شهید سرلک تنها پسر خانواده، در سال ۱۳۳۲ در شهر الیگودرز متولد شد و پدرش نام حسین را برای او برگزید. پدرش کارگری ساده بود و به همین سبب او از کودکی با سختی و فقر آشنا شد. ولی این سختی ها روحش را صیقل داد و اراده اش را مستحکم نمود.
پاکی و صداقتش زبانزد بود و از همان کودکی پدرش او را به مکتب قرآن فرستاد و با قرآن انس گرفت. در پنج سالگی موفق به ختم قرآن شد، و در شش سالگی به دبستان رفت. دوران تحصیل را نیز با تنگدستی سپری نمود و دوران متوسطه را در دبیرستان «سید مصطفی خمینی» (شاهپور سابق) اهواز آغاز کرد و در سال ۱۳۵۱ موفق به اخذ دیپلم گردید. در همان دوران حسین به فعالیت در مسجد محل مشغول شد و با جریانات مبارز با رژیم پهلوی آشنا شد.
کم حرف و راستگو و در زمینه های مختلف، اهل مطالعه بود. با فاصله کوتاهی از اخذ دیپلم به خدمت سربازی رفت و در تمامی طول دوران خدمت، علی رغم فشارهای رژیم، احکام اسلامی را رعایت می کرد و نماز و روزه اش ترک نمی شد. هر فرصتی را -حتی در جو اختناق پادگان- برای مبارزه غنیمت می شمرد و هر کجا که مناسب می دید، جنایت رژیم را برای سایرین افشا می نمود.
با پایان دوران خدمت حسین به علت پیری پدرش مسئولیت خانواده را به عهده گرفت؛ و با پشتکار فراوان علی رغم سختی معیشت موفق به ادامه تحصیل گردید. سال ۵۴ در رشته زراعت دانشکده کشاورزی اهواز پذیرفته شد. او محیط دانشگاه را محل مناسبی برای انجام رسالت و تعهد خویش در مسیر مبارزه با رژیم پهلوی می دید. پس از چندی به علت نیاز مالی شدید خانواده، در حین تحصیل در دانشگاه به استخدام آموزش و پرورش اهواز در آمد. در محیط دبیرستان نیز به آگاهی دادن به دانش آموزان پرداخت و اقدامات مؤثری در این زمینه انجام داد. ساعت درس آزمایشگاه را به صحبت با دانش آموزان و دادن آگاهی های لازم در جهت ایجاد حس مسئولیت پذیری و تقویت ایمان در وجود آنها اختصاص می داد.
شرکت فعال حسین در حوزه مبارزات دانشجویی دانشگاه و پرورش شاگردانی آگاه و مکتبی در دبیرستان برای خدمت به دین اسلام، با شرکت در مجالس سخنرانی و مطالعات عقیدتی توأم شد و منجر به پرورش فکر، استحکام ایمان و ثبات وی در حیطه عمل شد و درایت لازم را برای تحمل مشکلات مبارزه با رژیم به دست آورد.
با اوج گیری انقلاب اسلامی همگام با امام و مردم به جریان انقلاب پیوست و در اولین تظاهرات روز ۲۲ بهمن به مناسبت اربعین شهدای قم در اهواز شرکت کرد. در اوج خفقان و اختناق رژیم پهلوی وارد مبارزه تشکیلاتی گردید و با تنی چند از دوستانش در جلسه ای لزوم مبارزه مسلحانه را مطرح کرد. فروردین ماه ۵۷ در جمع دوستانش طرح به آتش کشیدن کانون های فحشا و فساد را مطرح کرد و مدت ها برای تکمیل طرح انهدام مراکز فساد به همراه دوستانش زحمت کشید و بالأخره در ایام نوروز ۵۷ طرح را تکمیل و جهت اجرا آماده نمود. در آزمایشگاه مدرسه نیز با ابتکار خاصی با مواد شیمیایی و وسایل آزمایشگاهی شروع به کار کرد و گاه دست به آزمایش هایی می زد. حتی یک بار به آن خاطر انفجاری در آزمایشگاه رخ داد، اما خوشبختانه کسی متوجه موضوع نشد.
