بسیجی شهید حسین بدیهیان فرزند غلامرضا پنجمین فرزند خانوادهاش بود که به تاریخ 15 تیر ماه 1340 در خانوادهای باایمان و مذهبی ساکن شهرستان نجفآباد دیده به جهان گشود. دورۀ کودکی را فضای مناسب خانوادهاش گذراند و برای فراگیری علم راهی دبستان شد. درسش خوب بود و از شاگردان ممتاز محسوب میشد. در کنار درس خواندن به یاری پدرش در مغازۀ کبابی میشتافت و برای ورزیده کردن جسم خود ورزش فوتبال را دنبال میکرد. با شنیدن صدای اذان خود را به مسجد محلهشان میرسانید تا نمازش را به جماعت بخواند. در کلاسهای درس و سخنرانی آقای ایزدی هم حضور داشت. حسین بهجز انجام خالصانۀ واجبات دین مستحبات؛ مانند حضور در مجالس دعای کمیل، ندبه، عزاداری و میلاد بزرگان دین را بر خود واجب میدانست.
فرزندی قانع بود و هیچگاه برای نبود امکانات یا شرایط مالی مناسب، لب به شکوه و ناشکری باز نمیکرد. به دید و بازدید از اقوام و آشنایان بسیار اهمیت میداد، تا اینکه موفق به کسب مدرک دیپلم در دبیرستان منتظری شد. در همین زمان تظاهرات مردم علیه رژیم برای برپایی جمهوری اسلامی به اوج خود رسید. او هم پابهپای دیگر انقلابیها در این عرصه حضور داشت و شعارهای انقلابی سر میداد.
در راستای ادامۀ اهدافش به دانشگاه صنعتی اصفهان راه یافت و رشتۀ مکانیک را انتخاب کرد. با دختری عفیف و متدین به صورت ساده و سنتی ازدواج کرد. ملاک ایشان برای ازدواج، ایمان واقعی بود که خودش هم از این مهم بهره میبرد. با علاقهای که به آقای بهشتی در دل میپروراند، از مریدان این بزرگوار بود و برای همکاری با ایشان به تهران میرفت. رسالۀ امام خمینی را هم به خواهرش هدیه کرد. با درک والایش اگر در منزل بود و همسرش به کمک نیاز داشت به یاری ایشان میشتافت و به او و خانوادهاش احترام میگذاشت.
زندگی آنان ساده و بدون تجملات بود؛ ولی هر لحظه خدا را در نظر میگرفت و علاقهای به مادیات نداشت. وقتی جنگ حق علیه باطل آغاز شد، حسین هم که به زمان سربازی رسیده بود، برای دفاع از آرمانهای والای امام خمینی و مردم بی پناه کشورش لباس رزم پوشید و به صف رزمندگان اسلام پیوست. برادرش محمدعلی هم در این مسیر زیبا حضور داشت و بعد از مدتی به درجۀ رفیع شهادت نائل آمد. انگیزۀ حسین از قبل هم بیشتر شد و بدون هراس در عملیاتهای مختلف حضور داشت و هر لحظه آرزو داشت به برادرش ملحق شود. در این راه بارها و بارها مجروح شد؛ ولی با بهبودی نسبی دوباره اهداف والایش را دنبال میکرد. تا اینکه خدمت سربازیاش به پایان رسید؛ اما باز هم به عنوان داوطلب به صف دلاوران پیوست. زمانی که متوجه شد همسرش باردار است، خداوند را بابت این اتفاق شیرین شکر کرد و آرزو داشت فرزندش به بهترین نحو تربیت شود.
به علت مجروحیت به ناچار به زادگاهش آمد که متوجه شد عملیات کربلای4 انجام شده و بسیاری از دوستانش به شهادت رسیدهاند. بابت اینکه نتوانسته بود با آنان همراه شود بسیار ناراحت بود. با حضور در کنار مزار دوستانش دلتنگی خود را برای آنان میگفت. سپس لباس رزم پوشید و با لشکر8 نجف اشرف در گردان پیادۀ یاسر به عنوان معاون گروهان راهی شلمچه شد تا د رعملیات کربلای5 حضور یابد.
بعد از رشادتهای بیمثال سرانجام در بحبوحۀ به تاریخ 12/12/1365 ترکش به بدن پاکش اصابت کرد و با نوشیدن شربت گوارای شهادت به آسمان پرکشید. جسم پاکش ده سال در منطقۀ جنگی و به دور از چشم دیگران باقی ماند و بعد از مدت و انتظار جان فرسا پیدا به زادگاهش انتقال داده شد. با تشییع باشکوه در بین مردم شهیدپرور، کنار دیگر شهیدان نجفآباد آرام گرفت.