با شروع طراوت بهاری در سال 1338 در خانواده ای مذهبی و معتقد به اهل بیت عصمت و طهارت فرزندی پا به عرصه وجود گذاشت نام زیبای ابوالفضل را بر او نهادند.
پدرش استاد غلام بی تا مردی که از کودکی با زحمت و مرارت های طاقت فرسا بزرگ شده بود و اینک می بایست عهده دار تربیت فرزندانی باشد که یکی از آنان ابوالفضل بود. مادرش هم از زنان زحمتکش و معتقد که تمام همّ خود را در تربیت فرزندان بکار می گرفت و گویا او مأموریت داشت که از ابوالفضل، جوانی آگاه و رشید تربیت کند که فدای دین شود و مایه افتخار خانواده.
شهید ابوالفضل بی تا از همان کودکی فطرت پاک و الهی خود را بروز داد. نقل می کنند که روزی مجلس روضه اباعبدالله الحسین علیه السلام در منزل آنان برقرار بود بعد از اینکه روضه تمام شد و آنچه معمول است دعا و طلب آمرزش از خداوند می شود او هم پرده را دور خود پیچیده بود و می گفت خدایا تا ما را نیامرزیده ای از این دنیا مبر این کلام نمی تواند جز از یک فطرت و سرشت پاک و خدایی سرچشمه بگیرد از همان کودکی وابستگی خود را به معبود قادر متعال درک کند و از او درخواست آمرزش کند.
حرکت او بسوی تعالی از کودکی از رفتن او به مسجد و شرکت در نماز جماعت و مراسم عزاداری و مراسم مذهبی عزادار بود و هنوز صدای اذان او در مسجد فرهنگ در گوش نوا دارد.
پس از طی دوره ی ابتدایی وارد دبیرستان شد و چه خوب درس خواند که معلمین او هنوز یادآور فعالیتها و کوشش های او در سر کلاس و قدرت او برای درک و جذب مطالب هستند.
در سال 1355 موفق به اخذ دیپلم شد و در امتحان ورودی دانشگاه ها قبول و وارد دانشگاه تهران در رشته جامعه شناسی شد.
پس از ورود به دانشگاه بود بهتر آموخت که چگونه باید حرکت کرد و آنی از تلاش و کوشش فروگذار نمی کرد دانشگاهی که خطوط انحرافی بسیاری در آن زمان بر آن حاکم بود و می بایست که در شناخت جریانات انحرافی بسیار کار کرد و او نیز از هیچ کوششی فرو گذار نکرد در قضیه گروهک ها، منافقین و توده ای ها و دموکلات و کومله که از طرفی در کردستان و گنبد دست به اسحله برده و در تهران دانشگاه را پایگاه خود کرده بودند و از آنجا بود که برنامه های ضد انقلابی هدایت می شد آنقدر تحقیق و مطالعه داشت که با کوچکترین حرکتی خط و ربط آنان را می شناخت با تعطیل شدن دانشگاهها حرکت فکری و فرهنگی خود را در تهران و قم در ارتباط با انقلاب فرهنگی سریع تر کرد و آن وقت بود که بیشتر در قم حضور داشت.
شاید تا به حال با انسانهایی برخورد کرده اید که در همان لحظات اول تا عمق روح و وجود انسان نفوذ می کنند و آدم احساس می کند این همان کسی است که دنبالش می گشته ابوالفضل از همین گروه آدم ها بود. شاید معصومیتش بود یا صفا و صمیمیش، صداقتش بود یا بزرگی روحش میزان آگاهی وسیع او بود یا افتادگیش و خلوصش هر چه بود در عین خاموش گرداب پر تلاطم و جذابی بود که انسان را به درون خویش می خواند. همیشه با خدا بود و خدا با او.
جاذبه و نفوذ ابوالفضل بیشتر مرهون وجود چند بعدی او بود. روشنفکری دانشگاه را دیده بود و با عوام هم می جوشید در همان حال که جبهه و جنگ را داشت از مطالعه غافل نبود، احترام بزرگترها را داشت اما طبعش جوان پسند می نمود هم اهل مراوده و دوستی بود و هم احساس تنهائی را درک کرده و هم هیچگاه صله رحم را فراموش نمی کرد.
