سید رضا دیباج است در اردیبهشت سال 1327 در همدان به دنیا آمد و از همان کودکی هوش و استعداد سرشارش از کارهایی که انجام می داد پیدا بود.
سید رضا از اوان جوانی سعی در تقویت روحیه خود از مبنع سرشار الهی به منظور کسب مدارج عالیه را نمود و از هر کوششی جهت تقویت آن کوتاهی نکرد به طوری که از ابتدا کودکی در بین مدارس دولتی به کمک پدر بزرگوارش که شخصی الهی و روحانی بود مدرسه علمی که در آن زمان از مدیریت مذهبی در بین سایر مدارس برخوردار بود انتخاب و در کنار تربیت خانوادگی به کسب اخلاق و تهذیب نفس و مبارزه با القاء هرگونه فرهنگ منحط و منحرفی که انسان را از مسیر الهی خارج کند پرداخت. در این دوران علاوه بر این که در مدرسه یاد شده مراسم تجلیل و تفخیر جهت ایام (به خصوصی شاهنشاهی) برگزار نمی گردید بلکه به طور غیر مستقیم در دل فرزندان و محصلین بغض و کینه به خاندان و رژیم ستم شاهی تقویت می گردید.
سید رضا مقطع ابتدایی را با درک مسائل اولیه مبارزه که حب به هر آنچه که خدا او را دوست دارد و بغض به آن چه را که انسان را به پلیدی و مزدوری و ستم وامی دارد گذراند.
اینک او دوران دبیرستان را در سال ۱۳۴۱ می گذراند و در طی این دوران ۶ ساله (۴۷ - ۴۱) برای شکل گیری نهضت شکوهمند اسلامی مقطع سرنوشت سازی است.
سید رضا با نظرات و فعالیت های مبارز اصیل آن زمان یعنی روح الله موسوی خمینی (رحمة الله) در تبیین حکومت اسلامی و ولایت فقیه آشنا می گردد، او مطالعات خود را گسترش می دهد و با همراهی یکی از دوستانش به مطالعه کتب نفیس و معتبر در سطح وسیع و خلاصه نمودن آن ها می پردازد و به قدری به آن عمق می دهد که به راحتی به گواهی دوستان خود با شخصیت های مختلف علمی به بحث و تبادل نظر می پردازد. در کنار آن به فراگیری منابع اصلی به منظور درک مسائل و موارد انقلابات جهانی می پردازد به طوری که پس از مدتی قادر می گردد تا متون عربی و زبان انگلیسی را به راحتی ترجمه، تایپ و در اختیار دیگران قرار دهد. از آن جایی که همواره به مبارزات مردم فلسطین می اندیشد لذا به طور منظم نسبت به استماع رادیو فلسطین و گاها تکثیر و انتقال آن به دوستان موثق خود کوشش فراوان می نمود به طوری که در این مقطع با تهیه یک دستگاه تایپ در منزل پدری خود به همراهی برادر شهیدش سید حسین به تایپ و تکثیر آن ها به همراه سایر مطالب همت می گمارد. در کنار آن فعالیت خود را در دبیرستان گسترش و در غالب اجرای تئاتر و نمایشنامه دانش آموزان را به فعالیت های مذهبی وا می داشت که البته نقش تعدادی از مدیران و مسئولین دبیرستان را در راستای فعالیت های فوق بی تاثیر نمی توان پنداشت. در بین این مقطع یعنی سال های ۴۳-۴۲ رخدادهای مهمی در پهنه ی ایران زمین به وجود آمد. سید رضا سعی در درک و انتشار آن ها را در سر می پروراند و همواره به این حرکت سرنوشت ساز و رهبری آن می اندیشد و با تمامی تلاش و همت خود سعی در گسترش آن داشت به طوری که علاوه بر انتقال آن به دوستان و همکلاسی هایش اقدام به مشارکت و همراهی در ایجاد یک هسته مبارزاتی در غالب تشکیل جلسات منظم در سطح همدان را نمود. در این سری جلسات سعی در روشنگری نسل جوان را داشت و معتقد بود که می بایست ابتدا اعتقاد جوانان را به مکتب سرنوشت ساز اسلام و اصل مبارزه روز به روز گسترش داد سپس آنان را در مقابل هجمه ها و شگردهای دشمن آشنا نمود، لذا قسمتی از برنامه این جلسات ضبط نمایشنامه هایی بود که مستمعین ۳۰- ۲۰ دقیقه به آن گوش فرا می دادند و رضا سعی می نمود در آن به انحاء مختلف رژیم ستم شاهی را زیر سؤالی برده و اذهان را نسبت به جنایات و ظلم های طاغوتی آشنا نماید. گاها با سخنرانی خود در این محافل رونق خاصی مي بخشید. جلسات منعقده آرام آرام گسترش می یابد و به دعوت از بزرگان و مبارزین آن زمان می انجامد.
