شهيد محمود حمله داري در روز نهم مرداد ماه سال 1348 در خانواده اي متعهد و مذهبي ديده به جهان گشود و دوران كودكي و خردسالي اش را در كنار پدر و مادري متعهد و دلسوز گذراند.
سپس در سن هفت سالگي وارد دبستان شد و در همان روزهاي نخست به علت هوش سرشارش زبانزد آموزگارانش گشت_ محمود دوران ابتدايي را با شور و اشتياق فراوان به پايان رسانيد و در اين مدت بارها مورد تشويق اوليا مدرسه قرار گرفت.
محمود در همين سنين كودكي نسبت به اعمال ديني عشق مي ورزيد و شايد پيروزي هاي متداول همين قلب پاك و ايمان راستين مسير مي شد. و پس از اتمام دوران ابتدايي مقطع راهنمايي را نيز در كنار خانواده و دبيراني دلسوز و فعال با موفقيت كامل پشت سر گذاشت و در تمامي سالهاي تحصيلي به عنوان شاگرد ممتاز و نمونه شناخته مي شد.
يكي از خصوصيات بارز محمود دلسوزي و مهرباني وي بود كه هرگز راضي نمي شد همنوع خود را در سختي و نا آرامي ببيند و ديگر آنكه ارتباطي عميق با خدايش داشت. يكي از نزديكان محمودي مي گويد:
او در سنين نوجواني نمازهايي را به درگاه يگانه احديت بجا مي آورد كه هيچ كدام از ما هرگز چنين نمازهايي را به جا نياورده ايم ، محمود نه تنها نسبت به اعمال عبادي اهميت خاصي قائل بود بلكه او يك ورزشكار بسيار موفق هم بود.
كه در رشته ي تنيس روي ميز و كاراته با علاقه تلاش مي كند و با همين كوشش و پشتكار در سنگر علم و دانش قرار داشت و مقطع دبيرستان را مي گذراند مصادف با جنگ تحميلي بود و محمود همزمان با مطالعه و تحصيل، فعاليت در بسيج و جبهه را فراموش نميكرد مخصوصا سال چهارم كه بيشتر سال را در جبهه هاي نبرد به سر برد و در همين حين خود را براي كنكور سراسري آماده ساخت، و در سال 1366 در آزمون سراسري كنكور شركت كرد و بلافاصله پس از آن عازم جبهه هاي جنگ شد و در همان سنگر جهاد و مبارزه خبر پيروزيش را از همسنگرانش شنيد. آري محمود بار ديگر با امداد از خداوند و پشتكار خود موفقيتي جديد بدست آورد.
اگرچه سراسر زندگي اين شهيد بزرگوار همه موفقيت و پيروزي بود، بدين ترتيب محمود از جبهه نبودن هي جبهه علم ميگردد و ترم اول رشته پزشكي دانشگاه شهيد چمران اهواز ميگذراند و در فاصله تعطيلي ترم فرصت را غنيمت شمرده و صحنه ي علم را ترك و شتابان خود را به صحنه ي خدايي نبرد ميرساند. گويا محمود خود ميداند كه او را در جهاني والاتر از اين جهان پست مي طلبند چنان كه با عشق ميرود.
ديگر آنكه ميداند آن يگانه معشوق كه در فراغش شبها بسيار گريسته اينبار دعايش را اجابت فرموده و او را طالب گشته است، با پدر و مادر و نزديكان خداحافظي مي كند و رهسپار نبردي خونين ميشود اما محمود از همان لحظه كه قصد رفت كرد ديگر اين جهاني نبود، دلش را به خدايش سپرده بود.
دلي كه آرزو ها و آمالهاي اين دنيا آن را هرگز نربوده بود چند روز قبل از شهادتش با خانواده تماس تلفني ميگيرد و در واقع براي آخرين بار خداحافظي مي كند و مادرش از آمدن او سوال مي كند كه چه زماني به خانه بازمي گردي؟
اما محمود در جواب مي گويد شايد من خود ديگر نيايم و مرا بياورند!!!
دوستان و همسنگرهايش بيان ميكنند كه در شبهاي آخر و آن نزديكي هاي شهادتش وصيت نامه اش را كامل كرد و نكات مورد توجه اش را در آن عنوان ساخت و سفارش نمود كه من خود به خانه باز نميگردم و شما قبل از دفن وصيت نامه ام را بدست خانواده ام برسانيد .
كه در آن وصيت نامه سفارشي ممتد براي حفظ اسلام و شئونات آن نموده است و از تمامي اساتيد محترم نيز خواسته است كه اهميت كار خويش را بدانند و خود را در مورد آينده كشور مسئول به حساب آورند.
و بلاخره محمود با قلبي پاك و عاشق و دلباخته به ديدار معشوق خويش شتافت آري.
آري ولي در تاريخ 26/12/66 با آغوش باز شهادت در راه خدا را پذيرفت چرا كه او از حسين درس آزادي و آزادگي آموخته بود و با خون سرخ خويش به تمامي همسنگرانش درس عشق و عاشقي را آموخت.