سید جواد صباغ در سال 1346 مصادف با عید سعید غدیر در شهر سمنان متولدشد. اما دوران کودکی اش را در محله های محروم جنوب تهران گذراند. سید از دوران کودکی انسان عجیبی بود. با وجود اینکه از سن تکلیف روزههایش را گرفته بود باز هم در بسیاری از مواقع بدون اینکه کسی بفهمد روزههای مستحبی میگرفت. کسی نمیدانست این ریاضیت کشیدن برای چیست؟ و مگر نه این است که زندگان میفهمند!
که او برای کدامین گناه میگرید و برای کدامین اشتباه چنین ضجه میزند. آری او بی شک از برای رفتن و فراق معشوق چنین بیتابی میکرد و میگریست.
آسودگی و تن پروری برای او معنا نداشت و روحیهی خستگی ناپذیرش مانع آسایش و استراحت او میشد.
به همین سبب، اوقات فراغت خود را اغلب تابستانها را صرف کمک به خانواده میکرد. ساده بود و ساده لباس میپوشید. هیچگاه حاضر نبود که لباس یا کفش نو بپوشد چون معتقد بود که عدهی زیادی از مردم استطاعت مالی خرید لباس نو ندارند. رئیس دبیرستان دارالفنون از او راضی بود چرا که هم باهوش بود و هم مومن. او به پدر سید جواد گفته بود که ما فقط یک دانش آموز خوب داریم و آن سید جواد است. از طرف امام جماعت مسجد محل نماینده شده بود که در غیاب ایشان نماز جماعت را اقامه کند.
سید جواد در حین تحصیل چند بار به جبهه رفت. در سال 64 در رشته پزشکی دانشگاه شهید بهشتی پذیرفته شد. در یکی از دستنوشتههایش اینطور مینویسد: اکنون که دنیا با تمام وجود خویش به سوی من روی آورده است من نیز با تمام وجود او را رها خواهم کرد. اما نه، نه چنین فکر نکنید که من تارک دنیا خواهم شد. نه من چنین کاری نمیکنم. ولی هرگز با حرص و طمع به سوی دنیا پر نخواهم گشاد. بلک بجای اینکه به دنیا و دنیائیان سواری بدهم بر پشت دنیا سوار خواهم شد تا با پای پیاده این راه طولانی را نرفته باشم بلکه با وسیلهای سریع به سوی دیار ابد خواهم رفت. سرانجام لحظهی موعود سیدجواد صباغ در سن 18 سالگی به تاریخ 27/11/1364 در عملیات آزادسازی شهر فاو در منطقهی اروند رود فرا رسید و آنچه سالها برایش میگریست تحقق یافت. شاهدان پیکر پاک این شاهد شهر شهادت نقل میکنند که وقتی به بالین او رسیدند یک دست به حال عرض ادب روی سینه و دست دیگرش به حالت مناجات و دعا قرار گرفته بود.