شهید «سید اکبر سامع» در اصفهان به دنیا آمد. روزهای تلخی که ملتی از فرط ظلم به تنگ می آمدند و حرکت های مردمی شکل و انسجام سازمانی می یافت. خانواده ی او مذهبی و متدین بودند. او دومین فرزند خانواده بود. از همان ابتدا تحت تربیت اسلامی روح او شکل می گرفت. پدر و مادرش از هیچ کوششی و مراقبتی مضایقه نکردند. از کودکی منظم بود، در کارهایش پر تلاش و مرتب بود و با ادب و متانت صحبت می نمود. علاقه ی زیادی به درس خواندن داشت و استعداد شگرفی در این راه از خود بروز می داد. هنوز بعد از چندین سال معلم پنجم ابتدائی اش می گوید که شهید سامع از بهترین شاگردانش بوده است.
در حین تحصیل با همراهی پدرش، یادگیری قرآن مجید را آغاز کرده بود. به طوری که بعد از دوران ابتدایی و راهنمایی علاوه بر تلاوت صحیح، ان را با صدای شیوا و دلنشین قرائت می نمود.
او دوران راهنمایی را در حالی آغاز کرد که مبارزات اسلامی ملت ایران اوج می گرفت. سالی که انقلاب پیروز شد شهید سامع سال اول از دوره ی راهنمایی را می گذراند، با وجود کمی سن به همراه خانواده اش در تمام راهپیمایی ها حضور فعال داشت.
سید اکبر دوران دبیرستان خود را در دبیرستان هراتی گذراند. او یکی از فعال ترین نیروهای انجمن اسلامی به شمار می رفت. او به چشم خود دیده بود که چه لاله هایی در آن زمستان سرد و پرهیجان پرپر شد تا این نهال، درخت حکومتی بلند شد و نمی خواست حاصل آن همه خون به هدر رود.
کسی صدای آرامش بخش و روح نواز او را در شروع مراسم صبحگاهی دبیرستان از یاد نمی برد.
او در این مرحله از زندگی به همراه تحصیل، فعالیت هایی در ابعاد گوناگون داشت. شهید سامعی در تابستان 59 در دوره ی کلاس های عقیدتی، سیاسی و اردوهای بسیج مدارس اصفهان شرکت داشت و از آن به بعد به همراه تحصیل جهت بالا بردن قوت عقیدتی و توان نظامی خود این فعالیت ها را ادامه داد.
شهید سامع به کلاسهای مسجد اکتفا نکرد. او در خود نیازی به دانستن علوم اسلامی حس می کرد، بنابراین با برنامه ریزی مناسب در یکی از مدارس علوم دینی اصفهان به تحصیل علوم اسلامی پرداخت و به دلیل استعداد فراوان و پشتکارش توانست در مدت کوتاهی سطوح مقدماتی را گذرانده و سرگرم بحث و مطالعه مسایل فلسفی و منطقی شود و او این کار را به یاری چند تن از دوستانش انجام داد.
از دوستانش در این دوران شهید سجادی، شهید عسگری، شهید نصر، آقای طلوعی و آقای صادقی بودند. در جلسات هفتگی که هر هفته به طور گردشی در منزل دوستان برگزار می کردند هر دفعه یک کتاب یا قسمتی از یک کتاب را انتخاب می کردند و در مورد آن بحث و تحقیق می کردند. از این طریق کار گروهی کردن را یاد گرفته بودند. در یادداشت های ایشان هست که کتاب های آقای مطهری «اصول فلسفه و روش رئالیسم را در سال 63 کامل خوانده در حالیکه فقط هجده سال داشته اند».
به همراه همین جمع در مدرسه فعالیت های فوق برنامه ی جدی انجام می دادند و در سال 61-62 در مسجد جوادالائمه یک سری فعالیت های فرهنگی مستمر و مداوم را آغاز کردند.
شهید سامع در سال 63-64 دیپلم گرفت. این در حالی بود که اکثر کتاب های شهید مطهری را مطالعه کرده بودند و در جلساتی با دوستان روی کتاب های علامه جعفری و مثنوی معنوی بحث و گفت و گو می کردند. شهید سامع اهل تبادل نظر و بحث بودند. درباره هر چیز سعی می کردند با افراد مختلفی که در دسترس او بودند بحث کنند. روی حرفی که می زدند غالبا مصر بودند و سعی می کردند با عناوین و راه های مختلف در مورد حرفی که می زنند منطق خودشان را جلو ببرند ولی در نهایت خط فکری شان از نظر سیاسی خط فکری امام خمینی بود و همیشه از دیدگاه های امام پیروی می کردند و ولایت ایشان را از جان و دل پذیرفته بودند و از افراط و تفریط به شدت پرهیز می نمودند.