همنشین با شهیدانی بود مانند ورزنده ها، بذر کار، جودی، نوبخت، صادقخانی، ابراهیمی، غفاری، رجبی، قاری و عموم بچه های ستاد مقاومت و شب زنده داری با آنها راحتی در مسجد جمکران عادت خود قرار داده بود. با علماء منبر سر و سری داشت. باری در یک کلام مسلمان بود و عارف. از کوچکی با روحانیت دمخور بود در دانشکده علوم اجتماعی از اعضای انجمن اسلامی و در جریان انقلاب فرهنگی دانشگاه ها نقش عمده ای داشت در مقابل گروهکها شدیداً می ایستاد و در مبارزه با هواداران بنی صدر در قم نقش فعالی را ایفا کرد سر بدار حزب الله می خواندندش که عاشق امام بود و یا شب زنده دار بسیجیان ستادهای مقاومت. و از زبان ابوالفضل بشنویم که این سربازان گمنام اسلام هر کدام به اندازه یک گردان اطلاعاتی عمل می کنند و او بر این جوانان خالص و بی توقع عشق می ورزید و بیشتر اوقات خود را در کنار آنان می گذرانید. و برای آنان احترام خاصی قائل بود و چنان این انس و همراهی آنان را تحت تأثیر قرار داده بود که امروز اشک می ریزند و از خلوص و پاکی و صداقتش و عمق روحش صحبت می کنند. از نیمه های شب که از سنگر بیرون می آمد و به نماز شب می ایستاد از اینکه شب زنده داری او ساعت شده بود برای رزمندگان که با بیدار شدن ابوالفضل می دانستند چه ساعتی است. تواضع و فروتنی او فراموش نا شدنی است. برخوردهای او همه درس بود برای دوستانش. بقول برادر اینکه با او بودند همین برای ما بس که در هر نگاه از این انسان پاک و وارسته برای خودمان درس می گرفتیم و تا دیدار بعد آثار دیدار قبلی در وجودمان بود.
ابوالفضل این کلام امام صادق (ع) را به جان پذیرفته بود که مردم را به غیر زبانتان به خیر بخوانید « كُونُوا دُعَاةً إِلَى أَنْفُسِكُمْ بِغَیْرِ أَلْسِنَتِكُمْ » و بقول پدرش یکبار نشد شهید بی تا با عصبانی ببینم.
همیشه در جلسات انزجار خود را از شیوه ضد مردمی و ضد انسانی گروهک هایی که به عنوان اسلام به ملت خیانت می کردند و با نام اسلام مردم را به رگبار می بستند براز می داشت و با دلایل محکم و با دست گذاشتن روی حرکات آنها در قبل و بعد از انقلاب سعی داشت که این مسأله را روشن کند و چهره کریه گروهک ها را از پشت نقاب بیرون بیاورد و آنچه مورد توجه بود گستردگی سطح معلومات و احاطه داشتن او به موضوعات و مسائل سیاسی بود به طوریکه هر حرکتی را به خوبی تحلیل می کرد و با دلایل مستند به شرح آن می پرداخت.
شهید بی تا هر چه پیش می رفت خالص تر می شد و تفکراتش بیشتر با فقه اسلام و احکام اسلام انطباق پیدا می کرد و سعی می کرد اگر از دوران گذشته و مطالعات قبلی فکری در ذهنش هست و آنها اسلامی نیستند آنها را با خط امام بشوید و خط امام را جایگزین آن کند و اسلام خالص و اسلام امام را در ذهن خود جای دهد این مسأله از عظمت روح و بزرگی اندیشه او بود که در کمتر کسی می توان یافت.
یکی از برادران نقل می کرد که برادر بی تا مطالبی را که در جلسات مطرح می کرد دقیقاً با علماء و فضلاء حوزه در میان می گذاشت. یک وقت تلفن زد و گفت از یکی از علماء وقت بگیر می خواهم مقداری صحبت کنم. وقت گرفتیم رفتم خدمتشان، برادر بی تا در رابطه با نقش روحانیت در اداره سیاسی کشور یک نظریاتی داشت و قبلاً هم فلسفه اش را این طور گفت که در حدیث است یا در سخنان بزرگان است که قبل از اینکه مسائلتان را بیان کنید به علماء عرضه کنید و ایشان حدود 45 دقیقه در مورد مسائلی صحبت کرد و در این مبحث بود که جریان های سیاسی که تحت هدایت ولایت فقیه و روحانیت نباشد بالاخره به انحراف میرسد و شخصاً تشکل سیاسی جامعه که رهبری آن با روحانیت باشد قبول داریم.
و لذا آن گروههای سیاسی را که بعضاً فعالیتشان به سیاسی کاری کشیده می شد نفی می کرد و معتقد بود که خود روحانیت یک سازمان سیاسی است و در عین اینکه دیانت ما را بیان می کند قادر است مسائل بغرنج سیاسی را هم حل کند و مسائلی که مطرح شد تماماً مورد تأئید قرار گفت.
برادر شهید خطوط انحرافی را قبل از آنکه در بین مردم انحرافش مطرح و آشکار شود شناخته بود و روی جزوات و نشریات آنها دقیق کار می کرد و نظرات خود را خدمت حجه الاسلام آقای فاکر می برد و ایشان دقیقاً نظر می دادند.
