عبدالله، در سال 1341 در اصفهان به دنيا آمد. از همان كودكي بسيار با ايمان و معتقد بود و در تلاش بود كه فقط براي رضاي خدا كار كند. قبل از پيروزي انقلاب با فساد، مقابله جدي ميكرد. مدارك بسياري براي محكوميت ائمه فساد فراهم كرده بود و علاقه داشت كساني را كه به دامن فساد رفته بودند نجات دهد. هميشه امر به معروف و نهي از منكر ميكرد و هيچ چيز مانع از انجام وظيفه الهي او نميشد. پس از پيروزي انقلاب در رشته مهندسي مواد دانشگاه صنعتي اصفهان پذيرفته شد. رفتن به دانشگاه نمايانگر علاقه او به آينده انقلاب و بيانگر اعتقاد او مبني بر اين بود كه: «تخصصهاي توأم با تعهد، راهگشاي اين انقلاب است و كار براي انقلاب نبايد ما را از فكر و حركت براي آينده بازدارد» ولي دانشگاه هرگز براي او بت نشد و به بهانه سرمايهگذاري براي آينده انقلاب از لحظات سرنوشت ساز مرگ و حيات كنوني انقلاب غافل نماند كه انقلاب بايد باشد و بماند تا آيندهاي براي آن وجود داشته باشد.
بر همين اساس در زمان دانشجويي خويش نيز دست از كار و تلاش برنداشته، به طور فعال به تشكيل جلسات مذهبي براي نوجوانان و جوانان و تشكيل اردوها اقدام ميكرد. در طول اين فعاليتها بارها و بارها به جبهه رفت و به دفعات مجروح و بستري شد اما هيچ توجيهي او را از حركت بازنداشت. او ميدانست و معتقد بود كه عزت و شرف ما در گرو همين مبارزات است و اگر دشمن را شكست دهيم، اسلام قدرت مطرح شدن در جهان را پيدا خواهد كرد و اگر جز اين شود خواري و ذلت در برابر هر قدرتي، دامنگير اين امت ميشود. براي او پيروزي اصل نبود بلكه انجام وظيفه يعني قيام براي قسط كه فرمان قادر متعال است انگيزه اصلي او بود.
با پشتكار خود به دانشگاه راه يافت و با تلاش خود و شركت در كلاسهاي آموزش خط،خوشنويسي را فراگرفت. او دعا ميخواند، سخنراني ميكرد، فرماندهي ميكرد، آموزش نظامي ميداد و خلاصه كليدي بود كه به هر قفلي ميخورد.
عاقبت در شب 28 ماه رمضان در وداعي كه با همسنگرانش داشته از آنان ميخواهد كه درصورت شهادت براي وي نماز وحشت بخوانند و حتي طريقه آنرا تعليم ميدهد. در صبح 28رمضان مطابق با دوم خرداد 65، وقتي نيروها براي كندن سنگر آماده ميشوند او مي گويد كه امروز حال و هواي ديگري دارم. شما برويد، من پشت بيسيم ميمانم.
ميماند و وصيت نامه مفصلي مينويسد كه بيانگر روح لطيف اوست. با خدا راز و نياز عارفانهاي ميكند و از او تقاضاي عفو ميكند و از همه حلاليت ميطلبد.
هنگام ظهر به نماز ميايستد. بعد از نماز نيروهاي تحت فرماندهيش از او ميخواهند كهبراي سركشي و جهت بررسي خمپارهاي كه عمل نكرده، به منطقه بيايد. اما او ميگويد بگذاريد تا نماز عصرم را بخوانم كه اگر شهيد شدم نمازم نماند. پس از نماز عصر به محل سركشي ميكند كه خصم زبون شروع به زدن خمپاره ميكند. او براي حفظ جان نيروهايش آنان را پراكنده ميكند و خود بر اثر تركش خمپاره شهيد ميشود. در لحظات پاياني عمر، تعبد، پاكي، خلوص و جهتدار بودن حركت خود را با قرار دادن پاهاي خود رو به قبله در لحظه عروج به نمايش ميگذارد.