شهید محمدابراهیم احمدپور در نوزدهم آذر ماه سال 1333 در شهر مقدّس قم به دنیا آمده بود. حاج ابوالفضل پدر محمدابراهیم مردی متدین و مذهبی و مادرش عفت خانم علی مرادیان فرزند آیت اله علی مرادیان، دوّمین فرزند خود را به نام پدر بزرگوارش نام گذاری کرده بودند.
سال 1335 خانواده احمدپور از شهر مقدّس قم به تهران مهاجرت کرده و در منطقه محمودیه شمیران ساکن شدند. در دو سالگی به تهران آمدند و در همان اوایل به بیماری سختی مبتلا شد که اطبا از معالجه بیمار ناامید شدند ولی از آن جا که مقدر بوده زنده بماند، به شفاعت آقا امام زاده صالح شفا یافت. وضعیت اقتصادی خانواده خوب بود و شرایط رشد و تحصیل برای محمدابراهیم فراهم بود. او تحصیلات دوران ابتدایی را از دبستان اَدب آغاز کرد و پس از مدتی به دلیل تغییر محل زندگی که به منطقه زعفرانیه نقل مکان کردند، ادامه تحصیلات ابتدایی را در دبستان صفا پی گرفت.
محمد ابراهیم از دوران کودکی فرزندی منظم، صبور، وقت شناس و درس خوان بود و این خصوصیات او را از برادر و چهار خواهرش متمایز می ساخت. او به مادرش بسیار علاقه داشت و با پدرش در کمال ادب و احترام رفتار می کرد. تحصیلات شش ساله ابتدایی با موفقیت پشت سر گذاشته شد. از سن 9 سالگی به راهنمایی پدرش، برای فراگیری احکام انسان ساز اسلام وارد فعالیت مذهبی شد و در آموختن قرآن مجید همت گماشت و با این عمل همان اوایل نوجوانی درهای سعادت را بروی خویش گشود تا قبل از رفتن برادر بزرگش (محمد علی) برای ادامه تحصیل به آلمان، در فعالیت ها با هم بودند. محمد ابراهیم تحصیلاتش را برای دوره متوسطه در دبیرستان علم و ادب در منطقه زغفرانیه آغاز کرد. در این دوران محمد ابراهیم به دلیل علاقه به فراگیری مسائل مذهبی، در کنار درس و تحصیل، در جلسات مذهبی و درس های قرآن شرکت می کرد و کم کم در جلسات گروه های عقیدتی به صورت متشکّل و منظّم فعّال شد. او در کنار تحصیل، مطالعه کتاب های مذهبی، اجتماعی را نیز آغاز کرد. محمد ابراهیم به طبیعت علاقه داشت کوهنوردی جزو برنامه های ثابت روزهای جمعه او بود.
تحصیلات متوسطه محمد ابراهیم نیز در کمال موفقیت به پایان رسید. دوران تحصیل او با کسب نمرات خوب و به دست آوردن رضایت معلمان و مربیان دبیرستان همراه بود. او در رشته ریاضی دیپلم گرفت و با همّت خود در مرکز تربیت معلّم تهران در رشته فیزیک پذیرفته شد.
خدمت سربازی محمد ابراهیم به دلیل قبولی در دانشگاه به پایان تحصیلات موکول شد. اما او همچو سربازی فداکار و مجاهد از همان دوران دانشگاه خدمات اجتماعی و دینی خود را آغاز کرد. فعالیت های او در انجمن اسلامی دانشگاه و در کنار دانشجویان مسلمان شکل منسجم برای مبارزه با رژیم حاکم پهلوی پیدا کرده بود. دوری رژیم پهلوی از اصول و ارزش های اسلامی و گسترش فساد، تبعیض و بی دینی در جامعه محمدابراهیم را در عزم برای مبارزه با رژیم سلطنتی استوارتر می ساخت. او برای این که به تدریج هزینه های زندگی را خودش به دست آورد، به صورت پاره وقت در یک شرکت که به دایی او تعلق داشت مشغول کار شد.
