شهید ناصر توفیقی خلجان در سال ۱۳۳۶ه.ش در یک خانواده متوسط و مذهبی در شهرستان تبریز به دنیا آمد. دوران کودکی وی با کلاس های درس قرآن و دریافت جوایز ارزنده ای همراه بود که پیامد وجود استعداد فراوان و علاقه ی وی به تلاش مستمر در راه رسیدن و عمل به قوانین الهی بود و از همان دوران دبیرستان حهت گیری سیاسی ضد رژیم او شروع شد به طوری که در اطرافیانش نیز تاثیر می گذاشت. پس از طی دوران درخشان تحصیلات متوسطه در سال ۱۳۵۵در آزمون ورودی دانشگاه ها شرکت نمود و از رشته ی داروسازی دانشگاه تبریز پذیرفته شد.
او در کنار تحصیل دانشگاهی لحظه ای از مبارزات خود علیه رژیم ستم شاهی طاغوت دست بر نمی داشت و همدوش برادران هموطن خویش با بر پایی تظاهرات و برگزاری جلسات با شور و شوق زیاد در افشای رژیم می کوشید و با قدم های استوار رو در روی عناصر گارد دانشگاه می ایستاد.
شهید ناصر بر این موضوع یقین داشت که در مورد لحظه های عمر خود باید به درگاه خداوند پاسخگو باشد، لذا تمام لحظات عمرش را در راه انسان شدن و پیروی واقعی از حضرت علی(ع) بود و در راستای تشیع گام بر می داشت. او اسلام را غنی ترین مکتبی می دانست که می تواند ملتی را به جوهر پاک انسانیتش رهنمون شده و راه نجات و رستگاری به روی آنها بگشاید؛ به همین سبب با عشق و علاقه تمام، سعی در آموختن و شناخت هر چه بیشتر اسلام و تشیع داشت.
نیایش های شبانه با الهام از قرآن، نهج البلاغه و صحیفه سجادیه از او انسانی ساخته بود که چون امام علی (ع) نسبت به دشمنان خدا کینه عمیقی داشت و به دوستان خدا و محرومین و مستضعفین عشق می ورزید. با روح لطیف و اندیشه زیبایی که داشت در برخورد با ظالمین، استثمارگران و خوانین روستاها خشن و پر صلابت بود ولی در پشت همین نفرت و خشم، چنان روح حساسی داشت که در مقابل یک کودک محروم روستایی اندوه سنگینی بر روحش فشار می آورد و اشک در چشمانش حلقه می زد و عشق و ایمانش نسبت به راهی که می رفت فزونی می گرفت.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی اسلحه به دوش در پادگان تبریز به پاسداری از حریم مقدس اسلام پرداخت و با بازگشایی دانشگاه، سلاح را به سپاه تحویل داده و قلم به دوش به ادامه تحصیل در دانشگاه پرداخت.
با تجاوز رژیم صدام آمریکایی و شروع جنگ تحمیلی شهید توفیقی اعتقاد داشت که انقلاب هر قدر عمیق تر شود توطئه های امپریالیسم جهانی رو به فزونی خواهد گذاشت.
چند ماهی از تجاوز رژیم بعثی نگذشته بود که شهید ناصر با انتخاب آگاهانه خود در فروردین سال 60 روانه جبهه های حق علیه باطل شد و در طول زمانی که در جبهه بود، جبهه به جبهه می گشت تا در حمله ای شرکت کند و بالاخره بعد از چندین ماه به جبهه شوش رفت. در مدت حضورش در جبهه لحظه ای بیکار نمی ماند و مدام در تلاش و کوشش بود.
در عملیات فتح المبین و در شب حمله، شبی که شهید می شود جلوتر از همه حرکت می کرد و بدون هیچ گونه اضطراب و نگرانی و با قدم هایی استوار به سوی دشمن می تاخت،گویی که هیچ ترسی در وجودش نیست و هر قدر که به خدا نزدیک می شد خود را تشنه تر می یافت و گویا این تشنگی بر خون سینه اش رفع نمی شد تا اینکه شربت شهادت را می نوشد و به اوج حرکت خدایی خود می رسد. .