سردار شهید غلامحسین بسطامی با نام مستعار حسین فرزند محمد در روز 23 اردیبهشت ماه، سال 1338 در شهرستان دامغان در دامان پاک و مصفای مادری دل سوخته تولد یافت. تقوی و پرهیزکاری و رعایت حرام و حلال خدا از سوی پدر و مادر باعث شده بود که فرزندی چون حسین متولد شود.
دوران کودکی وی مانند دیگر کودکان سپری گردید. کودکی پرجنب وجوش بود و از همان اوایل کودکی به معنویات اهمیت می داد. به طوری که خودش کلاس قرآن برپا می نمود. با تبعیض مخالف بود و با همه یک نوع بر خورد داشت. به افراد میان سال علاقه داشت و به آن ها احترام می گذاشت. اهمیت نماز و روزه برای او بیش از هر چیز دیگری بود به طوری که هنوز بلوغ را درک نکرده بود به پدرش می گفت: «روزه می گیرم برای تو چون برای من واجب نیست.» بسیار منظم بود؛ به قدری که یک بار دیر به مدرسه می رود، مدیر و معلمان او از این دیر رفتن او تعجب کرده بودند، چرا که بی نظمی در کارش نبود.
روحیه فعال او باعث گردید که در کار خانه از هیچ کوششی دریغ نورزد و در امور خانه، خانواده را یاری کند. از آن جا که هر کس نیاز به شفیعی دارد، او در شیطنت هایش پدر را شفیع قرار می داد. عصبانیت را هیچ گاه در چهره اش نمی دیدند و به ندرت عصبانی می شد و در همه حال خونسردی خویش را حفظ می نمود.
علاقه وافری به قرآن داشت، گویی قرآن از همان کودکی با گوشت و خونش عجین شده بود و این عشق باعث گردید که روزی خدمت مادر برود و تقاضائی کند. او به مادر می گوید: «از شما چیزی را می خواهم و آن این است که یک شب هم قرائت قرآن در خانه ی ما باشد.» و مادر قبول می کند، خرما می گیرد و حسین دوستانش را دعوت می کند و از آن پس ماهی یک بار جلسه قرآن در منزل آن ها برگزار شد و تاکنون نیز ادامه دارد.
حسین فردی صبور و مقاوم در برابر مصائب و مشکلات بود و کم تر عصبانی می شد. با سکوت انسی دیرینه داشت. همیشه با کسی که معلوماتش از او زیادتر بود، دوست می شد و هیچ گاه با کسی بحث و مجادله نمی کرد و می گفت: «هر کس عقیده و ایده ای دارد.» همیشه برادر و خواهرهایش را نصیحت می کرد که به مادر احترام بگذارند و به او کمک کنند، چرا که معتقد بود مادر، یگانه گوهر قیمتی پس از خدا بر کره زمین می باشد.
حسین هیچ گاه به دنبال امور دنیوی نبود و حتی در راه رضایت خدا و دستگیری از مستمندان از لباس خویش می گذشت و در جبهه با این که مجروح بودند هر وقت کسی در جبهه نیاز به خون داشت از خون خود می گذشت و آن را به مجروح هدیه می نمود، پس این عوامل خود نشان می دهد که ترک سر در راه دوست برایش آسان تر از زندگی دنیا بود.
خاکی بود و غرور و منیت را زیر پا گذاشته بود. به مطالعه علاقه ی وافر داشت. در جلسات مختلف شرکت می کرد. مقام خود را که فرمانده بود از همه پنهان می نمود زیرا می دانست که این عناوین و مقام ها اگر کنترل نشود و عنان سر کش نفس کنترل نشود، انسان راه به جایی نخواهد برد. به حوزه و طلبگی علاقه زیادی داشت و دوست داشت که درس طلبگی بخواند و حوزه نیز او را می طلبید، اما پذیرنده ذهنش بر در جبهه دق الباب می نمود و مدام بهانه ی دیار افلاکیان خاکی را می نمود. به ولایت فقیه یقین کامل داشت و تأکید داشت کسی که در خط امام و ولایت فقیه نباشد، راضی نیستم که در پشت جنازه ام برود حتی اگر آن شخص پدرم باشد. این ولایت پذیری در نماز حسین هویدا و ظاهر می گشت به طوری که در اواخر عمرش حالات روحانی بر وی حاکم می شد و یک روز نبود که در نماز گریه نکند و این حالت نماز وی زبانزد دوستانش بود، خصوصا خضوع و خشوع او در برابر حق.