محمد ابراهیم مسلمانی مقید به احکام و شرعیات بود. کسی از او دروغ نمی شنید و به عنوان جوانی مؤمن و دلسوز به حال محرومین شناخته می شد. سال 1355 روزهای آخرش را می گذراند. محمد ابراهیم در روز چهاردهم اسفند ماه سال 1355 زندگی مشترک خود را با همسرش شریفه خانم علی مرادیان آغاز کرد. زندگی مشترکی که او را در پی گیری اهداف و خدماتش یاری رساند چرا که او اجرای فرامین الهی و خدمت به بندگان خدا را سرلوحه زندگی اش قرار داده بود.
زمستان سال 1356 با قیام مردم مسلمان قم در نوزدهم دی ماه، اولین جرقّه های انقلاب اسلامی مردم ایران زده شد. با کشتار مردم قم از سوی ارتش شاهنشاهی، آتش خشم مردم در سراسر کشور شعله کشید. عید سال 1357 عزای عمومی اعلام شد. شهرهای ایران یکی پس از دیگری صحنه تظاهرات و راهپیمایی های گسترده مردم شد. انقلاب اسلامی سراسر ایران را فرا گرفت. سنگرهای رژیم شاهنشاهی یکی پس از دیگری فرو می ریخت. با فرار شاه و آمدن حضرت امام خمینی(ره) به میهن، انقلاب اسلامی به اوج رسید و پس از ده روز مبارک، با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، خورشید انقلاب اسلامی طلوع کرد تا سردی و سیاهی حاکمیت شاهنشاهی را برای همیشه از زندگی مردم مسلمان بر دارد. چندین بار توسط ساواک، مورد تهدید قرار گرقت و مدت کوتاهی بازداشت شد و در زندان گذرانید و چون علیه او مدارکی به دست نیاوردند آزادش نمودند.
محمدابراهیم در روزهای پر تلاطم و مخاطره انقلاب اسلامی، با تمام وجود عمر و زندگی خود را برای پیشبرد اهداف امام خمینی، رهبر کبیر انقلاب اسلامی گذاشته بود. او به دلیل فعّالیت های انقلابی و به جرم فعّالیت های سیاسی در سال دوم از دانشگاه اخراج شد.
با پیروزی انقلاب اسلامی محمدابراهیم برای پاسداری از انقلاب در برابر عوامل رژیم پهلوی و نیروهای ساواک و ضد انقلاب، با همکاری دوستانش، کمیته انقلاب اسلامی دَرَکه را تشکیل دادند. با شروع ناآرامی و فعّالیّت های ضد انقلاب در کردستان، محمد ابراهیم برای مقابله با ضد انقلاب به گروه شهید چمران پیوست و به کردستان رفت و مدتی همراه وی با دشمن جنگید. در آن روزها زندگی محمد ابراهیم وقف پیشبرد فرامین حضرت امام(ره) شده بود. چند ماهی از پیروزی انقلاب اسلامی می گذشت که فرمان رهبر انقلاب اسلامی برای ترمیم خرابی های به جا مانده از رژیم پهلوی و رسیدگی به محرومان و روستاییان در روز 27 خرداد ماه سال 1358 صادر شد و مردم را به سازندگی کشور فرا خواندند. مردم از هر قشر و طبقه بسیج شدند. جوانان و دانشجویان پیش قدم سازندگی برای روستاها بودند. محمدابراهیم پس از بازگشت از کردستان در اولین روزهای فرمان تشکیل جهاد سازندگی به جمع دوستانش در جهاد سازندگی شمیرانات که به تازگی کار خود را آغاز کرده بود، پیوست.
محمد ابراهیم به عنوان مسئول جهاد سازندگی شمیرانات از هر کاری برای پیشبرد فعالیت ها دریغ نداشت.
