روزهای آخر تابستان در بیست و نهم شهریور سال 1341، صادق بهفر در روستای ينگجه شهرستان خوی در آذربایجان غربی به دنیا آمد. پدرش کشاورز بود و روزی حلال را از دل زمین خدا بهدست می آورد. صادق در همانجا ابتدایی و راهنمایی را تمام کرد. همیشه شاگرد ممتاز کلاس و مدرسه بود. تابستانها کمک پدرش بود و معلمی برای برادران کوچکش. برای ادامه ی تحصیل در مقطع دبیرستان، راهی خوی شد. در بحبوحه ی انقلاب با همکلاسیهایش وارد فعالیتهای انقلابی شد. آنها برای آزادی معلمانش که توسط ساواک دستگیر شده بود، خیلی تلاش کردند. بعد از پیروزی انقلاب فعالیتهایش بیشتر شد. در پایگاه مقاومت روستا که پدرش مسئول آن جا بود هر کاری از دستش برای نوجوانان بر می آمد، انجام می داد. تشکیل کلاس های درسی، تشویق به مطالعه و ... این همه فعالیت، لطمهای به درسش نمیزد چون همیشه با انگیزه درس میخواند. از این توجیه که بهخاطر کارهای دیگر، درسش را فدا کند، بیزار بود. در سال 59 با معدل19.5 دیپلم ریاضی فیزیک گرفت. همه به آیندهاش امیدوار بودند.
با توجه به این که همیشه شاگرد ممتاز بود همه فکر میکردند صادق بلافاصله وارد دانشگاه میشود اما او هیچ حرفی از دانشگاه نزد و به جای اینکه برای کنکور سال 1360 آماده شود، مهیای رفتن به خدمت سربازی شد. صادق از نوجوانی، با ضعف چشمهایش مشکل داشت. یکی از آشنایان پیغام فرستاده بود: «من برای صادق به خاطر ضعف چشمهایش معافیت پزشکی میگیرم. حیف است برود سربازی! او با این هوش و معلومات باید برود دانشگاه و درسش را بخواند.» نه صادق این پیشنهاد را قبول کرد و نه خانوادهاش. جنگی بر کشورش تحمیل شده بود که برای مقابله، مرد میدان میخواست و صادق اهل این ماجرا بود. او از سال 60 تا 62 به خدمت سربازی رفت. صادق در طول دو سال خدمت سربازی در ارتش، با اینکه در منطقه جنگی بود، ولی وقتی میشنید سپاه عملیاتی دارد، مرخصی میگرفت و بهعنوان بسیجی به لشکر 31عاشورا میپیوست و در عملیات شرکت میکرد. بعدها خانوادهاش فهمیدند چرا در طول سربازی، آنقدر کم به مرخصی میآمد!
پس از آن، مهم ترین برنامهاش کنکور بود. سال 62 با رتبه خوب از رشته فیزیک کاربردی تهران قبول شد اما سه ماه بعد انصراف داد و برگشت. میگفت: «فیزیک راضی ام نمی کند میخواهم پزشکی بخوانم.» خیلیها که این را شنیدند گفتند چون صادق در دبیرستان ریاضی خوانده خیلی سخت است که بتواند از پزشکی قبول شود. اما او با پرداخت هزینه ی دانشگاه تهران، از رشته فیزیک انصراف داد و برگشت خوی. خودش با جدیت، درسهای اختصاصی کنکور علوم تجربی را خواند. از جبهه هم دل نکند. گاهی همراه دو برادرش در کسوت بسیجی در لشکر 31 عاشورا در جبهه با هم بودند؛ صادق، غلامرضا و محمود.
او با تلاش و پشتکار زیادش در سال 63 از رشته پزشکی دانشگاه بابل قبول شد و پس از یک سال به دانشگاه تبریز منتقل شد. کار و فعالیت همراه با اخلاص و گمنامی را بسیار دوست داشت. درس و دانشگاه مانع از ادای وظیفهاش در جبهه نمیشد. در نخستین روز عملیات کربلای 5، بیستم دی ماه سال 65، دژ سهمگین دشمن در شلمچه، با نبرد بیامان رزمندگان شکسته شد. صادق همانجا به شهادت رسید. یک روز بعد، برادرش غلامرضا هم آسمانی شد و خون پاک دو برادر در یک خاک ریخته شد.