در فروردین ماه سال 1347 محمد رضا بدنیا آمد. دوران کودکی را پشت سر گذاشت و یکسال زودتر به دبستان رفت. زیرا عموما پدر "برای اینکه بچه هایش در تحصیلات خود جلو باشند شناسنامه آنها را بزرگتر می گرفت با این وضع فرزندان همواره در درس جزءبهترین دانش آموزان و در بعضی مواقع اول بودند.
محمد در سال 1357وارد مدرسه راهنمایی شد و با جدیت به درس خود ادامه می داد. ده ساله بود که مقدمات انقلاب فراهم شد و او همراه و همکار ما در مبارزه با ایادی ظلم و استکبار بود او در دوران مبارزاتش یک مرتبه در مقابل منزل آیت ا... خادمی در حالیکه می خواست با پسر عمه اش آقا رسول به صف مبارزین بپیوندد توسط دژخیمان شاه دستگیر و چون کوچک بود از آنان ترسیده و به گریه افتاده بود که آنان او را آزاد نمودند.
در طول انقلاب همواره کمک کار خانواده در مسیر انقلاب بود تا اینکه در دوران دبیرستان موفق شد به جبهه برود و در لشکر امام حسین(ع) خدمت کند. در آن موقع لشکر امام حسین(ع) در جنوب مستقر بود و از آنجا بلافاصله به غرب می روند و در عملیات والفجر 2 شرکت می کند. در این عملیات به همراه یک تن از دوستانش به نام شهید سعید وطن پور با هم از یکی از تپه های منطقه بالا می روند و به راه خود ادامه می دهند. در آن هنگام بعثی ها متوجه آنان می شوند و سربازان اسلام را زیر آتش می گیرند. در این موقع وضع مزاجی محمد در خط مقدم بد می شود ولی محمد حاضر به بازگشت از جبهه نمی شود بعد از زمانی چون آتش دشمن زیاد می شود و وضع لشکر اسلام در خطر می افتد فرمانده آنها دستور عقب نشینی می دهد. با برگشتن رزمندگان محمد قادر نبوده که خود را با بالای تپه برساند و به رزمندگان بپیوندد و همان جا می ماند. همرزمانش به او گفتند: اگر اینجا بمانی اسیر میشوی. می خواستند کمکش کنند ولی او می گوید شماها بروید و مرا به حال خود واگذارید. در این موقع همرزمان می فهمند که محمد قادر به بالا آمدن تپه نیست. جریان را به فرمانده می گویند و فرمانده پیغام می دهد که به محمد بگویید اسلحه آرپی جی و مهماتش را بگذارد و خودش بیاید پس از این دستور محمد آنچه همراه داشت رها می کند و خود را از پایین تپه نجات می دهد و به دیگر رزمندگان ملحق می شود و بعد به پادگان می آیند. در آنجا او وضع خوبی نداشته چون در جلویش در خط مقدم خمپاره ای به زمین اصابت می کند و موجش موجب ناراحتی روحی او می شود در نتیجه او مرخصی می گیرد و به اصفهان می آید.
وقتی برگشت مادرش از او به شدت مراقبت نمود و با معالجات و رسیدگی به او بهبود یافت ولی مدتها در نتیجه موج انفجار و اثرات آن، گاه گاهی از دماغش خون می آمد. بعد از مدتی دو مرتبه به جبهه فاو رفت. او در این مدت به درس خود هم ادامه می داد و در سال 1364 وارد دانشگاه شد. مدتها بود مادرش به او می گفت محمد جان تو دیگر سنگر دانشگاه را انتخاب کن. لذا قبل از آخرین باری که آماده جبهه رفتن بود انتخاب رشته نمود و در بین شرکت کنندگان مقام اول در رشته تحصیلی ریاضی را به دست آورد. محمد در این مدت هم درس می خواند و هم پشت جبهه مقدمات جبهه رفتن را فراهم می کرد.
سرانجام بعد از شرکت در چندین عملیات در تاریخ 3/11/1366 در کربلای 5 در منطقه شلمچه به درجه عالی شهادت نائل آمد.