سال۱۳۳۸٬ نجف آباد شاهد تولد پسری بود٬ پسری که سه نام پرمعنا برخود داشت٬ محمد حسن کاظمی٬ ستایش شده٬ نیکوی فرو خورنده خشم.
آثار نبوغ و تحرک خاصی در او آشکار بود و عشق فراوانی به آموختن و یادگیری مسائل و علوم مذهبی از خود نشان می داد. همه می دانستند که او سرشار از استعداد و توانایی است و حیف بود که این همه توانایی به هدر رود٬ بنابراین به مکتب فرستاده شد و به قرائت قرآن و فراگیری دانش های مذهبی پرداخت و سپس راهی دبستان شد او از نظر حسن اخلاق ٬ تقوا٬ و درس و مطالعه در میان دوستانش نمونه بود و مورد توجه آموزگاران قرار گرفت٬ از همان کودکی محمد حسن علاوه بر اشتغال به تحصیلات جدید و مطالعات مذهبی از جمله زندگی پیامبران و ائمه٬ به پدرش در شغل چوپانی کمک می کرد. او زندگی را دریافته بود و می دانست زندگی آکنده از مشکلات است. و راه صحیح نبرد با آن ها است٬ زندگی جنگ است و دیگر هیچ و برهمین مبنا برنامه خود را تنظیم کرده بود.
او با تحمل این سختی ها و ناهمواری های دیگر سعی می کرد خود را با مشقات زندگی عادت دهد تا درد بزرگان دین و مردان آزاده رابهتر و بیشتر لمس نماید٬ باید راه تقوا پیشگان را می رفت و درد آن ها را تجربه می کرد تا پیرو و شیعه خوب آنان شود.
شهید کاظمی دوران دبیرستان خود را در رژیم خفقان به شکلی گذراند که بتواند خود را از جریانی که رژیم برای به انحراف کشیدن نوجوانان ایجاد کرده بود به دور نگه دارد و حتی دیگران را نیز نجات دهد. او در این سال ها از حداکثر امکانات موجود٬ چه مخفی وچه علنی از سخنرانی های مبارزان و جلسات مساجد و ... استفاده کرد تا بار فکری خود را در ابعاد عقیدتی و سیاسی افزایش دهد.
و نتیجه هم گرفت زیرا این برنامه ها چنان بر او تأثیر گذاشتند٬ که دگرگونی عمیقی در وی پدید آمد و نمودهای خوبی در ایجاد و تقویت برجستگی های اخلاقیش حاصل شد که از آن جمله نفرت از دروغ و غیبت و تهمت بود او در برخوردهایش هر چند جوانی کمرو و کم حرف بود اما متانت و خوش برخوردی را رعایت می کرد. محمد حسین در راه عبادات چنان پیش رفت که یکبار ۴۰ روز را روزه بی سحر گرفت و شاید ۴۰ روز اخلاص تمام تا چشمه های حکمت در او پیدا شود.
۱۷ ساله بود که شناخت کاملی از رژیم حاکم به دست آورد و در خط مبارزه با آن قرار گرفت٬ او می دانست که یک دست صدا ندارد٬ باید همه رژیم پهلوی را می شناختند و با آن مبارزه می کردند تا حاصلی بدست آید. به همین دلیل تلاش او بر آن بود که اعلامیه ها٬ نوارها و کتاب های امام را تهیه و در اختیار دیگران بگذارد و دراین راه لحظه ای آرام و قرار نداشت. چنان بی پروا بود و چنان شجاعانه عمل می کرد که چندین بار در شرف دستگیری قرار گرفت. هنگامی که رژیم سعی داشت از زلزله طبس استفاده تبلیغاتی کند او به فرمان امام همراه با گروه امداد امام عازم طبس شد تا در بازسازی و رسیدگی به آسیب دیدگان بپردازد.
او درتمام سنگرها می رزمید و تلاش برای جهت سرنگونی رژیم او را از درس بازنداشت. در همان دوران انقلاب بصورت تمام این فعالیت ها در خرداد ۵۷ دوره دبیرستان را به پایان رساند و به دانشگاه صنعتی شریف٬ در رشته فیزیک راه یافت.