اینک با گذشت زمان سیدرضا در مرحله ای از خودسازی رسیده که دوستان و نزدیکان او را به عنوان الگوی خود در منش و اخلاق - اعتقاد و ایمان - درس و بحث های سیاسی و اجتماعی، می دانستند و بارها او را به عنوان امام جماعت و نمونه در بین خود برمی گزیدند.
سیدرضا علی رغم این که همیشه در دوران تحصیل جز شاگردان اول محسوب می شد لیکن با عنایت به علاقه او به انسان و نقش حیاتی او در عرصه زندگی و آگاه پیدا نمودن به زوایای روحی روانی این موجود فوق العاده رشته روانشناسی دانشگاه شیراز را در بین رشته های دیگر دانشگاه ها انتخاب نمود که با علاقه شدید پس از تحصیلات دبیرستان در آن شهر به تحصیل پرداخت. حال برای او مبارزه در محیط با وسعت بیشتری ملموس شده بود. از یک طرف از به فساد و قهقرا سوق پیدا نمودن جوانان افسوس و نگران بود و از طرفی دیگر خود را در محیطی بازتر جهت فعالیت احساس می نمود.
در سال 49 با معرفی یکی از دوستانش با دختری از خانواده روحانی پیمان زندگی بست. ازدواج او به گونه ای بود که از رهبر خود علی (ع) آموخته بود و ثمره این ازدواج دختری بود که امروز از او به یادگار مانده.
او که همواره خود را در دریای متلاطم اسلام شناور می دید لحظه ای از شوق کسب مدارج عالیه خسته نمی شد لذا به نظرش رسید که با روحانیت مبارز آن سامان ارتباط پیدا کند که علاوه بر شرکت در مسجد و استماع به سخنان شهید محراب آیت الله دستغیب (رحمة الله) از طرق مختلف با برادر مبارز آیت الله حائری امام جمعه شیراز مرتبط شد و بدین وسیله ارتباط بسیار قوی و نزدیکی با ایشان برقرار نمود به طوری که ایشان به وی بسیار علاقمند شده بود و دائما او را به عنوان یک دانشجوی مبارز، متقی سالم و در عین حال بی آلایش یاد آوری می نمود. کم کم به کمک تعدادی از دانشجویان مسلمان اقدام به تشکیل هسته های مبارزاتی نمود و با گذراندن همزمانی دوره نظام وظيفه در تابستان های (بین ترم) آمادگی لازم را جهت مبارزه رو در رو با رژیم ستم شاهی پیدا کرد به طوری که این عملیات نظامی را با دوستان خود به تمرین و مانور می گذاشت و این که آیا به مبارزه مسلحانه علیه رژیم منتهی گردید دلایل متقن و مسلمی در دسترس نمی باشد، لیکن این فعالیت ها نهایت خود را در سال ۵۱ می گذراند که ساواک هسته مربوطه را شناسایی و افراد را یکی پس از دیگری در شیراز دستگیر می نماید. در زمانی که سیدرضا آخرین ترم خود را در رشته روانشناسی می گذراند و جهت انتقال خانواده خود به همدان مراجعت نموده بود به دستور ساواک در ظهر مورخ تیرماه ۵۱ در منزل دستگیر و بلافاصله به شیراز محل فعالیت خود روانه می گردد. او که از شرایط پیش آمده قبلا مطلع گردیده در ساعاتی قبل از دستگیری کلیه خانواده خود را به دور خود جمع و سفارشات لازم را در خصوص عدم ابراز هرگونه اطلاعات از فعالیت خود به ساواک، آگاه و منع می نماید. او که آگاه به زمان خود بود کلیه مدارک و اوراق مبارزانی خود را از بین می برد به طوری که ساواک در شیراز و همدان مدرکی بر علیه او به دست نمی آورد لذا برای اقرار و افشاء فعالیت ها او را به شدت مورد حمله و هجمه قرار داده و تحت سخت ترین شکنجه ها قرار می گیرد به طوری که پس از حدود یک هفته پس از دستگیری در زندان عادل آباد شیراز در تاریخ 30 تیر 1351 در اثر حملات وحشیانه در زیر شکنچه به شهادت می رسد.
جسد او را به ساواک تهران منتقل و سپس مخفیانه در قطعه ۳۳ بهشت زهرا به خاک می سپارد که پس از پیروزی انقلاب از مدارک به دست آمده محل فوق مشخص می گردد.