شهید غلامرضا اسدی عرب در سال 1331 شمسی در روستای گز از توابع شهرستان بندرگز متولد و در محیطی روستایی و خانواده ای متدین و کشاورز تربیت شد. در کودکی پدرش را از دست داد. در همان روستا به مدرسه رفت و بعد از اتمام دوره راهنمایی، تحصیلات متوسطه را در دبیرستان امیر لطیفی در رشته طبیعی آغاز نمود و با تلاش بسیار با کسب رتبه ممتاز دیپلم گرفت. از نوجوانی شوق زیاد خواندن داشت و مطالعه اش را به کتاب های درسی محدود ننمود و نگاه نافذش را به سمت کتب دینی و مذهبی برد. او مصاحبت با خردمندان را می پسندید؛ شیفته کسب علم و معرفت بود و به همین دلیل بسیار مطالعه می کرد و به دیگران نیز سفارش می نمود. پس از اخذ مدرک دیپلم، تحت عنوان سپاهی دانش در روستای دشتی کلاته شهرستان کردکوی انجام وظیفه نمود. او همیشه فرصت ها را مغتنم می شمرد و بیش تر اوقات خود را با مردم عادی و دانش آموزان بی بضاعت سپری می کرد و از همنشینی با آنان لذت می برد. نماز سر وقت را با حضور دل برپامی داشت و به بزرگان، روحانیون و علی الخصوص امام خمینی(ره) علاقه نشان می داد.
بعد از خدمت سربازی شغل معلمی را که رسالت انبیاست انتخاب نمود. شاگردانش او را مشاوری امین می دانستند. ایشان در آزمون تربیت معلم شرکت کرد و در دانشسرای تربیت معلم گرگان پذیرفته و همزمان در کنار شغل معلمی به تحصیل نیز مشغول گردید. وی با مشاهده ضعف و محرومیت همنوعانش و نیز ظلم و ستمی که در حق تهیدستان روا می شد، بر آن شد تا برای رسیدن به مقاصد والای خود نهایت سعی خود را به کار ببندد. او از این فرصت به خوبی برای مبارزات ضد رژیم بهره جست به طوری که مدتی بعد به عنوان عنصری «نا مطلوب و اخلالگر» مورد سوء ظن شدید ساواک، ژاندارمری، شهربانی گرگان و رئیس دانشسرا قرار گرفت. عنصری که به دنبال بیداری مردم بود تا هر چه بیش تر جامعه را نسبت به فجایع بی شمار رژیم پنجاه ساله پهلوی آشنا نماید و آنان را در مسیر مبارزات نهضت امام خمینی قرار دهد. به همین سبب مردم منطقه ی بندرگز، به ویژه اهالی روستای زادگاهش گز و دانشجویان و دانش آموزان و جوانان و دوستان انقلابی اش حرف ها، گفتنی ها و خاطرات زیادی از مهربانی ها، تعهد و تدین، شجاعت ، فعالیت های مذهبی و سیاسی، تظاهرات و سخنرانی های پرخروش او بر ضد رژیم دارند. همچنین او دانش آموزان را با نیروی تفکر و تعقل به آن مقاصد راهنمایی می کرد. به همین منظور در سال 1355 در کتابخانه حوزه علمیه نوکنده به همراه جمعی از روحانیون و معلمین متعهد، شروع به تدریس علوم دینی همچون شرح، تفسیر، اصول و فروع دین کردند به امید این که بتوانند گامی موثر در جهت بالا بردن آگاهی های دینی و مذهبی مردم برداشته باشند. وی برای رسیدن به مقصودش، دو عنصر مهم علم و عمل را به خوبی به کار گرفت و با سرودن اشعار مهیج و حماسی و نمایشنامه های متعدد با مضامین سیاسی نوک پیکان قلم و زبانش را به طرف خیانت های شاه و اطرافیان او نشانه گرفت.
تنها وسیله نقلیه او موتوری بود که به وسیله آن اطلاعیه ها و خبرنامه ها را از شهری به شهر دیگر ارسال می کرد تا پیام آزادی را ابلاغ نماید. اوج مبارزات او در بین سال های 1357- 1355 که همچون عقابی بلند آشیان، به شهرهای مختلف همچون: گرگان، ساری، تهران، بهشهر، اصفهان، نوکنده سفر کرد و حتی در شهر بندرگز علنا به ایراد سخنرانی پرداخت که همین امر موجب شد مورد شناسایی نظامیان رژیم قرار بگیرد اما زیرکانه از نظرها پنهان شد و به شهر دیگر عزیمت کرد. شهید اسدی عرب گل سرسبد یاران امام خمینی در غرب استان گلستان خاصه شهرستان بندرگز محسوب می شد به طوری که با مبارزات سیاسی مذهبی خود علیه نظام شاهنشاهی امان دستگاه های امنیتی و رئیس دانشسرا را بریده بود. عرصه مبارزات آن شهید عزیز از دانشسرای تربیت معلم گرگان (که دانشجوی آن جا بود) تا بندرگز و کردکوی و بهشهر را در بر می گرفت. حتی اعلامیه های انقلابی اش به گنبد هم می رسید. ایشان جلسات و محافل سیاسی برای دانشجویان داشت همچنین در دانشگاه سخنرانی می کرد و دانشجویان را به اعتصاب تحریک می کرد. کلاس ها را تعطیل می کرد و دانشجویان را جمع می کرد تا بر علیه رئیس دانشسرا شعار بدهند. جوانان منطقه بهشهر ایشان را کامل می شناختند و با ایشان ارتباط تشکیلاتی و سیاسی داشتند. ایشان آن قدر برجسته بود که بارها رژیم درصدد به شهادت رساندنش بود حتی زمانی که فرح پهلوی می خواست به گرگان بیاید ساواک ایشان و چند تن از دوستانش را بازداشت کرد تا مبادا در زمان ورود همسر شاه دست به کار سیاسی بزند و آبروی ساواک را به لحاظ امنیتی ببرد.
سرانجام پس از سال ها مبارزه و جهاد در تاریخ 13 دی ماه سال 1357 شب هنگام در مدخل ورودی روستای زادگاه خود به دست دشمنان گرفتار آمد و پنهانی به شهادت رسید. شهادت ایشان یک جوی در بین جوانان منطقه ایجاد کرد و جوانان دانشجو و مبارز زیادی از گنبد، گرگان، بهشهر، علی آباد و شهرهای مختلف برای تشییع جنازه او آمدند و یک تشییع جنازه عجیب در منطقه برگزار شد به طوری که ماموران نمی توانستند جلوی مردم را بگیرند. در سومین روز شهادت آن بزرگوار، زادگاهش به دست صدها نظامی محاصره شد و رگبار گلوله ها به طرف سینه عزاداران شلیک شد و هفت نفر از آن عزیزان را به شهادت رساندند.