دانشگاه بهانه ای برای فعالیت بیشتر شد قرارگرفتن در صف دانشجویانی که هر کدام از محرکین اصلی انقلاب بودند امام برای موقعیت ویژه ای دستیابی به اهدافش بود. دانشگاه میعاد گاه جوانانی بود که سرپر از شور انقلاب داشتند و دلی پر از عشق به امام. او در دانشگاه به فعالیت های عقیدتی خود عمق بیشتری بخشید و ایام دراوج گیری انقلات یکی از محرکین دانشجویان دانشگاه و توده خروشان ملت مسلمان به شمار می رفت.
آن روزهای سرد بهمن ماه که زمین از خون پاکترین ها گرم می شد و آماده بود تا قطرات خونش را به خاک و انقلاب ببخشد و در همان روزهای ۲۱ و ۲۲ بهمن تا مرز شهادت پیش رفت اما.... گویا سرنوشت او طور دیگری رقم خورده بود او باید نبردهایی سختتر را تجربه می کرد٬ میدان هایی که عشق و خون به هم می آمیختند تا خاک را بارور کنند و قدر و ارزشی به زمین ببخشند که لایق در آغوش گرفتن پیکرهایی به قیمت همه هستی شود.
او دوباره به دانشگاه بازگشت و انقلابی دیگر را در ۱۳ آبان ۵۸ تجربه کرد. زندگی او ساده ولی توأم با رشد و تعالی روحی بود، درس می خواند و کار می کرد و از خزانه علم حیات بار بر می داشت تا اینکه با انقلاب فرهنگی٬ دانشگاه های تعطیل شد . او برای کمک به پدرش عازم دیارخود شد و جهادسازندگی را اساس برنامه اش قرار داد. بیکار نمی توان نشست و فردا چون امروز نباید باشد و هر فردا باید رنگ دیگری داشته باشد. جنگ که از کردستان آغاز شد و سپس به خودکامی صدام به خوزستان و تمام غرب و جنوب کشیده شد او تاب نیاورد و گفت: چگونه من می توانم در اینجا آسوده باشم و برادران بی گناهم در غرب وجنوب کشور به دست مزدوران آمریکا و صدام به شهادت برسند؟! حرکتی دیگر در او آغاز شد زیرا جنگ را نبرد کفر و ایمان و تحصیلی از سوی ابرقدرت ها می دانست. از این رو مصمم شد تا از طریق بسیج پای درمیدانی بگذارد که مردان مرد آزموده بودند. میعادگاه و پیروان حسین٬ او عاشق حسین و دیدار روی حسین و زیارت مزار حسین بود او می خواست کربلای حسین را با اشک و رزم خود آزاد کند:
امام را تنها نگذارید و کربلای حسین را از چنگال یزیدیان کافر رهایی بخشید و به کمک مستضعفان جهان بشتابید!
محمد حسن تا آخرین لحظه٬ عمرش٬ امامش را تنها نگذاشت و دمی٬ از یاری مستضعفان غافل نشد و معتقد بود که به ازای انقلابش و رهایی میهنش از چنگ استعمار به همه مستضعفین جهان بدهکار است.
در اقبال این بیداری٬ ما متعلق به تمام مستضعفین دنیا هستیم.
او به خوبی دریافته بود که چقدر خانواده اش خواهان اویند ولی وظیفه ای که خدا برعهده اش نهاده بود او را از آغوش مهربان آنان دور می کرد.
امیدوارم که بی محبتی ها و بی اعتنائی های مرا ببخشید من دردتان را احساس می کنم ولی از همه بهتر وظیفه من است در قبال انقلاب و به صورت کلی تر در قبال همه مستضعفان.
شاید او که آغوش پر مهر خانواده را وانهاد٬ مهر دیگری را جستجو می کرد آنچه که جسم را به آغوش سرد خاک می سپارد و جان را به گرمای محبت خدا.
به حال خود افسوس می خورم که چرا از این بیشتر نتوانستم در این انقلاب شرکت کنم و از این بیشتر نتوانستم این انقلاب را یاری کنم.
پدر و مادر عزیزم می دانم که شهادت من تا اندازه ای برای شما ناگوار است تحمل کنید که همه از خدا هستیم و به سوی اون باز می گردیم.
شهید کاظمی در این مسیر یکبار کردستان را تجربه کرد و سپس خوزستان را و خاک خونین خوزستان خون او نیز سیراب شد.
روز ۲۲ تیرماه سال ۱۳۶۱ در منطقه شلمچه٬ محمد آنکه مصداق حسن بو و تمثیل کاظمی٬ نوش شهادت را به کام برکشید.
یادش درخاطره تاریخ جاودان باد.