شهید ولی نژاد در تاریخ 1341/4/4 در خانواده ای مذهبی در شهر اشنویه بدنیا آمد. ۹ ماهه بود که به علت انتقال پدرش که در ارتش خدمت می کرد به مشهد آمدند. دوران ابتدایی را در مدرسه فرهنگ گذرانید و استعداد سرشار وی از نظر هیچ کس پنهان نماند، به طوریکه چندین بار به عنوان دانش آموز ممتاز شناخته شد. مدرسه راهنمایی سالارزاده (زند) محل تحصیل راهنمائی وی بود که شهید فعالیت های سیاسی خود را از آن جا شروع کرد و با علاقه، تحصیل خود را دنبال کرد، به طوری که در سطح مدرسه ممتازترین دانش آموز شناخته شد و در این مدت به فعالیت های سیاسی مخصوصاً پخش کتب دکتر شریعتی می پرداخت و با این که دو ماه به علت بیماری در بیمارستان بستری بود ولی این از کیفیت درسی وی چیزی نکاست.
پس از پایان دوره ی راهنمائی به دبیرستان میرزا کوچک رفت که در آن جا فعالیت های وی بالا گرفت تا آن جا که چند بار با ساواک درگیر شد ولی هر بار به طوری رهائی یافت. در اوج بالا گرفتن انقلاب اسلامی برای وسعت و انجام بهتر فعالیت ها به روزنامه فروشی پرداخت و همراه با اینک ار اعلامیه ها و سخنرانی های امام و کتاب های دکتر شریعتی را پخش می کرد. در تظاهرات روزهای ۹ و ۱۰ دی ماه نقش مهمی داشت، به طوری که در آخر شب به منزل می آمد. بعد از پیروزی انقلاب با همکاری جوانان محل بلافاصله انجمن اسلامی جوانان محل را تشکیل داد و محور آن جا گشت و کارهائی از قبیل کتابخانه، نمایش فیلم، اسلاید، تئاتر و درختکاری و غیره در سطح محل پرداخت.
در اواخر سال ۵۸ پدر ایشان دار فانی را وداع کرد و مسئولیت ایشان را در خانواده بیش تر کرد.
در سال ۵۹ بعد از اتمام تحصیلاتش به جهاد سازندگی رفت و در آن جا به خدمت به روستائیان و قشر محروم جامعه پرداخت و از طرف جهاد در هیئت واگذاری زمین مأمور به خدمت شد و در آن جا در واحد تحقیق در روستاهای تربت جام و تایباد و فریمان و سپس روستاهای استان دور از خانواده بسر می برد و در خدمت به طبقه مستضعفین از هیچ کاری دریغ نمی کرد و با چنان شور و حال و جنبشی کار می کرد که همگان را از خود متعجب می کرد.
پس از ۲ سال در بهمن سال ۶۰ به خدمت مقدس سربازی رفت و بلافاصله به جبهه اعزام شد و در عملیات های فتح المبین و بیت المقدس و رمضان و مسلم بن عقیل نقش مهمی داشت که در واحد اطلاعات عملیات ارتش با همکاری سپاه پاسداران فعالیت می کرد و مأموریت گشت شناسائی عملیات مسلم بن عقیل را بر عهده داشت. چند روز قبل از این عملیات به علت لو رفتن منطقه، محل زیر بمباران هواپیماهای عراقی قرار گرفت که ایشان از ناحیه ران پا به شدت مجروح شدند که به مشهد انتقال داده شدند و این مصادف با مجروح شدن برادرشان عباس در کردستان بود که همزمان در همان ناحیه ایشان هم مجروح شدند. بعد از مدتی معالجه با وجود این که جراحتشان التیام کامل نیافته بود به منطقه رفت که این مصادف شد با شهادت برادرشان عباس که ایشان به عنوان این که سرپرست خانواده محسوب می شد به مشهد انتقالی گرفت و در دایره عقیدتی - سیاسی لشگر ۷۷ به کار مشغول شد. در این جا هم به عنوان مهره اصلی محسوب می شد و با جاذبه فوق العاده اش همگان را به خود جذب می کرد و در آن جا مسئولیت های مهمی به وی واگذار کردند که آن ها را با بهترین وضع انجام داد و در انجام مسئولیتهایش شب و روز نمی شناخت و رابطه خود را با هیئت واگذاری زمین کماکان انجام می داد و پس از ترخیص از ارتش فعالیت خود را در هیئت واگذاری در واحد فرهنگی و بخش آمار انجام می داد تا این که برای خدمت بیش تر و مستمرتر و خدمت در سنگر نیروهای متخصص متعهد، تصمیم به رفتن به دانشگاه کرد و در امتحان کنکور رتبه ۶۹ را به دست آورد و در دانشگاه زاهدان در رشته مهندسی الکترونیک به تحصیل پرداخت و در تمام این مدت در هر کجا که بود نقش ارشادی و راهنمائی در رابطه با همگان داشت. تحلیل سیاسی می کرد و با نکته سنجی در مسائل همگان را روشن می ساخت.
بعد از دو سال و نیم تحصیل موفقیت آمیز در دانشگاه، زمانی بود که فراغت از فعالیت های کاری اش پیدا کرده بود ولی آن شور و جذبه ای که به شهادت داشت و از قبل از انقلاب وی را به سوی خودش می کشاند او را به سوی جبهه خواند. او که در تمام مدت انقلاب فکر شهادت و دیدار با معشوق را در سر می پرورانید آن را در جبهه دید و از طریق کاروان دانشجوئی کربلا در تاریخ 65/1/30 از دانشگاه زاهدان مستقیماً به جبهه رفت.
یگان رزمی وی لشگر ثارالله بود و در جبهه ی هورالعظیم روی سنگرهای کمین که حالت شناوری داشتند مستقر شد. دو هفته بعد فرماندهان با لیاقت و کارائی و شور و حالی که از وی مشهود بود، وی را به سمت معاونت گروهان انتخاب کردند و ایشان در آن جا به فعالیت های مستمر پرداخت تا این که در یک مأموریت گشت شناسائی که در میان آب های هورالعظیم داشت، در تاریخ 65/3/1 موقعی که از قایق پیاده و سوار بلم شدند و چند متری که دور شده بودند مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفتند که برادر همراه وی همان جا به درجه رفیع شهادت می رسند و ایشان از ناحیه گلو و پشت سر مجروح شدند و توسط برادری که قایق را به عقب می برد به پشت جبهه منتقل شدند که در همین حین به معراج عشق و دیدار معشوق که آرزوی دیرینه اش بود شتافت.