معلم هنرستان فنی قدس قم بود کلاسی را که او در آن تدریس می کرد بیشترین رزمنده را تحویل جبهه داد به دلیل اینکه او روی نیروهای دانش آموز بسیار کار کرده بود و آنها را با فرهنگ انقلاب و شهادت بار آورده بود و باعث شد که بسیاری از دانش آموزان آن کلاس به جبهه بروند و به شهادت برسند و خود آرزو می کرد کاش موفق می شدم من هم مثل آنان به جبهه بروم و در این میعادگاه عشق و شهادت حضور داشته باشم. لکن این اجازه به او از جانب مسئولین داده نمی شد به لحاظ تأثیر عجیبی که این شهید در مسائل اجتماعی انقلاب اسلامی گذاشته بود و داشت و از لحاظ اینکه قم پایگاه فقاهت اسلام است و رهبری خط سیاسی انقلاب اسلامی از قم است و حضور این انسانهای مسئول می تواند جوانان و دانش آموزان این پایگاه را از گزند حوادث مصون بدارد. تا اینکه تعطیلات تابستان رسید و از فرصت استفاده کرد و به جبهه شتافت هدفش از جبهه رفتن تنها این بود که جبهه رفته باشد همیشه از جبهه تعریف جالبتری داشت.
جبهه را مدرسه ای می دانست برای ساخته شدن و پیدا کردن خدا.با یک گردان به سردشت اعزام شدند و بچه هایی که همراه شهید بی تا بودند عمیقاً از اخلاق و خصوصیات روحی ایشان بهره گرفته و توانسته بودند به برکت وجود این شهید به مقام های معنوی نائل شوند.
بعد از عملیات محرم ایشان به جنوب می روند از ایشان خواسته می شود که در تبلیغات فعالیت کند با اینکه می توانست در گردان عملیات باشد و بتواند مثل سایر بچه های واحد بسیج اسلحه بدست بگیرد و مثل همان ها بجنگد ولی به لحاظ اطلاعات و آگاهی و مطالعه ای که ایشان داشت درخواست می شود که در تبلیغات لشکر فعالیت کند، قبل از عملیات آنقدر برخورد اطمینان بخش داشت و آنقدر مطمئن به پیروزی بود که نیروها در یک فرصتی که ایشان می رفت آنجا و با آنها صحبت می کرد کلی روحیه و اعتماد به نفس را بدست می آوردند، عملیات محرم که با پیروزی به پایان رسید شهید بی تا آمدند قم و برای زیارت امام رضا (ع) به مشهد مقدس مشرف شدند که وقتی وارد حرم حضرت رضا (ع) می شوند مثل اینکه امام (ع) را می بینند به صورت مکالمه حضوری حرف می زدند وقتی که از حرم به مسافرخانه آمدیم همه خوابیدند و ابوالفضل وضو گرفت و مشغول نماز شب شد.
در بازگشت به قم استخاره کرد که چه کند خوب آمد که به جبهه برود.
این بار دیگر هیچ مسئولیتی را در جبهه نپذیرفتند تا آزاد باشند و بتوانند در عملیات شرکت کنند زمانی که عملیات والفجر شروع شد از ایشان خیلی خواهش و درخواست کردیم که وارد عملیات نشوید امام ایشان همان گردانی را انتخاب کرد که خط شکن بود. بسیار به ایشان اصرار شد که شما در عملیات شرکت نکنید اسلام و انقلاب اسلامی امروز به خاطر نیاز شدیدی که به نیروهای فکری صحیح و انسانهای مخلص دارد باید شما بمانید ایشان می گفت اسلام می ماند منتها باید برای این اسلام خون داد و اسلام بدون اینکه ما خون بدهیم هیچ وقت رشد نمی کند و نکته ای که لازم است از طرز تفکر ایشان بیان شود اینکه می گفت شهادت تصادف نیست هیچ تیر و ترکشی بدون انتخاب و هدایت خدا به انسان نمی خورد و تا انسان خودش انتخاب نکند شهید نمی شود. شهادت انتخابی است تصادفی نیست.
در آخرین لحظاتی که موفق به زیارت ایشان شدیم جوری حرف می زد که می گفت من خواهم رفت چهره ای بسیار درخشان و معصوم می نمود از تمام وجودش شادی و سرور می بارید شاید در هیچ زمانی او را به این شادی ندیده بودم بسیار خوشحال، چهره ایشان آنقدر باز شده بود که تعجب آور بود چهره ای که همیشه از غم مجروحین گرفته بود و در اندیشه انقلاب و مسائل انقلاب بود چرا آنقدر خوشحال شده، این عاشقان شهادتند که با شهادت خود راه زندگی کردن را به دیگران می آموزند او در شب بیستم بهمن 1361 به ملأ اعلا پیوست.