مصطفايم در دي ماه 1346 ديدگان خويش را به اين عالم فاني گشود از همان دوران كودكي نور ايمان و زيبايي تقوي در چهره اش نقش بسته بود به گونه اي كه زمان شير خوردن وي مصادف با ساختن وضو و براي نماز آماده شدن من همراه بود. حتي هنگام شبها چندين مرتبه خواستم به عزيزم شير دهم او امتناع مي نمود تا صبحگاهان كه وضو مي گرفتم از همان ابتدا كه اين درخشندگي نور خدا در سيماي وي مي ديدم.تصميم داشتم كه در بزرگيش او را به حوزه فرستاده ، تا به درس طلبگي و روحانيت مشغول و به لباس پيامبر ملبس شود. با اخذ مدرك ديپلم متوسطه در رشته امور پرورشي تربيت معلم تبريز با ادامه تحصيل پرداخت. روزي به من گفت مادرم عكس هايم را گرفته ام كه به جبهه بروم و مي ترسم اگر به جبهه نروم جبهه تمام بشود ، من نزد خداي متعالي شرمنده باشم مي خواهم جبهه بروم تا دين خود را ادا نمايم. زماني كه عازم براي رفتن به ديار عاشقان خدا و شيران توفنده صحنه هاي نبرد با دشمنان خدا بود به من گفت : مادر اگر من را خداي متعال قبول كرد و شهيدشدم ، فغان وزاري مكن ، اگر چه مي دانم بسيار ناراحت مي شوي اما جسور و دلير باش كه بازگشت همه ما به سوي خداي مهربان و رئوف است. مادر من از من راضي باش كه من مي خواهم با همان لباس رزم و دليري خداي را ملاقات كنم .