چون اهل تحقیق و جست و جو بودند همیشه حق را پیدا می کردند و دیدگاه هایشان در مورد مسایل مختلف به حقیقت بسیار نزدیک بود.
نماز شب زیاد می خواندند. وقتی کسی پیدایشان نمی کرد، یک گوشه خلوتی پیدا می کرد و به فکر کردن می پرداخت. در مورد تصمیماتش بسیار تفکر می کرد و همه ی جوانب را در نظر می گرفت. از لحاظ شخصیتی از پسرخاله شان «شهید مجید» بسیار الگو می پذیرفت. پسر خاله شان هم اهل نماز و تهجد بود و هو در درس و تحصیل موفق بودند. در هر موقعیتی یکدیگر را پیدا می کردند و با هم به بحث و گفت و گو می نشستند.
شهید سامع در سال 65 در کنکور سراسری رشته ی مخابرات دانشگاه صنعتی شریف پذیرفته شد. آقای عسگری از دوستانشان که پزشکی دانشگاه تهران پذیرفته شده بودند، 4 روز بعد از اعلام نتایج کنکور شهید شدند. حدود یک ماهی برای اجرای مراسم تشییع و بقیه ی مراسم ها به اصفهان آمدند و همه فکر می کردند که برگشته اند که دانشگاه بروند ولی بعد از یک ماه دوباره راهی جبهه شدند. فقط برای ثبت نام دانشگاه رفتند. تصمیم جدی برای جبهه رفتن داشت.
دانشگاه که قبول شده بود به خانواده اش گفته بود من فقط برای دلخوشی شما ثبت نام می کنم، جبهه همه چیز من است. در وصیت نامه شان اشاره کرده بودند که «برای این دانشگاه رفتم و قبول شدم که همه فکر نکنند که فقط عده ی مخصوصی برای درس خواندن ساخته شده اند و عده ای برای جبهه رفتن و کشته شدن. ما هم اگر فرصت می کردیم دانشگاه می رفتیم و درس می خواندیم.»
فرمان امام مبنی بر اینکه «جبهه ها را پر کنید» شهید سامع را به جبهه ها کشانید و از همه چیز جدا ساخت و البته این انتخاب خودشان بوده است.
شهید سامع در سال های 64 و 65 به طور مداوم در جبهه حضور داشتند، محل خدمت ایشان ابتدا گردان «یا زهرا»ی لشکر امام حسین(ع) و سپس در جبهه های غرب و در جنوب کشور و خط پدافندی کارخانه ی نبرد بود.
شهید سامع همیشه علاقه داشت که در خط مقدم عملیات شرکت کند. در عملیات کربلای 4، او به همراه دیگر رزمندگان گردان امام حسن(ع) به منطقه اعزام شد ولی گردان در عملیات شرکت نکرد و به اردوگاه بازگشت. شهید اکبر بسیار اندوهگین بود که نتوانسته بود در عملیات شرکت کند و اصلا حال خوشی نداشت. موقعی که دوستشان آقای عسگری شهید شدند چه گریه ها که بر سر مزار شهید می کردند.
بعد از آقای عسگری، شهید سامع بعد از آن آقای سجادی بعد از چهلم شهید سامع، شهید شدند. مزار شهید سامع، عسگری و شهید سجادی در طرف شرق شهدای گمنام در یک جا قرار دارد. بعد از حادثه عملیات کربلای 4 ایشان تا یک مدت حال عجیبی داشتند چون بعضی دوستانشان در این عملیات شهید شده بودند.
در برخوردهایشان دوستانه رفتار می کردند حتی در بین اقوامشان با افرادی که نظراتی مخالف نظرات ایشان داشتند با مدارا برخورد می کردند و با رفتار دوستانه با آن ها وارد صحبت می شدند و معتقد بودند اگر کسی بفهمد شما دنبال حق هستید و در کارتان خلوص دارید حتی اگر تظاهر کند که تأثیر نمی پذیرد از صداقت و منطق شما متأثر می شود.
در روزهای واپسین حیات ظاهری شان معمولاً شب های جمعه دعای کمیل می رفتند به تکیه شهدا، گوشه ای تاریک برای خود بر می گزیدند به طوری که اگر کسی حتی از فاصله یک متری صدایشان می زد متوجه نمی شدند. حالات عجیبی داشتند.
نمی گذاشتند کسی از ایشان عکس بگیرد یا فیلم برداری کند.
سرانجام شهید سامع در عملیات کربلای 5 شرکت نمود. شهید سید اکبر در شب دوم عملیات کربلای 5 در تاریخ 20/10/65 در منطقه ی شلمچه در حالی که قصد کمک و یاری مجروحی را داشت، هدف گلوله قرار گرفت و در حالی که زمزمه ی یا زهرا بر زبانش جاری بود آخرین لحظات عمر را به آماده ساختن خود جهت دیدار با خدای خود می گذراند تا اینکه شهد شهادت را سر کشید.