دوران كودكي
شهيد بزرگوار در سال 1337 در يك خانواده مذهبي در ارومیه متولد شده و دوران كودكي خود را تحت تعليم و تربيت صحيح و سالم و مذهبي خانوادگي قرار گرفته و پس از گذراندن دوران طفوليت كه توأم با تعليمات صحيح از طرف پدر و مادر بود وارد دوره جديد يادگيري شده و درس خواندن را آغاز نمود. دوران تحصيل ابتدايي را با كيفيتي عالي به پايان رسانده و وارد دوره دبيرستاني در دبيرستان فردوسي در رشته رياضي فيزيك گرديد. در زمان تحصيل در دبيرستان چنان مهارت و ورزيدگي در خور تحسيني داشت كه بارها از طرف مسئولين آموزش و پرورش وقت مورد تشويق قرار گرفت. البته با توجه به جو فاسد آن زمان و بر خلاف خواسته هاي مسئولين رژيم سابق كه مي خواستند از جوان آن موقع يك الگوي بيگانه اي بسازند او وارد مسائل مذهبي شده و همگام با پدرش در مجالس مذهبي شركت نموده و با شركت در جلسات يادگيري قرآن و نماز جماعت روح خود را پرورش مي داد. بعد از اتمام دوره دبيرستاني در كنكور سراسري در رشته رياضي فيزيك شركت نمود و جزء نفرات ممتاز در جرايد و روزنامه هاي وقت معرفي شده و موفق به قبولي در رشته مهندسي راه و ساختمان دانشگاه تبريز گرديد. زماني كه وارد دانشگاه شد زندگي وي وارد مرحله تازه اي شده و صفحات جديدي در زندگي اش ورق خورده و مبارزه ايشان در مقابل ظلم و ستم رژيم پهلوي آغاز گرديد و با توجه به هوش سرشار و ذكاوت ايشان در دانشگاه نيز از نظر تحصيلي زبانزد عام و خاص بود و در كارهاي سياسي و اجتماعي نيز مثل درسش اول بود.
به هنگام تحصيل از مسائل اجتماع خود غافل نبوده و از نزديك فقر و ظلم و ستم حاكم بر جامعه را لمس نموده و درصدد مبارزه با عاملين اين فقر و تبعيض بود. همچون مولايش علي(ع) با فقرا مونس و همدم بود و اكثر اوقات فراغت خود را با مردم فقير و مستضعف مي گذراند. در جريان زلزله طبس به كمك مردم فقير شتافته و بعد از برگشتن از طبس بر عليه رژيم شاه و جناياتش در آن منطقه محروم تبليغ مي كرد.
قبل از شكل گيري انقلاب اسلامي به رهبري حضرت امام(ره) در هسته هاي مبارزاتي مخفي دانشجويي شركت فعالانه اي داشت به طوري كه در قيام مردم قهرمان تبريز در 29 بهمن از طرف ساواك دستگير شده و به شدت مورد شكنجه قرار گرفته بود. هر موقع كه براي مرخصي به اروميه مي آمد آني از تبليغ بر عليه رژيم ستمشاهي دست بردار نبود و او چنان اخلاق و رفتار شايسته اي داشت كه همه فاميل شيفته او بودند و هيچ وقت راضي به رفتن او به تبريز نبودند.
دوران پيروزي انقلاب
در جريان انقلاب شكوهمند اسلامي ايران جزو معدود افرادي بود كه با روحانيون مبارز اروميه همچون امام جمعه آقاي حسني در مبارزات عليه رژيم نقش بسزايي داشت. در صحنه هاي تظاهرات از افراد شكل دهنده راهپيمايي بود. در بحبوحه انقلاب بصورت مخفي به همراه برادر بزرگش و تني چند از همرزمانش نمايشگاهي از عكس و پوستر از جنايات رژيم را در شهر مهاباد تشكيل داد. هميشه در پايگاه مبارزين شهر اروميه (مهديه) حضور داشت و در جهت شكل دادن به راهپيمايي مردم عليه رژيم فعاليت مي كرد. در صحنه هاي انقلاب از مخالفين سرسخت هر گونه حركت راست يا چپ بود به طوري كه در يكي از تظاهرات عده اي از چپ گراها قصد در انحراف كشيدن تظاهرات مردم مسلمان را داشت كه شهيد بزرگوار از جمله افرادي بودكه به شدت با آن ها برخورد نمود و حتي بارها از طرف گروه هاي چپ گرا مورد تهديد قرار گرفت امّا او راسخ تر به ادامه انقلاب فكر مي كرد.
بعد از پيروزي انقلاب در 22 بهمن جزو اولين گروه مسلح بودند كه مراكز نظامي شهر را تصرف نمود و در كلانتري 1 به صورت مسلّح از انقلاب پاسداري مي كرد. در شوراي امنيت شهر نيز فعاليت مي نمود. در جريان انحرافي خلق مسلمان در تبريز از جمله افرادي بود كه به مقابله با اين جريان انحرافي پرداخت.
