شهید مهدی هنردار در خرداد ماه سال 1332 در خانواده ای متوسط در کاشان متولد شد. دوران کودکی اش را با حرارت و جوش فوق العاده ای گذراند. بارها و بارها تا نزدیکی مرگ رفت اما خواست خدا این بود که او زنده بماند و مرگی شرافتمندانه و زندگی ساز را با افتخار پذیرا شود. پس از طی دوره ی دبستان و دوره ی اول دبیرستان وارد هنرستان صنعتی کاشان شد و در اواخر دوره ی هنرستان بود که مجبور شد بیش تر وقت خود را صرف امور خانواده و چرخاندن کار پدرش کند و به همین دلیل نتوانست در حالی که هنرستان را تمام می کرد در کنکور دانشگاه قبول شود. سال بعد در کنار کار فوق العاده در بازار به خواندن دروس ریاضی پرداخت و در امتحانات متفرقه ی آخر سال موفق به گرفتن دیپلم ریاضی نیز شد. حرکت های آگاهانه سیاسی مهدی در دوران هنرستان شروع می شود. در این بره از زمان وی ضدیت و مخالفت خویش را با نظام سفاک و ضد اسلامی پهلوی در قالب شرکت موثر در مجالس و مراسم مذهبی و کمک به برپایی آن ها نشان می دهد. اولین اقدام متهورانه او را برعلیه رژیم شاه می توان ترتیب دادن یک نمایش نامه باشد که خود نیز نقشی در آن به عهده داشت.
روح پر تحرک و کمال جوی وی نمی گذاشت که او لحظه ای از زندگیش را به بیهودگی بگذراند. کار و تحصیل دو قطب جاذبه ای بود که این مرحله از زندگی او را تحت الشعاع قرار داده بود. آن چه که در حرکت تکاملی او به دو قطب جاذبه علم و عمل تبدیل شد و سرانجام در میانه ی خطوط طیف آن خود خطی ابدی گشت.
مهدی در سال 1350 به دانشکده ی علم و صنعت در رشته ی علم و صنعت وارد شد. ترم اول سال ورودی اش را با جدیت خواند و نمرات خیلی خوبی هم در دروس دانشکده گرفت ولی به زودی دریافت که جامعه و زمانش نیازمند چیزهایی است که در پرتو نمره ی خوب و مدرک علمی به آن ها نمی توان رسید و او در پاسخ به نیاز زمانش بود که حرکتش را جهتی دیگر داد و در مسیر جدیدش هر روز بیش از پیش به ارزش خویش واقف شد.
حرکت های آگاهانه او از مطالعه ی کتاب های اجتماعی-سیاسی و شرکت در تظاهرات دانشجویی شروع شد. او با تمام وجودش در تظاهرات شرکت می کرد. تظاهراتی که در آن زمان نمی تواست بیش از چند دقیقه ادامه پیدا کند و با حمله ی وحشیانه ی گارد از هم می پاشید. او و دیگر برادران دانشجویش در آن شرایط خفقان زا و شکننده با سنگ و آجر از گارد استقبال می کردند. در سال های اولیه تحصیلش دو بار به وسیله ی گارد دستگیر شد. بار اول مدتی در اسارت رژیم بود و بار دوم بعد از تحقیقات مختصری آزاد شد.
با شناختی که به دست آورده بود بارها پیشنهاد و اصرار برای عضویت در سازمان مجاهدین را در سال 54-53 نپذیرفت. او ضعف ایدئولوژیکی و ایمانی موجود در میان مسلمانان را مایه ی بسیاری از انحرافات تشخیص داده و از این رو حرکت جدیدیش را در این راستا قرار داد و برای این کار او غور در قرآن، نهج البلاغه و صحیفه ی سجادیه و سایر متون و نصوص اسلامی را به عنوان پایه و محور مطالعاتش قرار داد. بر این اعتقاد بود که کسی که می خواهد در جامعه اش دست به تغییراتی بزند بدون شناخت درست از اعتقادات جامعه نمی تواند چنین کاری کند. کسانی می توانند در جامعه برای تعیین سرنوشت مردم قدم های نسبتا دور از اشتباهی بردارند که نسبت به عقاید پیرامون خود شناخت نسبتا درستی داشته باشند و برای تحقق این آرزو بود که همراه با برادرانی چون غلامحسین صفایی و افراد چند گروه دیگر اسلامی اقدام به سازماندهی تشکیلات اسلامی جدیدی به نام "منصورون" کردند.
