فرامرز فخری در سال ۱۳۴۶ در یک خانواده فقیر متولد شد پدرش کارگر کارخانه قند ممسنی در استان فارس بود، دوران تحصیلات و کودکی اش را قبل از انقلاب در ممسنی گذراند و یک سال قبل از انقلاب خانواده به شهر شیراز مهاجرت کردند که این نقل مکان با اوج گیری جریانات مصادف بود، فرامرز هم با این که سن کمی داشت ( ۱۲ سال ) همراه دوستان خود شرکت در تظاهرات و فعالیت در مساجد را شروع کرد و چیزی نگذشت که به عنوان یکی از اعضای فعال در مسجد محل در آمد و بیشتر اوقات شب و روزش را در مسجد می گذراند و تا آنجا که توان داشت در پیشبرد اهداف انقلاب از هیچ گونه فداکاری دریغ نداشت. پس از دو سال که از انقلاب گذشت به علت تعطیل شدن کارخانه قند که باعث بیکار شدن پدرش گردید به موطن مادری اش مهاجرت کردند.
فرامرز از زمان ورود به همدان راه خود را همان گونه که در شیراز بود طی کرد و سعی خود را در جبهه بیشتر کردن زمینه های فعالیتش افزایش داد و این فعالیت ها در دو زمینه بسیج و شرکت در جبهه های نبرد و دیگری در سنگر مدرسه جریان داشت. در سنگر مدرسه با آن که علاقه زیادی به تحصیل داشت از فعالیت در مدرسه هم دریغ نداشت و او با شرکت در بسیج و انجمن اسلامی دبیرستان حضور فعال خود را در پشت جبهه ها نیز حفظ می کرد، وجود او در دبیرستان سدی بود در مقابل عوامل ضد انقلاب که جرات هیچ گونه حرکتی را پیدا نکنند در بسیج و انجمن اسلامی دبیرستان ابن سینا به عنوان مسئول آموزش نظامی و یکی از اعضای شورای مرکزی فعالیت می کرد. علاوه بر این امور در واحد آموزش نظامی بسیج دانش آموزی شهر همدان نیز، به عنوان مربی آموزش نظامی مدارس راهنمایی به آموزش دانش آموزان میپرداخت.
با این احوال در جبهه حضور گسترده ای داشت اولین بار در تابستان سال ۶۲ در عملیات والفجر ۲ شرکت نمود و در زمستان همان سال با شرکت در طرح لبیک یا امام در عملیات تحریر القدس حضور فعال داشت در تیرماه سال ۶۳ نیز جهت آموزش به اهواز اعزام شد و آموزش تخصصی آتشبار کاتیوشا را گذراند همچنین در مهرماه سال ۶۳ در عملیات عاشورا (میمک) شرکت جست که در این عملیات با آتشبار کاتیوشا کار می کرد. در اوایل بهار سال ۶۵ نیز مدتی در یگان موشکی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی فعالیت میکرد تا این که به همدان برگشت و همراه کاروان راهیان کربلا در تاریخ ۲۴ فروردین به جبهه کردستان رفت.
تا بالاخره در آخرین دفعه شرکت در اعزام نیرو همراه سایر دوستان به جبهه های نبرد شتافت، در پادگان شهید مدنی (واقع در دزفول) به آماده سازی خود جهت حضور در خط مقدم پرداخت و دوره فشرده آموزش " آبی – خاکی" را گذراند و در آخرین روز که در پادگان اعلام شد که گروهان جهت حرکت به خط مقدم آماده شده است وی نیز آماده رزم شد و در فضایی آکنده از عشق به معبود همراه سایر دوستان به جزیره جنوبی مجنون رفتند و در زمانی که شعلههای جنگ زبانه میکشید و جوانان رزمنده عاشقانه از اهداف انقلاب می کردند، در آخرین لحظاتی که گروهی از رزمندگان در محاصره قرار گرفته بودند و نیروهای بعثی عراق تمام توان خود را جهت مقابله با رزمندگان به کار میبردند و بچه ها با چنگ و دندان از حریم مقدس انقلاب دفاع می کردند عده ای مشغول به عقب آوردن مجروحین و عده ای هم در دفاع از سنگر ها بودند بر اثر زیاد بودن حجم آتش ارتباط بین
نیروهای مقدم و پشتیبانی قطع گردید و فرمانده گروه مقدم به اتفاق بچه های دیگر تصمیم به ایستادگی تا آخرین نفس و آخرین قطره خون خود گرفتند تا بچه های امداد و زخمی بتوانند خود را به عقب برسانند و بدین گونه با پایداری فرامرز ها صفحه دیگری بر تاریخ رشادت های جوانان این مرز و بوم افزوده گردید و فرامرز و دیگر شهدا هر چند گمنام عاشقانه سر در آستان معبود خود نهادند و پیکر گلگون شان در نیزارهای جنوب بر زمین مانده است ولی حماسه ایثار و فداکاری ایشان در عرصه تاریخ خونین بار کشورمان پرتو افشان است.