شهید امیر فریدونی در روستای باغ موری از توابع شهرستان ازنا به دنیا آمده و تحصیلات ابتدایی اش را در همان روستای باغ موری با موفقیت به پایان رسانیده و جهت ادامه تحصیل به همراه خانواده اش به شهر ازنا مهاجرت کردند.
فعالیت های مذهبی و اجتماعی وی از همان دوران دبیرستان شروع شد. در همان سال اول دبیرستان وارد بسیج شده و مدتی هم مسئول پایگاه مقاومت بوده و سپس با طرح لبیک به جبهه های نبرد حق علیه باطل شتافت. بعد از مدتی در جبهه مجروح شده و از جبهه مستقیم به بیمارستان قم انتقال داده شد. پس از مداوا از قم به ازنا آمده و ادامه تحصیل در کلاس درس رزمندگان در الیگودرز را آغاز می نماید و در طول مدت یک سال دو کلاس را با موفقیت پشت سر می گذارد و مجددا عازم جبهه می شود و پس از گذراندن مدت مأموریتش در جبهه پایانی گرفته و بر می گردد. به درس ادامه می دهد تا اینکه دیپلم می گیرد. در کنکور شرکت کرده و در مرکز تربیت معلم بروجرد قبول می شود و سریعا عازم بروجرد شد و از همان روزهای نخست که وارد تربیت معلم شد با عنوان مأمور سرشماری انتخاب شد و به مدت پانزده روز، کار سرشماری را به پایان رساند و یک سکه بهار آزادی به عنوان جایزه از مرکز تربیت معلم دریافت نموده و پس از مدت یک ماه از تحصیلاتش در تربیت معلم مجددا عازم جبهه نبرد حق علیه باطل می شود.
روحیات و معنویات ایشان که باعث شرکت ایشان در جبهه های نبرد حق علیه باطل شد روحیه کفرستیزی بود و از شعارهای ایشان این بود که می فرمود: در مقابل مظلوم همانند آهو باید بود و در مقابل ظالم مانند شمشیر برنده. ایشان مربی کانگ فوتوآ هم بودند. هر وقت اعزام نیرو صورت می گرفت و ایشان خودش جزو نیروها نبود ناراحت میشد و همیشه مرد زمانش بود. اوقات فراغت را بیشتر در باشگاه ورزشی و پایگاه و مطالعه کردن کتاب های غیر درسی مذهبی و خواندن قرآن و خواندن نمازهای نافله و تعقیبات و نمازهای مستحبی می پرداخت. در بسیاری از عملیات ها شرکت داشت. اولین عملیاتی که ایشان شرکت کرد عملیات والفجر مقدماتی بود و آخرین عملیات که ایشان در آن شرکت داشت عملیات کربلای 5 بود. آخرین صحبت ایشان این بود که :به امید خدا اگر سعادت شهادت داشتم که هیچ؛ ولی اگر به یاری خداوند برگشتم شروع به ادامه تحصیل می کنم.
آخرین صحبت هایش در شب بود که با پدر و مادر و تعدادی از اقوام داشت.
با اینکه در خیلی از ارگان ها و نهادها فعالیت داشت ولی حتی خانواده ایشان هیچ اطاعی از فعالیت های وی نداشت. به یاد داریم روزی در موقع نماز خواندن و دعای توسل از خود بی خود شده و اشک ریزان از خداوند التماس شهادت می کرد. در دعایش شفاعت امام حسین(ع) را می طلبید و هر موقع نام حسین(ع) را می شنید چنان اشک می ریخت که ما را گریه می انداخت و خاطره دیگری که از او هست این بود که زمانی که دوستش به شهادت می رسد چنان به سر و صورت خودش می کوبید و می گفت که اینان هستند که سعادت شهادت دارند و خوشا به حال او که در جبهه جان داد.
ایشان در مورد حق همسایگان بسیار تأکید می کرد و مقید بود و حق همسایگی را بیش از آنچه که باید، ادا می کرد. در یکی از روزها که امیر داشت به خانه می آمد متوجه شد یکی از زنان همسایه کمک می خواهد. امیر با عجله به سوی خانه آنها می رود و می بیند که زیرمین آنها به وسیله گاز آتش گرفته. هر چه زن همسایه به او می گوید که به زیرزمین نرود تا آتش نشانی را خبر کند او گوش نمی دهد و وارد زیرزمین می شود. جان خود را به خطر می اندازد و آتش را خاموش می کند و آن زن متعجبانه از امیر تشکر می کند. اعتماد همسایه ها به این شهید زیاد بود تا جایی که هر موقع همسایه ها به مسافرت می رفتند کلید خانه شان را به ایشان می دادند.
سخن از سیاست این فرد بگوییم. در سالی که بنی صدر خائن به ازنا آمد و مردم از او استقبال می کردند، امیر در حالی که دوستانش را جمع کرده و در کناری شعار «حزب فقط حزب الله ؛ رهبر فقط روح الله» می دادند جدای از همه مردم.
وی نهایتا سه بار به جبهه اعزام شد و در انواع عملیات ها شرکت کرده و سرانجام در عملیات کربلای 5 در مورخه 1365/10/22در شلمچه به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.