، سپس فرماندهی دسته، معاونت گروهان و فرماندهی گروهان بود. با توجه به این که در طی این مدت هریک از گردان ها مدت کوتاهی برای استحمام و استراحت به خطوط عقب تر رفته و باز می گشتند ولی حسن هیچ گاه به خط عقب نرفت و همه کارها حتی شستن لباس را هم در همان خط مقدم انجام می داد.
در فاصله این دو ماه عملیات های کربلای 4 و 5 انجام شد که با وجود عشق وافری که شهید کیانیان به شرکت در عملیات داشت استقامت در خط پدافندی را هم کمتر از شرکت در عملیات ندانسته و می گفت: «ما فکر می کردیم کار عظیمی انجام می دهیم چرا که بدین ترتیب نیروی 2 گردان برای عملیات آزاد بود و کار آن ها را گردان حمزه (علیه السلام) انجام می داد.»
پس از ماموریت سه ماهه حسن بازگشت وی به دانشگاه باز امید دل ها زنده شد چرا که حسن نیرویی بسیار ورزیده و کارآمد بود. بارها تصمیم بر این گرفته شد که باتوجه به نیاز مبرم دانشگاه به وجود ایشان به وی پیشنهاد کرد دیگر از رفتن به جبهه خودداری نماید ولی روح عظیم و عشق به دیدار خدا و شوق وصل به یاران شهیدش، حسن ترک، علی میرزائی، حمید هاشمی، سیدجعفر حجازی و دیگران رمقی در جان منتظر الحاقش نگذاشته بود و کس را یارای بیان چنین مطلبی نبود.
با پیشنهاد برادران مسئولیت عقیدتی جلسه ای از دانشجویان جدیدالورود به عهده ایشان سپرده شد و اولین جلسه تشکیل گردید اما با توجه به پیام امام که از جوانان می خواستند با پیوستن به سپاهسان حضرت مهدی(عجل الله تعالی) به جبهه ها هجوم برند، حسن نیز خود را آماده سفر نمود در حالی که بیش از ده روز از بازگشت وی نمی گذشت ولی خود در رابطه با پیام امام با حالت خاصی گفت: «پیام امام بسیار عجیب بود، احساس کردم که خبری هست.»
برایش غیرممکن که امام حرفی بزند و وی عمل نکند یا خدای ناخواسته زنده باشد و حرف امامش بر زمین بماند.
وصف آخرین روزهای قبل از شهدات حسن را که حاوی خاطرات بسیار شیرینی است از زبان دوستانش بروی کاغذ می آوریم:
«حسن بسیار مشتاق اعزام و رسیدن به عملیات بود و از این که به آغاز عملیاتی که در پیش بود نرسد نگرانی داشت. لذا پس از فعالیت های فراوانی که در سطح دانشگاه برای فراهم کردن شرایط اعزام و بکارگیری نیروها نمود، دو روز زودتر از اعزام دانشگاه، به لشکر امام حسین (علیه السلام) رفت و به جست و جو برای اطلاع حاصل نمودن از گردان هایی که در عملیات شرکت می نمودند پرداخت.
همان طور که مردد بود گفت: «خدا کند محسن( یکی از یاران حسن) را ببینم که در همین هنگام او رسید و مقداری صحبت کردند و حسن تصمیم گرفت به گردان امام حسن (علیه السلام) برود. چون پیراهن نظامی نداشت پیراهنم را به او دادم. بعد از مدتی محسن بازگشت و از آقای کیانیان سوال کرد که آیا می خواهید به عملیات بروید یا خیر؟ حسن جواب گفت: «دست شا درد نکند، عملیات نروم!!!» و خود را آماده شرکت در عملیات می نمود، چون تجهیزات نظامی نداشت، تجهیزاتی را که در سنگر اضافی بود امتحان نمود و گفت: «گویا این را برای من تهیه کرده اند» چون کاملا مناسب بود. یک جفت چکمه اضافی هم بود آن هم کاملا اندازه بود. مثل اینکه خدا هرکسی را می خواهد ببیرد خودش همه کارهایش را فراهم می کند.
بعدا پیراهنی از تدارکات تهیه نمود و پیراهن من را بازگرداند با حالت عجیبی کارهایش را می کرد، می دوید، در پوست خود نمی گنجید، پیراهن را که پس آورد بوی عطر می داد.
عصر اسلحه اش و همچنین سنگر را نظافت نمود. نماز مغرب و عشاء را به امامت او خواندیم و در حالی که مرتبا التماس دعا می گفت خداحافظی نمودیم و او راهی منطقه عملیاتی گردید. چون قبلا گردان سازماندهی شده بود او به عنوان تک تیرانداز وارد گردان شد ولی فرمانده گردان از این امر مطلع بود که با توجه به قدرت فرماندهی حسن می تواند در موقع لزوم از او استفاده کند.
شب بعد گردان امام حسن علیه السلام وارد عملیات گردید و در همان شب یعنی در تاریخ هشتم اسفند 1366 در آخرین مراحل عملیات کربلای پنج در منطقه شلمچه حسن در اثر اصابت ترکش به شینه و پا به خون نشست و به آرزوی دیرینه خویش که همانارسیدن به مقام قرب الهی و دیدار یاران بود دست یافت.
موزشیآموزشیدر بیرجند آموزشیدر بیرجند