محمد مقصودلو راد در زمستان سال ۱۳۳۶ در روستای با طراوت سرخنکلاته از توابع گرگان متولد شد و در محیط سر سبز روستا پرورش یافت. از همان اون کودکی با مسایل معنوی آشنا شد و از سنین نوجوانی به خواندن نماز و انجام فرائض دینی می پرداخت . . او از همان روزهای اول خودشناسی ، با پخش برنامه های ضد مذهبی رادیو و تلویزیون و دیدن و گوش دادن آنها مخالفت می کرد و همیشه تنفر و انزجار خود را نسبت به این وسیله تبلیغاتی ابراز می نمود .
عاشق تلاوت قرآن بود و آن را با تفکر می خواند. در کار کشاورزی به والدین کمک می کرد. در اوقات فراغت به مطالعه کتب مختلف می پرداخت. متین، آرام، باوقار، کم حرف و پر تلاش بود . با شرکت در آزمون سراسری سال ۱۳۵۵ در رشته ی صنایع غذایی دانشگاه فردوسی مشهد پذیرفته شد . محمد قبل از شروع فعالیتهای فراگیر مردمی به عنوان یکی از دانشجویان مسلمان، دلسوز و مقلد حضرت امام خمینی (ره) در حرکتهای ضد رژیم شاهنشاهی در دانشگاه فعال بود و از زمانی که وارد دانشگاه شد به دوستان انقلابیش که با رژیم پهلوی مخالف بودند عشق می ورزید و برای آنها کلاس قرآن و نهج البلاغه تشکیل می دادو آنها را به مبارزه علیه رژیم شاه دعوت می نمود . محمد علاوه بر تشکیل کلاس های مذهبی بطور مخفی، با دوستانش به فروش کتابهای مذهبی در اطراف حرم مطهر حضرت رضا (ع) اقدام می کرد و افرادی را نیز به طور نوبتی در فروختن کتابهای مذهبی می گمارد و حتی در جلوی دکانی که بساط کتاب فروشی را پهن می کرد افرادی که جهت دریافت کتاب به آن مغازه مراجعه می کردند صاحب مغازه با آنها همکاری می کرد و در تجمع ها و حرکتهای مخالف با رژیم منحوس پهلوی نقش موثری ایفا می نمود. . در دانشگاه مشهد و قریه ی سرخنکلاته هیئتی به عنوان کوهنوردی تشکیل داده بودند و آنها را از نظر بدنی آماده می کرد و بیشتر کلاس های مخفی را با آنها در داخل جنگل برگزار می نمود . او با روحانیون مشهد ارتباط تنگاتنگی داشت تا اینکه در سال ۱۳۵۷ انقلاب اسلامی اوج گرفت . از آنجایی که افراد شاه دوست ، منزل روحانیون مبارز را مورد هجوم قرار می دادند، وی نگهبانی از خانه آیت الله شیرازی را وظیفه خود دانست و به آن پرداخت و تمام وقت خود را جهت به پیروزی رساندن انقلاب اسلامی و مبارزه با رژیم شاه گذاشت. . حتی زمانی که در طبس زلزله اتفاق افتاد، او و چند تن دیگر از دوستانش از طرف آیت الله شیرازی به نجات مردم زلزله زده طبس پرداختند.
وقتی به گرگان آمد چون دید که در گرگان حرکت زیادی در رابطه با انقلاب صورت نگرفته، گفت بایستی به مشهد، که به عنوان کانون مبارزات خود انتخاب کرده بود، بروم که روانه شد . او در خیابان چوب کبریت مشهد، خانه ای اجاره کرده بود، که سر کوچه آن مغازه خشکشویی بود. صاحب این مغازه از افراد وابسته به ساواک بود و تمام حرکات و افرادی که به نزد محمد می رفتند را تحت کنترل داشت . فرد مذکور وقتی که دید محمد مبارزه را علنی کرده به ساواک اطلاع داد و ساواکی ها به خانه او ریختند و محمد را کاملاً شناسایی کردند و همه جا مانند سایه در پی دستگیری او بودند. محمد چند تا کتاب انقلابی در سرخنکلاته داشت که پس از ریختن ساواکی ها به منزلش در مشهد، به مادر در سرخنکلاته اطلاع داد که کتابهای مرا در دل خاک دفن کنید چون ساواک مرا تحت کنترل گرفته و به منزلم ریخته اند. محمد تمام اعلامیه هایی که از ناحیه امام امت به مشهد می رسید را به سرخنکلاته گرگان می آورد و دو مرتبه به مشهد بر می گشت. ضمن اینکه اعلامیه ها را در مساجد پخش می کرد، ایادی ساواک در روستا سرخنکلاته متوجه این کار محمد شدند لذا مأموران ژاندارمری محل و تعدادی از اقوام نزدیک شهید را به خاطر همین کار محمد دستگیر کردند که چون مدرکی نداشتند آنها را آزاد کردند .