روز آخر تابستان سال 1359 بود 31 شهریور ماه با تهاجم و بمباران هواپیماهای عراقی، زنگ جنگی همه جانبه از سوی رژیم بعثی عراق به صدا در آمد. دشمن حملات زمینی خود را از مرزهای غربی و جنوبی آغاز کرده بود او برای براندازی انقلاب اسلامی و با توهّم تصرّف یک هفته ای تهران وارد میهن اسلامی شد. مردم بی گناه زیادی در روستاها و شهرهای مرزی به خاک و خون غلتیدند و بسیاری از مردم سراسیمه و غافلگیرانه خانه و زندگی خود را در برابر هجوم دشمن باقی گذارده و آواره شدند. اما فرمان حضرت امام خمینی(ره) همه چیز را دگرگون ساخت. رهبر انقلاب اسلامی مردم را به دفاع در برابر دشمن متجاوز فرا خواند و از مردم خواستند دست متجاوز را از کشور کوتاه سازند. شور و هیجانی بی مثال سراسر کشور را فرا گرفت. مردم به خصوص جوانان، خود را به شهرهای مرزی می رساندند تا به مقابله با دشمن و کمک به مردم بپردازند. محمدابراهیم نیز در اوّلین روزهای جنگ با همکاران جهاد سازندگی عزم خود را برای حضور در جبهه های نبرد جزم کردند. کارهای اولیه جهاد سازندگی برای دفاع و پشتیبانی از رزمندگان و جبهه های جنگ آغاز شد. جهاد سازندگی شمیرانات نیز با مسئولیت محمد ابراهیم به دوران جدیدی از خدمات خود برای دفاع از انقلاب اسلامی وارد شد.
محمد ابراهیم به عنوان مسئول ستاد پشتیبانی جنگ جهاد سازندگی در ماهشهر از اوّلین روزهای نبرد با دشمن به سازماندهی اقدامات ضروری و تأمین نیازهای اوّلیه مردم و رزمندگان پرداخت. کوشش ها، مدیریت و تدابیر محمدابراهیم برای حفظ ماهشهر به عنوان شهر پشتیبان جبهه و پناهگاه مردم آواره، باعث شد استاندار وقت خوزستان از او درخواست کند که مسئولیت شهرداری ماهشهر را بپذیرد.
او به عنوان مسئول ستاد پشتیبانی و مهندسی جنگ، شب ها به جبهه می رفت و کارهای جبهه را سر و سامان می بخشید و روزها به عنوان شهردار امّا در واقع به عنوان خدمتگزاری صدیق و بی ریا فعالیت های لازم را برای رفع نابسامانی های ماهشهر انجام می داد. در او هیچ نشانه ظاهری از رئیس بودن دیده نمی شد. او همپای کارگران شهرداری در شرایطی به کارهای خدماتی در ماهشهر می پرداخت و این رفتار از او چهره های محبوب و خدمتگزاری با صفا برای مردم ماهشهر ساخته بود به طوری که مردم او را به لهجه محلی «شهردار خو بو» نام گذاشته بودند.
محمدابراهیم در عین حالی که شهردار بود و مسئول پشتیبانی و مهندسی جنگ جهاد سازندگی، اما هیچ گاه وظیفه دینی و ترویج احکام اسلامی را حتی در سخت ترین شرایط فراموش نمی کرد. محمدابراهیم کارهای اساسی که ماهشهر به آن نیاز داشت را در اولویت کار خود قرار داد. بندر و فرودگاه ماهشهر را راه اندازی کرد. جاده آبادان ماهشهر را که نقش بسیار موثری در شکست حصر آبادان داشت، احداث کرد. ساختن بیمارستان شهید چمران را طراحی کرد. نیازهای تدارکاتی جنگ را تأمین کرد و افراد زیادی برای ساخت سنگرهای مورد نیاز جبهه به کار گرفت. طرح های اجرایی پیشنهادی او به دولت در اغلب موارد مورد قبول قرار می گرفت و از جمله طرح معادن او بود که از تصویب مجلس شورای اسلامی گذشته است.
