شهید صمد بخت شکوهی در سال 1334 در یک خانواده ی مذهبی در شهر تبریز به دنیا آمد. پدر بزرگ وی فردی روحانی بودند و از آن مهم تر وی در دامان مادری مومن و اهل نماز شب پرورش یافت. مادری که اهل ذکر و سکوت و دائم الوضو بودند و چه بسا که همه ی ده فرزندش را با وضو شیر داده و همه ی آن ها را به نیت سرباز امام زمان پورانده است. صمد بخت شکوهی دارای یک برادر همزاد دیگر بود و همراه قُل دیگر خود، آرام، آرام در دامان مهر مادری پرورش یافت. در این خانواده طبق روال آن دوران براساس شرایط جامعه فقط پسرها به تحصیل می پرداختند و دخترها فقط سواد قرآن خوانی داشتند.
احد و صمد بخت شکوهی پا به دبستان تربیت گذاشتند و دوره ی ابتدائی را در آن مدرسه با موفقیت به اتمام رساندند. دوره ی دبیرستان را در دبیرستان تقی زاده سپری نمودند. تا شروع و اوج انقلاب اسلامی صمد بخت شکوهی مدرک دیپلم را اخذ نمود و بلافاصله برای خدمت سربازی ثبت نام کرد.
دوره ی سربازی را در شهرستان مراغه با درجه ی گروهبان یکم آغاز کرد و در اواخر سربازی در رشته ی فیزیک دانشگاه تبریز قبول شده و بلافاصله به ادامه ی تحصیل پرداخت و این زمان مقارن شد با اوج قیام انقلاب. صمد بخت شکوهی نیز همچون سایر جوانان آن زمان و با تأسی از دیگر برادرانش در فعالیت های انقلاب از جمله شرکت در راهپیمائی ها، حمل مجروحان، پخش اعلامیه و سایر فعالیت های انقلابی شرکت داشت. این مبارزات ادامه داشت تا پیروزی انقلاب اسلامی ایران. سال دوم دانشگاه را که سپری نمود دانشگاه ها به علت طرح انقلاب فرهنگی تعطیل شدند. شهید صمد در این مدت بیکار نماند و در مدرسه ها ریاضی درس می داد و در دبیرستان پسرانه ی راضی نیز دبیر پرورشی بود.
شهید عزیز ما فعالیت های ورزشی نیز داشتند. در دوران دبیرستان عضو تیم فوتبال (استقلال تبریز) شد و چندی بعد عضو تیم هندبال استان گردید و با کفایت و درایتی که داشتند مدتی نیز در سمت دبیر هیئت هندبال استان به جوانان میهن خدمت نمود. از نظر اخلاقی صمد بخت شکوهی بسیار نیکو خصال بود. در همه ی موقعیت های زندگیش متین و با وقار بودند با آرامش و صبوری مسائل را حل و فصل می نمودند. می گویند محال بود کاری را به ایشان بسپارند و او آن را به تمام و کمال انجام ندهد. خنده رویی و مهربانیش برای همه ی اهل خانه عیان می نمود. فردی مسئول، با اخلاق، با هوش و زرنگ و به طور کلی نیکو خصال و نیکو صفت بود.
با شروع جنگ تحمیلی روح بلندش این تجاوز را برنتافت. تصمیم گرفت این بار به دفاع از اسلام و مرز و بومش رحل سفر ببندد. اما به خاطر عدم رنجش پدر و مادر پیرش که هنوز داغدار فرزند شهیدشان بودند پنهانی عازم جبهه های حق علیه باطل شد. در بهار سال 1361 به منطقه ی عملیاتی خرمشهر اعزام شد و در عملیات بیت المقدس شرکت نمود و بعد از فتح خرمشهر فاتحانه بازگشت. در دوران مرخصی در مسابقه ی هندبال شهرستان سبزوار شرکت نمود و با کسب مقام نائب قهرمانی به دیار خود مراجعت کرد. در طی این سفر به زیارت امام رضا(ع) مشرف گردید و گویی برای شهادتش دعا کرد.
به محض بازگشت از سبزوار دوباره با عجله عازم جبهه ی شلمچه شد تا در عملیات رمضان شرکت نماید. همرزمانش می گویند دو روز قبل از شهادتش در رویایی دیده بود که بدون سر به دیدار پروردگارش می شتابد. بی واهمه، جان بر کف و سر در میان، وظیفه ی آر پی چی زنی را در نبرد با دشمن انتخاب نمود. شجاعانه حمله می کرد و بی محابا سر از سنگر بیرون می آورد و دشمن را مورد هدف قرار می داد تا این که لحظه ی وصال فرا رسید. در تاریخ 61/4/24 در اوج نبرد گلوله ی تانکی او را به آرزوی زیبایش می رساند. سر از بدنش جدا می شود. دستی بر بدن می ماند اما تکه ای از دست دیگرش را به همراه جسم بی جانش برای خانواده باز می گردانند. لذا از شدت جراحت مانع دیدار جسم پاکش می شوند و این گونه بدون دیدار آخر او را به سرای دیگر بدرقه کردند.