و بالاخره در جریان همین اقدامات از سوی نیروی امنیتی رژیم پهلوی زیر نظر گرفته شد و در ۲۹ آبان ماه سال ۱۳۵۷ در حرم مطهر حضرت رضا (ع) در جریان درگیری مأموران ساواک به شدت مجروح شد. محمد پس از مجروح شدن به عنوان اولین مجروح حرکتهای فراگیر مردمی توسط دوستانش به صورت مخفی از چشم مأموران نظام شاه به اورژانس بیمارستان قائم رسانیده شد و بلافاصله توسط تیم پزشکی مورد جراحی و مداوا قرار گرفت. مأموران ساواک بلافاصله پس از اطلاع از بستری شدن ایشان در بیمارستان قائم به بیمارستان مراجعه و خواستار انتقال ایشان به بیمارستان ارتش شدند اما با مخالفت سر سختانه کادر متعهد و دلسوز بیمارستان مواجه و در مراجعات مکرر موفق به انتقال ایشان نشدند. پس از انجام عمل جراحی به بخش جراحی ۲ منتقل شد. خبر بستری شدن ایشان در بیمارستان در کل سطح شهر منتشر و دستجات مختلف مردم از اقشار مختلف با دسته گل به عیادت ایشان می آمدند ولی باز هم مأموران ساواک با مراجعه مکرر به بخش و تحت فشار قرار دادن پزشکان و پرستاران سعی می نمودند در روند درمان ایشان اختلال ایجاد نمایند. در مدت بستری بودن ایشان در بیمارستان دانشجویان همکلاسی و مسلمان به طور شبانه روزی از ایشان پرستاری نموده و همراه ایشان بودند. جراحی های متعدد و پی در پی روی ایشان صورت گرفت اما همچنان که او بی صبرانه در آرزوی پیوستن به لقاء الله بود در روزهای آغازین پیروزی انقلاب اسلامی آهنگ دلنشین سرود پیروزی انقلاب اسلامی و الله الله .... را که آرزویش بود شنید و به لقاء الله پیوست.
وی می دانست که برای سوزاندن ظلمت شوم شب باید از طلوع خونین فجر صادق گذشت و کوره سوزان آفتاب را روشن کرد تا همواره با بارش نور سرخ و داغ این سردی و سیاهی یلدایی ۲۵۰۰ ساله را جارو کند و با خروش تندر آسایش بر طاغوتیان نعره زد که برای درهم شکستن تو، به پا بر می خیزم تا تو بدانی که مسلمان و مستکبر بر یک گلیم نمی خسبند. این شهید واقف بود که گلوله ها و طناب های اعدام و شکنجه ها نه برای به دارکشیدن ظلمت، شقاوت و جنایت بلکه برای به خاک و خون کشیدن حقیقت و آزادی است. او نهیب می زد که من مسلمان از زندگی با اسارت و مرگ با حریت، مردن سرخ را انتخاب می کنم همچنانکه آموزگار بزرگش امام حسین (ع) با کلام مقدسش بر سینه سیاه جباران تاریخ کوفت که « این لا اری الموت الاسعاده و لا الحیاه مع الظالمین الا بر ما »: من مرگ سرخ و با عزت را سعادت و زندگی با ظالمین را ذلت و خفت می دانم .
هنوز هم طنین رسایش در کوچه پس کوچه های سرخنکلاته طنین انداز است، کتابخانه ای در آن محل به نام ایشان بنا نهاده شده و همچنین محیط دانشکده کشاورزی به ویژه که کتابخانه آن دانشکده نیز به نام ایشان مزین شده است و همواره راه و منش او الگوی همه ی دانشجویان مسلمان آن دانشکده و دانشگاه فردوسی مشهد است .