بعد از مدتي كه انقلاب رفته رفته جايگاه اصلي خود را پيدا مي كرد و جا داشت كه جهت مستحكم كردن پايه هاي انقلاب سعي و تلاش در تمامي جنبه ها مخصوصاً ترميم خرابي ها اقداماتي شود شهيد بزرگوار وارد نهاد انقلابي جهاد سازندگي شد و مدّتي در كميته فرهنگي فعاليت نموده و پس از مدّتي به لحاظ داشتن تخصص فني وارد كميته فنّي جهاد شده و در نقاط دورافتاده و محروم از جمله ماكو و توابع آن، اروميه و مناطق كردنشين مشغول فعاليت گشته و از خود نيز آثار خدمات ارزنده اي نيز بر جاي گذاشت.
در مريوان توسط حزب منحله دموكرات دستگير شده و پس از تحمل شكنجه هاي اين گروهك ملحد بعد از مدتي به طور معجزه آسايي آزاد گرديد. با توجه به اين كه شهيد بزرگوار در جهاد سازندگي و در شركت نويد كه تحت سرپرستي شهيد مهدي اميني بود فعاليت مي كرد به صورت نيمه فعّال در سپاه پاسداران نيز فعاليت داشت.
دوران جنگ تحميلي
بعد از شروع جنگ تحميلي او در مرحله اي قرار گرفته بود كه مي بايست از اهّم و مهم يكي را انتخاب نمايد و اين طور هم شد. و او جنگ را اهّم دانسته و به تبعيت از فرمايش امام خود كه جنگ را سرلوحه تمامي كارها قرار دهيد عازم جبهه هاي حق عليه باطل شده و در كنار همرزمان شهيدش مهدي باكري - اميني در ايستگاه هفت آبادان با شجاعت هر چه تمام تر با دشمنان اسلام جنگيده و بعد از مدتي مسئول تطبيق آت شبار نيروهاي اسلام در جبهه آبادان شد.
بعد از اتمام ماموريتش به اروميه بازگشته و پس از مدّت كوتاهي مجدداً هجرتي ديگر آغاز نموده و راهي خوزستان شد. به محض رسيدن به جبهه در پست مهندسي - رزمي مشغول فعاليت شده و به علت داشتن هوش سرشار و لياقتش در مسئوليت فرماندهي عمليات مهندسي پشتيباني جنگ خوزستان شروع به فعاليت نمود و شبانه روز آني از خدمت به اسلام فروگذار نبود. در عمليات فتح المبين يكي از معدود افرادي بود كه در پيروزي رزمندگان اسلام نقش بسزايي داشت. طبق فرمايشات مسئولين جنگ در محور شوش به سايت 15 راهگشاي لشكريان اسلام بود و با احداث جاده عملياتي كه از مشكل ترين مراحل عملياتي مهندسي فتح المبين بود در پيشاپيش سنگرسازان بي سنگر راهگشايي نموده و سهم بسزايي و نقش مهمي را در اين عمليات ايفا نمود.
بعد از عمليات فتح المبين در عمليات بيت المقدس نيز از خود شجاعت و رشادت و كارداني به خرج داده و اين بار نيز راهگشاي رزمندگان به طرف مرزهاي سرزمين اسلامي شد.
در محور دارخوين - مارت به خونين شهر با سعي و تلاش و ابتكار و بينش و آگاهيش در زير رگبارهاي توپ و گلوله هاي تانك دشمن با احداث جاده هاي نظامي و سنگرها و خاكريزها براي پيشروي نيروهاي اسلام نقش بسزايي داشت.
خصوصيات اخلاقي
او لحظه اي آرام و قرار نداشت و شبانه روز از خدمت به اسلام فروگذار نبود. امّا يك چيز او را هميشه آزار مي داد و آن هم رفتن يكي پس از ديگري يارانش و ماندنش در اين قفس دنيا و در عبادات و ناله هايش هميشه از خدا طلب شهادت مي كرد.
او معّلمي خوب براي همگان بود و درسش درس اخلاق بود. مجاهدي مهاجر كه آرام و قرار نداشت. او بنده اي مخلص بود و انساني آزاد و از قفس تن رها شده. او مقلّد واقعي و راستين حضرت امام بود و همچون امام(ره) به ساده زيستن علاقه داشت و از تجمّلات دور بود.
او به روحانيت مبارز و در خط انقلاب و اسلام احترام بيشتري قائل بود و به امام راحل چنان علاقه داشت كه هميشه در لفظش آقا آقا خطاب مي كرد و شديداً شيفته و مطيع كامل ايشان بود و واقعاً مقلد امام عزيز در اعمال و رفتار خود بود.
به نماز و دعا اهمیت خاصي قائل بود. اكثر اوقات در زير زبان قرآن تلاوت مي كرد و به دعاي كميل علاقه عجيبي داشت و هميشه زمزمه مي كرد «یَا رَبِّ ارْحَمْ ضَعْفَ بَدَنِی». به نهج البلاغه و حضرت علي(ع) علاقه وافري داشت و آن را زياد مطالعه مي كرد. از مولا علي الگو مي گرفت. به اسراف و تبذير حساسيت خاصي داشت و هميشه به خانواده و فاميلش سفارش مي كرد كه از پختن دو نوع غذا پرهيز كنند. مقيد به احكام و تكاليف شرعي بود و در حفظ بيت المال دقت فراواني داشت.