محمد ابراهیم جسمی زمینی و روحی آسمانی داشت. تمام فکر و ذکر او خدمت و جهاد خالصانه در راه خدا بود به طوری که وقتی برای عزیمت به حج سفر او جور نشد و دلگیر شد، فردای آن روز با روحیه و شادابی قبلی به محل کار رفت. وقتی دوستانش علّت آن را پرسیدند گفت: «دیشب در خواب کسی مرا به حج برد و من اعمالم را تمام و کمال انجام دادم. حج من خوزستان است حج من جنگ است.»
محمد ابراهیم در یکی از روزهای کاری در بین جاده دزفول و ماهشهر بر اثر تصادف شدید به سختی مجروح شد. استخوان کتف او شکست و قلب او را مجروح ساخت که بلافاصله به بیمارستان زرافشان تهران منتقل شد و پس از مدتی در بیمارستان شهید لبافی نژاد بستری گردید.
شدّت جراحت قلب او را می آزرد و جسم خستگی ناپذیرش را روز به روز ضعیف تر می ساخت. گاهی اوقات از شدّت درد، از تخت بیمارستان پایین می آمد، روی زمین می نشست و بی قراری می کرد. با همه این احوال بالای سرش با خط درشت نوشته بود، «شکر خدا امروز حالم خوب است.»
حال محمد ابراهیم روز به روز وخیم تر می شد. برادرش در آلمان اقامت داشت خانواده هماهنگی لازم را انجام دادند که برای معالجه به آن جا رود. آن روز خودش از تخت پایین آمد، خواهرش به او گفت: «الحمداله امروز خیلی بهتر از قبل هستی.» گفت: «مگر نشنیده ای که اگر کسی امام خویش را در زمان حیات نبیند، بعد از ممات نیز نخواهد دید؟ مگر شده نوکر امام زمان بی اجر و مزد از دنیا برود.»
محمد ابراهیم قصد پرواز داشت، تن مجروح او یارای روح بلند پروازش را نداشت. مادر بزرگوارش نقل می کند: «او را سوار هواپیما کردیم، وقتی سرش را بلند می کرد که برایش بالش بگذارم نگاه نافذی در چشمان من کرد و گفت: مادر، گفتم جانم، دستش را به آرامی دراز کرد و دستم را گرفت و گفت: مادر اگر تنها برگردی چه کار می کنی؟ گفتم چه حرفی است که می زنی، ما با هم برمی گردیم . آن گاه نگاهش را از من گرفت و گفت: مادر، دوستت دارم، خیلی بردبار باش.وقتی به بیمارستان آلمان رسیدیم، اوّلین کارش این بود که عکس امام خمینی(ره) را از جیبش بیرون آورد و چسباند بالای تختش، او عاشق امام بود.»
محمد ابراهیم در حالت کُما قرار گرفت و هفت روزی در این حالت سپری شد. روز بیست و یکم فروردین ماه سال 1361 در بیمارستان هاید لبرگ آلمان، محمد ابراهیم با کوله باری از جهاد و خدمت به بندگان خدا، جان به جان آفرین تسلیم کرد و به کاروان شاهدان شهید پیوست. او از رحلت خویش آگاه بود و مشتاقانه رو به سوی معبود گذاشت.
او در وصیت نامه اش که در تاریخ 25/ 6/ 1360 و در ماهشهر نوشته بود، خانواده اش را به صبر و بردباری توصیه کرد و اینکه از هیچ سازمانی وجهی بابت شهادت او دریافت نکنند تا از اجر شهادت کاسته شود.
پیکر شهید محمد ابراهیم احمدپور فرمانده دلاور ستاد پشتیبانی و مهندسی جنگ جهاد سازندگی با شکو ه فراوان تشییع شد و در قطعه 26 شهدای بهشت زهرا، ردیف 39 شماره 48 قرار گرفت.