شهید محمدرضا رحمتی در بیست و دوم فروردین سال 1342در روستای نقنج از توابع شهرستان بیرجند در یک خانواده مذهبی فرزندی چشم به جهان گشود که زندگی کوتاه او سراسر افتخار بود. دوران ابتدائی را در روستای خودش گذراند. از خصوصیات بارز او در این دوران علاقه شدید او به مسائل دینی و معنوی بود و برای پیدا کردن جواب سوالاتش به افراد مکتبی روستا مراجعه می کرد. شهید محمدرضا رحمتی همزمان با تحصیل در کار کشاورزی، دامداری پدر و مادر زحمتکش و مهربانش را همراهی می کرد. او از همان کودکی متوجه ظالم پروری و مظلوم کشی بعضی از افراد روستا بود و همیشه در جست و جوی مسائل دینی و اخلاقی و مذهبی بود و در این باره کتاب های زیادی را جمع آوری کرده بود و همیشه در صدد تعلیم و هوشیاری نسل جوان و مخصوصا مردان قدیم که تحت امر افراد ظالم بودند می پرداخت و برای دقیقه آرام نمی نشست و برای رسیدن به هدفش که رشد و پیشرفت اسلام و انقلاب بود تلاش می کرد. او در مهر ماه 1353 در مدرسه راهنمائی حافظ آن زمان مشغول به تحصیل شد و در بیرجند ساکن گردید و در سال 1356 برای ادامه تحصیل در رشته بازرگانی در دبیرستان خدمات (علم سابق) مشغول به تحصیل شد. شهید از همان نوجوانی به نماز، مجالس مذهبی خصوصا عزاداری سیدالشهداء علاقه وافری داشت و همیشه در مسجدالحسین فعالیت می نمود. در این ایام با اندیشه و افکار حضرت امام(ره) و ظلم و ستم رژیم پهلوی آشنا شد و در پخش اعلامیه ها و شرکت در راهپیمائی ها نقش فعالی داشت. همیشه به در و دیوارهای مدرسه و مراکز عمومی شعارهای انقلابی می نوشت. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357 به عضویت بسیج دانش آموزی در آمد. از خصوصیات بارز این دوره از زندگیش، مبارزه با ظلم و ستم خوانین روستا، گرفتن حق مظلوم از ظالمان سیاه دل، همنشینی با مستضعفان و آشنا کردن مردم با انقلاب و اهداف امام خمینی(ره) بود.
سرانجام شهید در سال 1360 تحصیلات دبیرستان را به پایان رساند و در کمیته انقلاب اسلامی جذب و در بسیج سر چاه تازیان فعالیت خود را افزایش داد و سپس به استخدام رسمی شهربانی سابق در آمد و در شهربانی کل کشور در تهران به خدمت مشغول شد و بعد از دو سال خدمت در شهربانی به وزارت کشور منتقل شد و رابط وزارت کشور و وزارت امور خارجه شد و در همین زمان در دانشکده افسری رشته علوم سیاسی مشغول به تحصیل گردید. او بسیار متواضع بود و وقتی که سرکار رفته بود می آمد تمام کارهای روستا را انجام می داد و همیشه به دیدن پیرمردها و پیرزن ها می رفت و آن ها هم یک علاقه خاصی به او داشتند و وقتی می آمد تقریبا بیش تر مردم به دیدن او می آمدند. در رابطه با نماز و به موقع خواندن آن تاکید بسیار داشت تا آن جایی که وقتی با روحانیون برای ترویج انقلاب و اسلام و انقلاب به روستاهای اطراف می رفتند یکی از روحانیون که با او بود تعریف می کرد که ایشان تاکید داشتند برویم مسجد و نماز جماعت بخوانیم، من هم می رفتم مسجد و نماز جماعت برپا می شد. بعد از اتمام نماز نکته ای به من یادآوری می کرد که این افراد همچنان طفلی تازه هستند که تازه می خواهد راه بروند اگر او را زیاد راه ببریم خسته می شود و دوباره راضی نمی شود پیاده برود. نماز این افراد باید سریع و با چند نکته اخلاقی کوچک همراه باشد تا این که راه بیفتند بعدا سخنرانی طولانی داشته باشند. شهید به همراه دوستانش به روستاهای مجاور می رفتند تحقیقات جامعی را انجام می دادنند و با در دست داشتن اسناد و مدارک قابل قبولی درصدد اصلاح افراد مخالف برمی آمدند.
شهید 4 مرتبه عازم جبهه های حق علیه باطل شد و برای پنجمین بار و به قول خودش به نیت پنچ تن، از طرف شهربانی و همراه نیروهای وزارت کشور داوطلبانه به جبهه های حق علیه باطل اعزام و سرانجام در 14 مرداد 1367 در عملیات مرصاد در قصر شیرین به شهادت نائل گشت و در گلزاری شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد.