نام : آزاده
س
تاريخ : 1401/03/01
نظرات : شهيد علي اكبري در ۸ سالگي من، در خيابان مهديه كرمان همسايه روبروي ما بودند. مرد واقعي خدا، بينهايت خوشرو هميشه لبخند به لب، لباساي ساده . خانه ساده. يك موتور داشتند براي وسيله نقليه. خاطره اي كه دارم از ايشون يكروزي براي دخترشان فرزانه پسته خريده بودند خوب بخاطر دارم وقتي ديدند من هم دارم به كيسه پسته ها نگاه ميكنم كيسه را جلوي من گرفتند و گفتند هرچقدر دوست داري بردار. من هيچ وقت اين روحيه بخشندگي شهيد بزرگوار را فراموش نميكنم. چقدر رفتارشان با همسايه هاي كوچه متواضع و انساني بود. هيچوقت بخاطر اينكه پليس بودند به ديگران فخر نميفروختند و انگار يك انسان معمولي مثل ساير همسايه ها بودند خيلي خيلي متواضع و شجاع. هميشه ام آستينهاي لباسشون بالا بود من متوجه ميشدم كه وضو گرفتند. چون در خانه شان باز بود و ما همسايه ها با هم رفت و آمد داشتيم. تا چندسال بعد از شهادتشان هم با همسر و دخترشان در رفت و آمد بوديم تا اينكه از محله ما رفتند. يادم هست چقدر با دخترشان مهربان و پدرانه رفتار ميكردند يك پدر خيلي اهميت دهنده به فرزند. اين مرد يك انسان كامل بود. من تا سالها كه ايران زندگي ميكردم براي گرفتن حاجت به مزارشون مراجعه ميكردم و هميشه هميشه حاجت روا ميشدم. روحشون خيلي بزرگوار و بر حق است. الان در خارج از كشور زندگي ميكنم دلم براشون تنگ شده. روحت شاد اي مرد شجاع خدا