يونس اشتري در سال 1341 در گرگرعليا به دنيا آمد و سپس در هاديشهر سكونت گزيد. خانوادهاش در فقر و تنگدستي زندگي ميكرد. پدرش باباعلي اشتري سواد خواندن و نوشتن داشت و كارمند راهآهن بود و اكنون (آغاز پاييز 80) كه من حديث خاطرات دوستي آن شهيد را گشودهام، اين پدر شريف بازنشسته شده است. مادر شهيد نيز خانم موثقي خانهدار بود و همگي در گرگرعليا در منزل شخصي خويش زندگي ميكردند. يونس بعد از بازي با كودكان محل هر روز چند ساعتي به امور كشاورزي و دامداري و خانه كمك ميكرد. در محوطهي خانه باغچهي بسيار زيبايي داشتند كه گلهاي سوسن و ميخك و مريم و شببو و بنفشه وسنبل و نيلوفر دورتا دور آن را فراپوشيده بود و عطرشان فضاي خانه را به قدري معطر ميساخت كه نسيم سحري دامن لطيف خويش را پر ميكرد و به باغهاي اطراف هديه ميبرد. قمريان خوشالحان در شاخههاي رقصان درختانش با شور نوا سرميدادند و بلبلان ترانهخوان بر روي شاخههاي لرزان گلها به نغمه سرايي ميپرداختند. يونس هرگاه دسته گلي از باغچههاي حياط ميچيد، بوي صنع خدا را در لابلاي آنها استشمام ميكرد و باورش از عطرالهي بارور ميشد.
فرزندان همسايه و پسرعموهاي يونس بهترين همبازيهاي او بودند و يونس فوتبال را بيش از هر بازي ديگر دوست ميداشت. او در گرگر دورهي ابتدايي را در سال 1347 شروع كرد و سال 1360 ديپلم گرفت. آن زمان هنوز تلويزيون به محيط زندگي آنان راه نيافته بود. اوقات فراغت خود را با خواندن كتابهاي داستاني پر ميكرد و گاهگاهي كتب علمي و مذهبي ميخواند. سايهي فقر هميشه همراه زندگي آنان پيش ميآمد. او دورهي راهنمايي را در سال 1353 در مدرسهي شمس تبريزي هاديشهر آغاز كرد و سال 1356 آن را به انجام رساند و دوره متوسطه را در 1356 در دبيرستان فردوسي آغاز كرد و سال 1360 آن را به پايان برد. سالهاي بلوغ زندگي او با اوايل انقلاب اسلامي همراه بود و جزو تربيتيافتگان اين دوره به شمار ميآيد كه مقام معظم رهبري (مدظلهالعالي) در وصف جوانان اين دوران فرموده است كه:
حاصل تلاشهاي تعليماتي آن دوران خودسازي او را در آن پايه و مايه ترقي و تعالي داد كه در كمال اخلاص و صفاي باطني پيوسته سعي ميكرد كه آنچه را كه از مكتب قرآن آموخته است در كلاس درس به دانشآموزان خود بياموزد و دسته گلهاي معنوي خود را به جوانان جامعهاش تقديم بدارد اما پس از اين كه از تربيت معلم علامه اميني فراغت يافت باز براي چندمين بار راهي جبهههاي جنگ شد و حتي يك روز هم فرصت آن را نيافت كه در كلاس درس حضور يابد و تجربيات علم و دانش خويش را در طَبَق اخلاص نهد و همه را تقديم دانشآموزان بكند. او عقيده داشت كه جنگ را بيگانگان به ميهن ما تحميل كردهاند و وظيفهي ايرانيان است كه با تمام قوا در برابر آن ايستادگي كنند. بدين منظور او از بيست سالگي تا بيست و چهار سالگي كه بيست و پنجم دي ماه 1365 به شهادت رسيد حدود پنجاه ماه در جبههها حضور فعال داشت. او بارها ميگفت كه اكنون زمان توقف نيست و مردم در راه دفاع از ميهن بايد از همديگر سبقت گيرند.
او به درستي طالب شهادت بود و در نهايت در بيست و پنجم دي ماه 65 در كربلاي پنج شهد شهادت نوشيد.
"شما تربيت شدهي اسلام هستيد. شما آن نسلي هستيد كه وقتي آن مرد الهي و معنوي- كه نظير او را امت ما در تاريخ خود كم ديده است- به شما نگاه ميكرد، دلش از اميد موج ميزد. نسل تربيت شدهي اسلام به بركت ايمان و توکل و اعتماد به خداوند و ارزشهاي الهي و اسلامي، توانست يكي از بزرگترين كارهاي دنيا را انجام دهد. چه كسي ميتواند اين گونه استوار باشد؟ جز آن كسي كه خداي بزرگ در دل او وعدهي نصرت الهي نهاده باشد؟"
اين جوان پاكنهاد در ايام تعطيلي به كارگري ميپرداخت و بدان وسيله به مخارج خانه كمك ميرساند. از دورهي كودكي به افراد با ايمان علاقه نشان ميداد و از روحانيان مبارز تمجيد ميكرد. در مقابل از افراد بينماز و منافقان دوري ميجست. در برابر ناحقان ايستادگي ميكرد تا حق در مقام خود نشيند و حرمت كسي ضايع نشود با وجود متانتش بسيار ظريف و شوخ طبع بود. او بعد از دورهي آموزش نظامي به صورت داوطلب در جبههها حضور يافت و خدمت دورهي سربازي را در جبهه ادامه داد. در سال 1362 به مركز تربيت معلم علامه اميني تبريز پذيرفته شد و سال 1364 آن را به پايان رساند. او در دوران تحصيل و ايام فراغت كتابهاي گوناگوني مطالعه ميكرد ولي به الميزان في تفسيرالقرآن شادروان علامه طباطبائي (رضوانالله تعالي عليه) علاقهي وافري داشت و هميشه يكي از مجلدات آن اثر ارزشمند قرآني را به همراه داشت.