در جريان مبارزات دانشجويي و خصوصاً حركت هاي ضدرژيم از جمله افرادي بود كه شديداً اصرار بر مذهبي بودن حركت و اصالت اين جريان به عنوان توده محركه مبارزات دانشجويي داشتند و معتقد بودند مي بايستي در مبارزه خط خود را از خط جريانات غير مذهبي كاملاً جدا نمود و از همكاري و همفكري با گروه هاي غير مذهبي «صرفاً به خاطر اين كه ضد رژيم هستند» اجتناب نمود.
و همگي اين ها بيانگر شدت و حدّت مقيد به دين اسلام بودن اين عزيز شهيد دارد. يكي از دوستان ايشان نقل مي كند: در آن زمان كه با هم دانشجو بوديم بياد دارم اولين اعلاميه حضرت امام(ره) را كه من ديدم ايشان به من دادند و از آن به بعد اينجانب همواره اعلاميه هاي حضرت امام را از وي گرفته و مطالعه مي كردم و به خاطر همين اصرار و تأكيد بر مذهبي بودن اكثر نيروهاي غيرمذهبي به شدت از ايشان بدشان مي آمد.
جاذبه و دافعه شهيد چنان بود كه مي توان گفت همه فاميل شيفته حركات و سكنات او بودند و از او به عنوان يك الگوي مسلمان و يك پاسدار و جهادگر خوب الهي ياد مي كردند. در برخوردهاي اجتماعي و خانوادگي چنان متواضع بود كه حتي به كودكان نيز سلام مي كرد و اجازه مي داد كه بچه ها حرف بزنند و شخصيت آن ها بارور شود.
فريدون اغلب كم تر حرف بود و هميشه در فكر خدا و آخرت و رها شدن از اين دنيا بود. با قرآن و كلام خدا مأنوس بود. صله رحم را به جا مي آورد و هر موقع كه از جبهه مي آمد بلافاصله به ديدار دوستان و فاميل مي شتافت و آن ها را زيارت مي كرد. به آن ها توصيه مي كرد كه به جبهه بيايند براي اين كه معتقد بود تنها راه پالايش و تصفيه روح در همين حضور در جبهه هاست.
او آن قدر به خدا نزديك بود كه خداوند هميشه او را در كارهايش ياري مي نمود. يكي از همرزمان وي در رابطه با يكي از تأييدات الهي در حق اين مرد شريف مي گويد: من به لحاظ ضرورتي به اهواز رفته بودم و چون محل بخصوصي براي اقامت نداشتم لذا سراغ شهيد كشتگر را از جهاد پشتيباني اهواز گرفته و بعد از ساعاتي پرس و جو بالاخره او را پيدا كردم و با هم به منطقه عملياتي فتح المبين رفتيم.
فرداي آن روز كه به آن جا رفته بودم به من گفت كه مأموريت جديدي به ايشان در شهر آبادان داده اند و از من خواست كه با او به آبادان برويم و با دست اندركاران جهاد پشتيباني آن جا جلسه اي داشته باشيم كه اين چنين نيز شد. البته در محل تشكيل جلسه با فاصله زماني 30 ثانيه خمپاره 120 دشمن نيز با ما بود. امّا همان تأخير كوتاه در فرود و انفجار خمپاره سبب گرديد كه هيچ كدام از حاضرين در جلسه صدمه نبينند. گويا تقدير چنين بود تا مهندس كشتگر زنده بماند و مسئوليت خطير ديگري را در عمليات بيت المقدس به عهده بگيرد.
نحوه شهادت
يكي از دوستان شهيد ايشان مي گويد: آخرين باري كه به اروميه آمده بود به نحو عجيبي تغيير كرده بود و موقع رفتن بر خلاف هميشه تقريباً با تمامي دوستان و آشنايان خداحافظي كرد. به خاطرم هست يك روز آمد به جهاد سازندگي و به تمامي اتاق ها سر زده و از همه خداحافظي كرد. قيافه اش آن روز كاملاً تغيير كرده و واقعاً نوراني تر از هميشه شده بود و اين نشانگر نزديك شدن وي به جوار رحمت الهي بود. هنوز مدت زيادي از عمليات فتح المبين نگذشته بود از اين كه شهيد نمي شود شكوه و گلايه مي كرد. اما يك روز قبل از شهادتش اين مسأله را به برادران گفته بود كه به اين زودي ها به لقاء الله مي پيوندد.
تا اين كه لحظه موعود فرا رسيد و در مورخه 61/2/21 زماني كه با چهره نوراني از سنگر خارج شده و به سوي بولدوزر رفته و مشغول خاكريز زدن مي گردد. بعد در كنار بولدوزر با يكي از رانندگان مشغول صحبت مي شود كه با انفجار توپي برروي دستگاه بولدوزر به لقاءالله پيوست و كبوتر وجودش به سوي معشوق ازلي اش با شتاب پر زد و در كنار رحمت حق آرميد.