از آن جا که برای تعالی روح باید مدارج و نردبانی را پیمود، حسین نیز تحصیل را بهترین نردبان برای سلوک روحش و این که این تحصیل وسیله ای برای قرب به حق باشد، انتخاب نمود و از آن جا که دانش آموز نمونه بود، بدون کنکور وارد دانشگاه شد. در فعالیت های فرهنگی و اجتماعی شرکت می نمود و بر خلاف عده ای که حضور زنان در اجتماع را امری قبیح می دانستند، با فعالیت های فرهنگی و اجتماعی زنان در اجتماع هیچ گاه مخالفت نمی کرد. شهید بسطامی علاوه بر این که در صحنه ی نبرد رزمنده ای پر توان و جان بر کف و ایثارگر بود، از طبعی لطیف و سرشار و قلمی روان و روشنگر نیز بهره مند بود. نوشته های نسبتا زیادی به یادگار مانده، که غالب آن را در مدت زمانی که در جبهه های جنگ تحمیلی حضور داشت، به رشته تحریر در آورده است. از لابه لای مطالب و مضمون به جا مانده از شهید، می توان پی به اصالت و نجابت و در عین حال فهم و کمال و ایمان قرص و محکم او پی برد.
برای اموال بیت المال اهمیت زیادی قائل بود. به این جهت برای امور شخصی از اموال بیت المال استفاده نمی کرد. به پاکی و نظم ظاهری اهمیت می داد و هر گاه از منزل قصد خروج داشت در آینه می نگریست تا با جمال و ظاهری آراسته قدم به میدان گذارد و به همگان تفهیم کند که آن«اللهُ جَمیلٌ وَ یُحِبُّ الجَمال»خدا زیباست و زیبایی را دوست دارد.
فعالیت های فرهنگی و سیاسی شهید:
حسین مرد مبارزه بود و در این راه از هستی خود چشم پوشی نمود. در بحبوحه انقلاب، برای براندازی رژیم منحوس پهلوی در تظاهرات ها شرکت نموده و تکلیف خویش را که شرکت در صحنه های انقلاب بود انجام می داد و شب ها در کوی و برزن به پخش اعلامیه مبادرت می نمود. در اوایل انقلاب که هنوز نسیم در شاهرود به وزیدن نگرفته بود و زمزمه انقلاب بر لبهای عشاق و تبدار ظلم ستیزان زمزمه می گشت، نظامی ها در شاهرود، اطراف مدرسه قلعه را محاصره کرده بودند و او از عمق وجودش فریاد مرگ بر شاه و برائت و بیزاری بر علیه بنیان گذاران ظلم و ستم در جامعه که به مثابه«بَرِئْتُ اِلَى اللَّهِ وَ اِلَيْكُمْ مِنْهُمْ وَ مِنْ اَشْياعِهِمْ وَ اَتْباعِهِمْ وَ اَوْلِياَّئِهِم»بود را سر می دهد.
در جریان تحقق انقلاب دوم و یا انقلاب فرهنگی که به تعبیر امام از انقلاب اول بزرگ تر بود، مسئولیت حفاظت از گروگان های آمریکایی را در واقعه فتح لانه ی جاسوسی آمریکا توسط دانشجویان واقعی خط امام به عهده داشت.
حسين بعد از واقعه گروگان گيري در 13 آبان ماه 59، در سن 21 سالگي به جبهه اعزام شد و ايمان، اخلاص، شجاعت، صداقت و عشق او را از سنگر دانشگاه به سنگر جبهه كشاند.
