علی فرزند رمضان در 1343/5/2 در هفدهمین روز از ماه مبارک رمضان دیده به جهان گشود وگویا بدین معناست که باید به مولایش و سرورش و آقایش علی (ع) اقتدا نماید. در ادامه زندگی و پرداختن به تحصیل در خانواده نمونه بود و همه از لطف و صفایش و مهربانی خاصش خاطراتی خوش داشتند. در دوران تحصیل در هنرستان در سال 60 برای اولین بار به یاری کفرستیزان لشکر توحید پیوست و بمدت سه ماه در منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی او را برای حمله نوینی آماده کرد که پس از آن در عملیات والفجر یک از ناحیه سر مجروح شد و این جراحت صبر و استقامتش را دو چندان کرد که سه ماه بستری بودن در بیمارستان تبریز و تهران شاهدی بر این مدعاست. بار دیگر اخبار خبر از آغاز نبردی دیگر در مناطق عملیاتی می داد؛ عملیات والفجر سه میدان آزمایش مجددی بود برای حاج علی تا برای دومین بار طعم شیرین جراحت در راه خدا را بچشد و این بار گلوله آرپی جی برفک او فرود آمد که باعث سه ماه بستری شدن، در بیمارستان اصفهان را بدنبال داشت تا سرانجام در سال 1363 بعد از شرکت در عملیات حماسه آفرین خیبر و پس از اخذ دیپلم و شرکت در آزمون دانشگاهها از سهمیه در رشته کاردانی برق دانشگاه فنی مهندسی قبول و مشغول به تحصیل می شود. در فروردین 64 بدلیل پایین بودن سطح تحصیلی رشته قبول شده، انصراف خویش از دانشگاه اعلام و مجددا در تیرماه همان سال در آزمون ورودی دانشگاه شرکت جسته و از سهمیه بسیج در رشته کارشناسی ریاضی کاربردی کامپیوتردانشگاه صنعتی شریف تهران قبول شد، که در زمان شروع به تحصیل در نیمه اسفندماه در دانشگاه مجددا به جبهه اعزام گردید و همان سال نامه ای به پدر می نویسد که پدرم میدانی که عاشقم و عشق معشوق مرا بسوی خویش می خواند و خطاب به مادر که :
می روم مادر که اینک کربلا می خواندم از دیار دور یار آشنا می خواندم
می دانم که جای درنگ نیست؛ پدرم عمری دراز است همانطور که در دل سخت زمین بذر قوت کاشته ای، همانگونه در دل من و در پوست و گوشت واستخوان من عشق به خدا را کشته ای و اینک زمان برداشت محصول است محصولی که حاصل رنج شبانه روزی تو و ثمر پینه های دست مادرم می باشد...
و این حکایت رفتنی دیگراست که گویا رنگی دیگر دارد ... در میان سفر مانند کسی که هنگام بیرون رفتن از خانه در پی کاری، چیزی را فراموش کرده باشد و برای بردنش به خانه باز می گردد، به عنوان مرخصی به میان خانواده بازگشت تا کارفراموش شده اش را انجام دهد آمده بود تا بگوید:
مادرم هنگام رفتن آمده وقت کوله بار بستن آمده
موسم دیدارجانان آمده بهر تو در غم نشستن آمده
و چه شتابان و سراسیمه بازگشت، که ده شام از رفتنش نگذشته بود تا بدیدار معبودش شتافت.