محسن در تاریخ چهارم شهریور ماه 1345 در خانواده ای مذهبی و علاقه مند به اهل بیت در شهر مذهبی قم دیده به جهان گشود. در کودکی طرز رفتار و اخلاق و هوش و استعداد محسن را ازدیگر کودکان متمایز می کرد. هنوز چند صباحی از عمر کوتاه ولی پر ثمر او نگذشته بود و فرزندی 5ساله بود که قرآن خواندن را فراگرفت. و این بهانه ای شد تا همراه پدر در هیئت ها و مجالس تفسیر قرآن شرکت کند و با این سن کم آگاهی زیادی از اهل بیت پیدا کرده بود و سوالات زیادی بود که از روحانیون می کرد. محسن علاقه زیادی به سرور شهیدان امام حسین داشت و در مجلس عزاداریش در آن سن و سال بسیار پر جوش و خروش بود، آری محسن راه را از کودکی یافته بود. او در سن 6سالگی به مدرسه رفت و دوران ابتدایی خود را در مدرسه حائری به اتمام رساند و ممتازیت خود را چه از لحاظ دینی و چه از لحاظ درسی را تا آخرین سال ابتدایی حفظ کرد.
محسن دوران راهنمائی خود را در مدرسه شریعتی شروع کرد، دارای خصوصیات جالبی بود از نظر فکری در سطح بالائی قرار دارد و در این سن بسیار زیبا سخنوری می کرد. سال دوم راهنمایی محسن همزمان با اوج گیری مبارزات ملت ایران علیه رژیم طاغوت شد و محسن در برنامه دادن به تظاهرات دانش آموزان بسیار فعال بود و چندین بار توسط مسئولین مدرسه تهدید شد و محسن کسی نبود که زیر بار زور برود. پس از پیروزی انقلاب محسن در انجمن اسلامی مسئولیت بر دوش گرفت و گروه سرود تشکیل داد. در این سال محسن چون از صدای زیبایی برخوردار بود مداح هم شده بود. مجالس دعای کمیل و دعای توسل را در مدرسه به راه انداخت، دوران راهنمایی به همین صورت به پایان رسید و در دبیرستان رشته تجربی را ادامه داد.
سال اول بود که جنگ تحمیلی علیه ایران شروع شد و چون بسیاری از دوستان وی به جبهه رفته بودند. از این رو محسن نیز دیگر تاب و توان ماندن نداشت و همانند پروانه ای عاشق خواهان رفتن به جبهه بود.
برای اولین بار در روز شنبه 25 اردیبهشت 61 به سوی جبهه شتافت و مدت 3ماه در کردستان ماند. در طول 3_4 سال دبیرستان نزدیک 20 ماه به جبهه رفت و دو مرتبه مجروح شد و چندین روز در بیمارستان بستری بود. در این ایام با استعدادی که داشت توانست به صورت متفرقه و به کمک دوستان سال را به خوبی قبول شود و دیپلم را بگیرد.
پس از اخذ مدرک دیپلم و شرکت در کنکور و دانشگاه به عنوان مسئول در سپاه ثبت نام کرد و بعد از آموزش های تخصصی به عنوان مربی آموزشی نظامی برای چند مدتی به پادگان های قم برای آموزش پاسدارها و نیرو های ستاد مقاومت رفته و بعد از چند ماهی به روستائی در حوالی قم به نام جنداب برای آموزش اعزام گردید. در حدود شش ماه از خدمت محسن می گذشت که در دانشگاه قبول شد و دانشجوی دانشکده توانبخشی و رفاه اجتماعی شد.
محسن پس از گذشت چند ماهی مجددا به سوی جبهه شتافت و همزمان با فتح فاو در جزیره مجنون در دفع پاتک های پی در پی دشمن شرکت کرد. بعد از پایان دوره ماموریت اولین ترم دانشکده را در رشته ارتوپدی با موفقیت تمام کرد. با شروع ترم دوم دل محسن باز هوای معشوق را کرد و درتاریخ 65/7/15 به جبهه رفت.
بعد از گذشت یک ماه در جبهه با گردان خود به شهر مقدس مشهد مسافرت نمود و پس از چند روز اقامت در آن جا دوباره به سوی دیار عاشقان روان شد. در آخرین حمله خود که به نام کربلای4 بود همچون شیر غران به قلب دشمن یورش برد و بعد از دلاوری ها و شجاعت های بی دریغ و بی وقفه خود پس از چند سال خدمت در تاریخ چهارم دی ماه 1365 در جزیره بوارین به آرزوی دیرین خویش رسید.
محسن مسئولیت های زیادی در جبهه داشت و در آخرین حمله اش معاون دسته بود ولی اصلا این مسائل را بازگو نمی کرد.
از آرزوهای شهید محسن فتوحی این بود که می گفت: «دلم می خواهد به بدترین صورت ممکن شهید شوم و بدنم در خیابان ها بماند» و به آرزویش هم رسید، پیکرش پاره پاره در باتلاق موت 50 روز مانده بود و بالاخره بعد از 50 روز مفقودیت پیکر مطهرش در تاریخ 22بهمن ماه به دست رزمندگان اسلام افتاده و از آن جا به شهر قم آورده شد و در تاریخ سه شنبه 29 بهمن ماه به خاک سپرده شد و اسلحه و صندلی دانشگاه را تنها گذاشت.