ابوالفضل در ۱۹ اردیبهشت سال ۱۳۴۲ در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد. پدر نذر می کند که اگر خدا پسری به آن ها بدهد او را نوکر قمر بنی هاشم نماید و سرانجام نذرش ادا می شود و او را ابوالفضل می نامند.
فرزند اول خانواده بود. از همان کودکی او را با مفاهیم و احکام ابتدایی اسلام آشنا کردند و پس از دوران کودکی تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را پشت سر نهاد و به علت علاقه اش به درس هنر وارد هنرستان در سمنان شد. در سال دوم هنرستان بود که انقلاب شروع شد و با اعتصابات مدارس، او تمام وقت خویش را صرف پخش اعلامیه و آگاه کردن مردم می کرد.
دوران انقلاب خیلی تلاش کرد و در این راه چه مرارت ها که ندید. زمینه فکری و آماده و مستعد او، تلاش پیگیر و خستگی ناپذیرش و ایثار و استقامت و خلوصش سبب گردید که او مسلمانی به تمام معنا باشد. پس از پیروزی انقلاب نیز در صحنه های مختلف سیاسی، فرهنگی، اجتماعی از جمله در حزب جمهوری حوزه علیمه و بسیج حضوری فعال داشت. ابوالفضل با پذیرفته شدن در مرکز تربیت معلم به ادامه تحصیل پرداخت و پس از کسب مدرک کاردانی در مدارس دامغان به تدریس مشغول گردید. او که درس مقاومت و مردانگی به شاگردان انقلاب می داد خود نیر شاگرد مخلص مکتب روح الله بود و این چنین بود که راهی مدرسه عشق گردید و با سینه ای سرشار از شور و عشق و ایمان، راه جاده های ملکوت را در پیش گرفت.
وقتی پای کلام خواهرش می نشینیم از روزهایی که کنارش بود می گوید:
"از همان کودکی به نماز بسیار اهمیت می داد. مرتب در نامه هایش می نوشت: حجاب، نماز، روزه، زینب وار باشید.کمتر به مرخصی می آمد اما هر وقت می آمد بیشتر زمان مرخصی اش را به امور شهداء مشغول بود.
با همه ما متفاوت بود. بسیار پر جنب و جوش بود. تمام کارهایش را خودش انجام می داد و متانت و ساده زیستی از خصوصیات بارز اخلاقی اش بود. از تجمل به دور بود و وسایلش از ساده ترین بود. احترام به پدر و مادرش زبانزد بود. در همه ی امور شرع اسلام را مقدم می دانست."
ابوالفضل در کنار پدری رشد کرده و به بار نشسته که اینک اگر چه بغض تنگنای گلویش را می فشارد از روزهای جوانی ابوالفضل می گوید: "شجاع و نترس بود. در آن زمان که اکثریت مردم را جرأت گفتن هیچ حرفی نبود او مردانه در مقابل رژیم ایستادگی می کرد با این که در چنگال گرگ ها اسیر شده بود و مورد ضرب و شتم قرار داشت مانند شیر غران بود که هرگز خاموش نمی شد". هنوز هم کلام پدر غرورآفرین است و ادامه می دهد:
"دنیا هیچ ارزشی ندارد بلاخره باید برویم چه بهتر که دست خالی نباشیم. افتخار می کنم ابوالفضل در راه خدا رفته. انقلابی که کردیم برای چهارده معصوم بود باید حفظش کنی. کسانی که هنوز معتقدند و می گویند انقلاب چه منفعتی برای این ملت داشت هنوز هم در خوابند و نمی فهمند."
ابوالفضل هم رفت اما رفتنی که بازگشتی همراهش نبود. ماندن برایش حقارت آور شده بود چرا که تمام عزمش در رفتن خاصه می شد. ۲۱ بهمن ۶۴ در عملیات آزاد سازی فاو آخرین دیدار را برابر دوستان همرزم به یادگار گذاشته است و برای من وصیت نامه ای که راه ناتمام ابوالفضل را در مقابل دیدگانم می گشاید:
"به همگان توصیه می کنم که در مراسم هایی که نور الهی در آن دیده می شود شرکت کنند و از این دریچه رحمت فیض ببرند و از عمل به فرامین رهبری اسلام که همان ولایت فقیه است بی توجه نباشید و اوامر ولی فقیه را مو به مو اجرا کنند و بر همه دشمنان داخلی و خارجی بخروشید و این انقلاب را به سر تا سر گیتی برسانید."