مجید سرچمی در اول اسفند سال 1338 در شهر میانه به دنیا آمد. پدرش کارمند وزارت کشور و آخرین مسئولیتش معاونت فرمانداری قزوین بود. مادرش زنی مؤمنه و تربیت یافته ی خانوادهای سرشناس و فاضل بود. مجید9ساله بود که همراه خانواده به تهران کوچ کرد. چند ماه بعد، خانواده ی سرچمی از نعمت پدر محروم شدند. مادر ماند با شش فرزند که آخرینشان مجید، به خاطر روحیه آرام و لطیفش، پشتکار در دروس و علاقهاش به قرآن و اهل بیت مورد توجه خاصِ مادر بود. سالهای سختی برای مادر و فرزندان در شهر غریب گذشت. مجید کم کم قد کشید و در سال 52 با کتابخانه امام القائم(عج) آشنا شد. پایه های فکری و اعتقادی او در آن مکان گذاشته شد.
شرکت در تظاهرات، تکثیر و پخش اعلامیه و مدیریت جوانان محل در مبارزه با رژیم شاه، از فعالیتهای او در اوج انقلاب بود. او عاشق و دلباخته امام بود. هنگام تشریف فرمائی امام به ایران، یک هفته در منزل دیده نشد و با دوستانش در حلقه محافظان امام بود. هوش و ذکاوتش زبانزد بود، درس هایش را فقط یک بار میخواند و با نمرات بالا قبول میشد. سال 57 از رشته شیمی دانشگاه پارس قبول و مشغول تحصیل شد. اما شروع غائله کردستان پنجرههای جهاد و شهادت را به رویش گشود. او در کنار شهید مصطفی چمران و شهید محمود کاوه با ضد انقلاب جنگید. پس از آرامش نسبی در کردستان، به جهاد فرهنگی و تربیت نوجوانان روی آورد. تدریس شیمی، معارف اسلامی و معاونت پرورشی دبیرستان شهید اختری در کارنامه او ثبت شده است. تدریس و تربیت جوانان او را از جبهه و جنگ غافل نمیساخت. او در هر عملیات با شاگردان خود همراه میشد و به منطقه اعزام میشدند. او با برگزاری جلسات خانگیِ تفسیر قرآن و نهج البلاغه، جوانانی آگاه را تحویل جامعه داد. 25 ساله بود که با خواهرِ دوست و همرزمش، دختری هفده ساله به نام طیبه دادخواه، ازدواج کرد. یک ماه از این وصلت نگذشته بود که او در عملیات بدر شرکت کرد و به شدت مجروح گردید. پرستاریش در دوران طولانیِ نقاهت، بر عهده همسر صبورش بود. او در بیمارستان، تصمیم گرفت در کنکور پزشکی آماده شود چون ارزش و اهمیت کادر پزشکی را از نزدیک دید.
در کنکور قبول شد و مهر64 وارد دانشگاه علوم پزشکی تبریز در رشته پزشکی شد. تقوا، اخلاص و نورانیت شهید در آن سال ها، هنوز یاد او را در اذهان همکلاسیهایش زنده نگه داشته است. او در بهمن ماه همسرش را به خانواده سپرد و راهیِ جبهه شد. خبر عملیات والفجر هشت به او رسیده بود. در مرحله اول عملیات شیمیایی شد اما جبهه را ترک نکرد. آن روزها منتظر تولد فرزندش بود. به اهواز رفت و با همسرش تماس گرفت. فهمید که پسرشان به دنیا آمده و همسرش به سفارش او، اسمش را حسین گذاشته است. گفت که تا ده روز دیگر به دیدنش میآید... یا این حسین را میبیند یا آن حسین(ع) را.
مجید سرچمی، چند شب بعد در نبردی سخت با اصابت ترکش خمپاره به سرش در نهم اسفند 64 ، اهل آسمان شد. پیکر خونینش در همان روزی که وعدهاش را به همسرش داده بود به تهران بازگشت. نوزادش را دقایقی روی سینهاش قرار دادند و سپس با تشییعی باشکوه که با همراهی دانشآموزان، همکلاسیها و همرزمانش از مسجد محلشان شروع شد و برای همیشه در قطعه 53 بهشت زهرا، در کنار دانش آموزانش آرام گرفت.