ابتدا در قسمت تداركات بود ولي چون رشته تحصيلي او در دانشگاه اميركبير مهندسي عمران بود، به ترميم و اصلاح جاده و باز كردن راه هاي عملياتي مشغول گشت و بعدها فرمانده سپاه سوسنگرد-بستان شد و به مدت7 ماه مسئوليت فرماندهي سپاه سوسنگرد را داشت. سردار جعفري فرمانده كل سپاه پاسداران نيز از نيروهاي اين شهيد بوده است. وي در عمليات والفجر مقدماتي مسئوليت مهندسي رزمي تيپ سيدالشهدا(ع)را به عهده داشت.
پس از شركت فعال در عمليات طريق القدس(فتح بستان)، در تاريخ 60/9/7 كه شهيد در اين عمليات از ناحيه سينه جراحت پيدا كرد، مسئوليت فرماندهي سپاه سوسنگرد به ايشان واگذار شد.
ايشان در عمليات شكوهمند بيت المقدس و در آزادسازي اطراف سوسنگرد (هويزه و.....) و عمليات رمضان شركت كرد. او جنگ و دفاع از اسلام را بر هر چيزي ترجيح مي داد.
شهيد بسطامي در عمليات رمضان از ناحيه دست راست به سختي مجروح شد. پس از مرخصي اوليه از بيمارستان در حالي كه هنوز دستش در گچ بود و احتياج به عمل جراحي داشت، توفيق آن را پيدا كرد كه به زيارت خانه خدا مشرف شود. پس از بازگشت از سفر حج، حسين مي خواست دوباره به جبهه برود، ولي چون جراحت دست راستش هنوز باقي بود و احتیاج به چند عمل جراحي استخوان داشت، پزشك حداقل6 ماه توقف در تهران را براي ايشان ضروري مي دانست. به ناچار با بازگشايي دانشگاه ها در دانشگاه ثبت نام كرد. در كلاس هاي درس شركت كرد ولي دوري از جبهه براي او قابل تحمل نبود و با شروع عمليات والفجر، ديگر نتوانست طاقت بياورد و بلافاصله عازم جبهه شد. حسين در جبهه در واحد مهندسي رزمي قرارگاه خاتم الانبياء(ص)، قسمت راه سازي مشغول به خدمت شد. در جريان عمليات والفجر1، مسئوليت مهندسي رزمي تيپ سيدالشهداء(ع)را به عهده گرفت. با شروع عملیات برای احداث جاده حساسی به منطقه تیپ دوقلو در جنوب فکه اعزام شد. او و چند تن از رزمندگان چندین شبانه روز بی وقفه برروی جاده کار کردند. کار احداث جاده تقریبا به پایان رسیده بود و نیروهای عراقی به شدت منطقه را زیر آتش گرفته بودند.
شهید بسطامی از رزمندگان خواست که کار را تعطیل کنند و به عقب باز گردند. در حین بازگشت خمپاره ای به زمین نشست و او و محمدصفری، مسئول تدارکات مهندسی رزمی قرارگاه خاتم الانبیاء(ص)به شدت مجروح شدند. لحظاتی بعد محمدصفری به شهادت رسید وشهید بسطامی که از چند ناحیه زخمی شده بود و خونریزی شدیدی داشت، با آمبولانس به پشت خط مقدم جبهه منتقل شد. او در حین بازگشت زمزمه می کرد: «الحمدلله، الحمدلله، الهی رِضاً بِرِضائِک، تَسلیماً بِقَضائِک، مُطیعاً لِأمرِک». آخرین جملات او قبل از شهادت چنین بود: «مهدی جان قربانت بروم، بیا تا ببینمت.» پیش از آن که آمبولانس به بیمارستان برسد، غلامحسین بسطامی به فیض شهادت نائل شد. تاریخ شهادت او 7 اردیبهشت سال 1362 مصادف با 13رجب یعنی سالروز تولد امیرالمومنین علی(ع)بود.