زندگی نامه
شهید یعقوب فتحی وند در تاریخ ۲۲/۰۸/۱۳۳۷ در خانواده کشاورز و محروم از اکثر مواهب زندگی پا به عرصه وجود نهاد. پدرش با کشت زمین دیگران و اندکی دامداری مخارج خانواده خود را تامین می کرد. یعقوب وقتی به سن تحصیلی می رسد پدرش به علت عدم امکانات مالی حاضر نمی شود او را به مدرسه بفرستد و می خواست مانند دو برادر دیگرش کمک و دستیار او باشد ولی با اصرار مادر فداکار و برادران دلسوزش و اینکه مادرش تضمین می کند خرج تحصیل او را با کارکردن در خانه دیگران و پختن نان برای مردم تامین کند، بالاجبار یعقوب را به مدرسه می فرستند.
هنوز چند ماهی از مدرسه رفتن یعقوب خردسال نمی گذشت که پدرش با سکته قلبی خانه نشین می شود و خرج خانواده هر چه بیشتر در گردن مادر و برادران سنگینی می کرد. پس از مدتی ناچار می شوند که قسمتی از حیاط مسکونی خود را در قبال دریافت اندکی پول جهت ایجاد مغازه به فروشنده و خرج دوا و درمان پدر مریض خود کنند. پدر خوب شدنی نبوده و پس از مدت سه سال تحمل بیماری در بستر، زندگی را با همه ناملایمات بدرود می گوید.
پس از فوت پدر که ارثی جز فقر و بدبختی برای وارثان خویش چیزی باقی نگذاشته بود برادران بزرگش مدت چند سال کار کشاورزی را دنبال می کنند ولی بعدا به علت درآمد کم از کشاورزی دست کشیده و به قالی بافی روی می آورند. مادر و برادران بزرگش با تکفل خرج تحصیل یعقوب او را تشویق می کنند تا تحصیلات خود را ادامه دهد. لیکن تحصیل توأم با فقر، فرق زیادی با بچه ثروتمندان دارد. مدتها می گذشت و یعقوب برای دریافت پول دفتر و مداد نقشه ها می کشید و چه بسا مشق هایش را با قلم می نوشت تا امکان آن را داشته باشد که دفتر را پاک کرده و دوباره نویسی کند. با این اوضاع پول تو جیبی برای خرید و شکلات و شیرینی های کودکانه برای یعقوب آرزوی محال و فکری باطل به حساب می آمد.
پس از پایان تحصیلات ابتدایی و سیکل در مدرسه "نور اسلام" برای ادامه تحصیل در دبیرستان "سیدزاده" ثبت نام می کند. در عین حال که به تحصیل خود ادامه می دهد برای اینکه کمک خرجی برای خانواده خویش باشد تابستان ها به قالی بافی و کارگری روز مزد مشغول می شود.
از خصوصیات بارز اخلاقی یعقوب، کم حرف و سعی در گزیده گفتن مطالب و استقامت در مقابل شداید و مشکلات روزمره بود. هر کاری که انجام می داد سعی فراوان می کرد که اخلاص و قربة الی الله را همیشه در نظر داشته باشد از خودش هیچ وقت نشد که تعریف و تمجیدی کرده باشد. از حرف های زشت و فحش و مجادله به شدت پرهیز می کرد. به طور کلی جوانی پاک و انسانی واقعی در طول مدت زندگی کوتاه خود بود.
سال آخر تحصیلات دبیرستانی او مصادف می شود با شروع انقلاب پرشکوه ملت قهرمان ایران، یعقوب چون خود برخاسته از خانواده ای رنج کشیده و مسلمان بود به همراه دیگر برادران و خواهران ستم دیده خود در تظاهرات کینه توزانه برعلیه رژیم منحوس شاهنشاهی شرکت می کند.
پس از اتمام تحصیلات و پیروزی انقلاب اسلامی و شروع جنگ تحمیلی پنهانی از خانواده خویش برای طی دوره نظامی اول به پادگان مرند و سپس جهت تکمیل دوره به پادگان "خاصه وان" اعزام می شود. پس از اتمام این دوره ها و با توجه به این مسئله که آن سال مشمولین سال ۳۷ از خدمت نظام وظیفه معاف شده بودند. یعقوب با راضی کردن مادر خود به طور داوطلبانه و با اصرار فراوان به خدمت سربازی می رود. پس از آنکه آموزش مقدماتی را در پادگان مراغه (تیپ زرهی مراغه) واحد توپخانه را طی می کند. همراه گردان مذکور راهی پادگان حمید اهواز می شود و در حمله فتح المبین (فتح خرمشهر) و طریق القدس (شکست حصر آبادان) و فتح بستان شرکت می کند وقتی که از خدمت سربازی بر می گردد با درک موقعیت حساس کشور تصمیم می گیرد زندگی خود را وقف خدمت در نهادهای به پا خواسته از متن انقلاب کند. لذا همراه عده ای از دوستان از طرف نهضت سواد آموزی جهت تدریس به روستای " ارسی" می رود.
پس از مدتی تدریس کمی نیز در ستاد بسیج اقتصادی و اداره زمین شهری مشغول کار می شود. در این هنگام عده ای از برادران در فکر تأسیس نمایندگی بنیاد شهید در شهرستان مرند بودند، از ایشان هم درخواست می شود که در بنیاد شهید مسئولیتی بپذیرند، او هم بلافاصله می پذیرد و با صمیم قلب روز و شب خود را با خانواده شهدا می گذراند. هنگام کار در بنیاد شهید بود که کنکور تربیت معلم شرکت می کند و پذیرفته می شود.
یعقوب همان طوری که اشاره رفت، با گوشت و استخوان خود طعم انواع محرومیت ها و فشارها را متحمل شده و در دوران ناملایمات چون فولاد آب دیده شده بود و چون به طور مداوم و ملموس با محرومیت ها و انواع فقر سیاسی، فقرمادی، فقر فرهنگی حاکم بر جوامع جهان سوم به خصوص جامعه آشنایی مستمر داشته و خود نیز مدت ها با نهضت همکاری داشت؛ لذا با درک عمیق و شناخت صحیح به این مهم پی برده بود که ام الفساد و منبع تمام نارسایی ها، فقرها و تبعیض ها در اجتماع، فقر فرهنگی و عدم آگاهی مردم می باشد.
با این تفکر و بینش قابل تقدیر مسئولیت خطیر معلمی را برای خود انتخاب کرده و مشغول تحصیل در تربیت معلم علامه طباطبابی تبریز می شود و نیز هنگام تحصیل در آن مرکز بود که همراه گروهی از دانشجویان آن مرکز گیلانغرب، پادگان ابوذر اعزام می شود که بعدا از آنجا در بهمن سال ۶۲ به عنوان مسئول بی سیم چی گردان حر لشکر عاشورا به اهواز اعزام می گردد و در حمله خیبر بود که به همراه دوست عزیزش خلیل نقی زاده پس از فتح جزایر مجنون به آرزوی قلبی خود (شهادت) نایل می گردد و جسد پاکش در کربلای ایران زیر بمب های شیمیایی مزدوران شرق و غرب صدام تکریتی برای همیشه دفن می شود و نامش در تاریخ شهدای گمنام و مفقودالاثر اسلام ثبت می گردد.