حسین در تمامی صحنه های مبارزه حضوری فعال داشت. کمی بعد او با همکاری دوستانش یک دستگاه تکثیر اعلامیه تهیه نمود و مشغول تکثیر و توزیع اعلامیه های مختلف به ویژه اعلامیه های حضرت امام(ره) شد. در توزیع اعلامیه ها در مساجد و تظاهرات شهامت زیادی از خود نشان داد. در عین حال مسئول تدارکات گروه نیز بود و امکانات لازم را برای فعالیت های مختلف تهیه می کرد. قساوت رژیم پهلوی در سرکوب مردم مسلمان و وابستگی آن به آمریکا، لزوم مبارزه مستمر و مسلحانه را در افکار حسین تشدید کرد. وی برای تحقق این افکار به همراه دوستانش دست به تلاشی شبانه روزی زد و بالأخره موفق به تهیه دینامیت شد.
در پی این موفقیت به همراه دوستانش اولین حمله را به یکی از پایگاه های رژیم در اول محرم ۵۷ آغاز نمودند و او داوطلبانه مسئولیت جاسازی و انفجار دینامیت را بر عهده گرفت. رخ دادن انفجار بمب دست ساز و تخریب دیوار ساختمان تدارکات پلیس، رعب و وحشت بسیاری در دل مزدوران رژیم انداخت.
با پیروزی انقلاب اسلامی، حسین در مدرسه و دانشگاه و در مبارزه با ضد انقلاب و منافقین تلاش وسیعی را آغاز نمود. در سال ۵۹ ازدواج کرد و پس از شروع انقلاب فرهنگی در دانشگاه ها به جهاد سازندگی پیوست و تا شروع جنگ تحمیلی در آن جا خدمت کرد. با آغاز تجاوز صدام، در بسیج مسجد انصاری اهواز شروع به فعالیت نمود و پس از شدت گرفتن حملات توپخانه عراق به شهر اهواز و مهاجرت عده ای از مردم، حسین با تمام توان به پاسداری از شهر پرداخت.
به هنگام اصابت گلوله توپ مزدوران رژیم بعث به مسجد انصاری وی درون مسجد بود و با این که قسمتی از دیوار بر سرش فرو ریخت، به لطف پروردگار آسیبی ندید و همچنان در مسجد باقی ماند و به مقاومت ادامه داد. چندی بعد به علت نیاز جهاد سازندگی به جهاد بازگشت. در فروردین ماه ۶۰ اولین فرزندش متولد شد و به پیروی از اولین بانوی شهید اسلام نام «سمیه» را بر فرزندش نهاد.
با دوستانش صادق بود و هیچ گاه خلف وعده نمی کرد، هرگز دروغ و غیبتی از او شنیده نشد. در کمک به افراد بی بضاعت بسیار گشاده دست بود. با شروع سال تحصیلی ۶۰ به مدرسه دهخدا رفت و به عنوان دبیر دینی مشغول کار شد. علاقه عجیبی به دانش آموزان داشت و از هر فرصتی در آگاهی دادن به آنان و بارور کردن فکر آنان بهره می برد.
سپس جهاد سازندگی مدارس را به همراه چند تن از دوستانش پس از پایان سال تحصیلی ۶۱ پایه ریزی کرد و نسبت به تعمیر و راه اندازی وسایل آسیب دیده مدارس در اثر جنگ تحمیلی، همت گمارد. با فرمان امام(ره) مبنی بر حضور در جبهه ها تا حد کفایت، در ماه رمضان از همه چیز دل برید و عازم جبهه شد.
او سرانجام مورخ 1361/5/2 در جبهه جنوب به فیض شهادت رسید و جان خویش را با پروردگار معامله کرد.