مهدی همه ی نیرو و توانش را وقف اسلام و خدمت به مردم کرد. او صادقانه در راه خدا قدم گذاشت. او با وجود مشکلات زیادی که به دلیل ضعف جسمی پدرش خواه نا خواه برایش پیش می آمد کار اصلی اش را لحظه ای ترک نمی کرد. او به طور منظم و بدون وقفه در تمام جلساتی که ترتیب داده بود شرکت می کرد و تجارب و دانشی را که در مسیر توحیدی اش آموخته بود به دیگران منتقل می کرد.
او نسبت به سرنوشت همه ی آن هایی که با آن ها رابطه داشت علاقه مند بود اگر چه در کل سرنوشت انسان برای او مطرح بود. متعصبانه می خواست همه هدایت شوند.
او خود هدایت یافته بود چرا که در رود پاک افکار و ایدئولوژی ها پس از غوطه خوردن ها مسیر اصلی حرکت آب را یافته بود. صراط مستقیم راهی که مشتاقان دریا در آن گام می نهند. دانش و آگاهی عمیق وی درباره ی مارکسیسم باعث شده بود که منحرفین در مقام مباحثه با او هراس داشته باشند. راسخانه اعتقادش این بود که دشمنان خدا که دشمنان مردم نیز هستند قابلیت دوستی و هم پیمانی با مومنین را ندارند. او از یک سو قرآن در وجود خودش فریاد می کشید که: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِيَاءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَقَدْ كَفَرُوا بِمَا جَاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ» (ممتحنه آیه 1) «ای مومنان دشمنان خویش را دوست و هم پیمان خود نگیرید که -از این طریق- با آنان رابطه ی مودت ایجاد کنید چرا که اینان به آن چه که حقا برای شما آمده -دین خدا- کفر می ورزند.» و از سوی دیگر فریاد مادرش در گوشش بود شیرزنی که آرزویش این بود که فرزندش جز در راه خدا و طریق اسلام چیزی فرو نگذارد و به همین مناسبت در نامه ای که در سال اول دانشکده اش برای او فرستاده بود جمله ای برایش نوشته بود به این مضمون : «پسرم اگر قرار است کشته شوی راضی نیستم جز در راه خدا باشد.»
این زن دلیر و صبور پیش از آن که مهدی متولد شود در یک زیارت حضرت معصومه سلام الله علیها از وی پسری شجاع و ماندنی خواسته بود.
مهدی همیشه ساده پوش بود و از اسراف گریزان بود. یک روز پدر مهدی به او می گوید: «مهدی چرا این سر و وضع را داری؟ لااقل یک جفت کفش بخر و این گیوه پاره ها را بینداز دور.» خصوصا دوباره پول به او داد و گفت این پول را سوای پول هایت دادم که بروی کفش بخری. او گفت: «اگر هنوز هم پول دارید بدهید چون احتیاج به پول زیاد داریم.»(اشاره به پول برای مبارزه) و هر عید که خانواده اش به او می گفتند چرا لباس نمی دوزی در جواب می گفت:
بود آن روز بر ما عید مطلق
که در جنبش درآید پرچم حق
برای او انجام هیچ کاری غیر ممکن نبود، برادران همرزمش وقتی در کاری گیر می کردند او با چابکی و زرنگی گره گشایی می کرد و کار را با مهارت انجام می داد و در کارها بسیار شجاع بود.
مهدی هنردار پس از دستگیری در روز 6 بهمن 55 در درگیری اصفهان بلافاصله به زیر شکنجه برده می شود و بیش از بیست روز زیر شکنجه ی دژخیمان بوده و بالاخره در تاریخ 55/11/28 بر اثر شکنجه های ددمنشانه ی رژیم منحوس پهلوی به شهادت می رسد.