پدر و مادر مجید هر دو از سادات بودند. پدرش هنرمند بود. استاد زری بافی که در هنرستان هنر های زیبای تهران تدریس می کرد. قبل از این که سید مجید به دنیا بیاید مادرش خوابی دیده بود .خواب دیده بود که وارد مجلس روضه امام حسین علیه السلام شده در حالی که نوزادی در آغوش دارد .سید بزرگواری که خطی سرخ زیر گلویش می درخشیده نوزاد را در آغوش گرفته و او را مجید خطاب کرده است. به همین دلیل بود که نام کودکی که در مهر ماه 1327 به دنیا آمد را سید مجید گذاشتند.
سید مجید هنوز 7 ساله نشده خواندن و نوشتن و قرائت قرآن را یاد گرفت به خاطر همین وقتی به مدرسه رفت از کلاس دوم شروع کرد .تمام دوره تحصیل هم معدلش بالا بود . به جز این همیشه کارهای فوق برنامه میکرد . از مسئولیت کتابخانه دبیرستان گرفته تا شرکت در جلسات پنهانی بحث های اسلامی .
دوره دبیرستان را که به پایان رساند در سه کنکور شرکت کرد : دانشکده فنی تهران دانشکاه صنعتی آریا مهر ( که تازه تاسیس شده بود )و دانشکده نفت آبادان و در هر سه یا رتبه ی اول را به دست آورد یا رتبه ی دوم را. خودش دوست داشت به دانشکده نفت برود اما در مصاحبه مردود اعلام شد و وقتی اعتراض کرد صریحا به او گفتند که تنها کسانی در مصاحبه قبول میشوند که از بالا توصیه شده باشند. و این شد که سید مجید شریف شد دانشجوی مهندسی برق دانشگاه صنعتی آریا مهر .
در دانشگاه فعالیت های مذهبی و اجتماعی مجید بیشتر و بیش تر شد. او در تشکیل انجمن اسلامی تاسیس کتابخانه دانشگاه و برپایی جلسات سخنرانی نقش داشت اما فعالیت های فوق برنامه اثر بدی روی درسش نمیگذاشت . اظهار نظر مسئولین دانشگاه ذیل نمراتش این بود: وضعیت تحصیلی ایشان بسیار خوب است و اتیه درخشانی برای ایشان پیش بینی می شود.
مجید دید سیاسی روشنی داشت. و می فهمید درس خواندن به تنهایی دردی از جامعه اش دوا نمیکند. او در ادامه مبارزات سیاسی اش با رژیم شاه در اواخر سال 1347 در سخت ترین شرایط عضو گیری به عضویت سازمان مجاهدین خلق در آمد.
در سال 1350 سازمان مجاهدین بسیاری از اعضای برجسته خود را از دست داد و مجید به عنوان یک عضو کار آمد وارد کادر مرکزیت سازمان شد. او علاوه بر این مسئولیت های دیگری هم در سازمان داشت :
مسئول امنیتی سازمان: حفظ و حراست و سازماندهی اعضا، کشف تاکتیک های پلیس، کشف محل های تله گذاری شده توسط ساواک ...
مسئول گروه الکتریکی : به دست آوردن فرکانس های دستگاه های مخابراتی نیروهای امنیتی، از ساواک و گروه های ضربت تا شهربانی و ژاندارمری و ساخت دیگر دستگاه های الکترونیکی برای انجام عملیات استراتژیک
مسئول رابطه با برادران اعزامی به خارج از کشور و ارسال پیام خبر و تحلیل برای آن ها.
سازمانی که برای مبارزه مسلحانه اسلامی تاسیس شده بود.
وقتی درسش تمام شد در اداره برق در خیابان امیریه مشغول به کار شد. همان زمان با کشف یکی از خانه های تیمی سازمان نام شریف واقفی هم شناسایی شد و ساواک درصدد دستگیری او بر آمد. وقتی مامورین ساواک به محل کار مجید رفتند رئیس اداره حضور نداشت و مجید جانشین او بود.ساواکی ها به اتاق رئیس رفتند و از مجید سراغ خودش را گرفتند. مجید در نهایت خون سردی گفت ک تشریف داشته باشید تا صدایش کنم و از اتاق خارج شد و از مهلکه گریخت. بعد از آن واقعه بود که زندگی مخفی سید مجید شروع شد. تماس او با آشنایانش در این مدت با تلفن و کاه با نامه هایی بود که همراه با اطلاعیه های امام خمینی میفرستاد.
در 1350 مجید وارد کادر مرکزیت سازمان مجاهدین شد و در راس یکی از شاخه ها قرارگرفت. حدود سال 52 بود که تقی شهرام و بهرام آرام که در راس دو شاخه دیگر بودند شروع به جمع آوری جزوه های قرانی ونهج البلاغه و در عوض توزیع جزوه های مارکسیستی در سازمان نمودند. سید مجید با تمام قوا با این اقدامات مخالفت میکرد. و وقتی دید تلاش هایش فایده ای ندارد تصمیم به انشعاب از سازمان گرفت.
در گیری بین آرام و شهرام و شریف بالا گرفت و عاقبت آن دو شریف را به مرگ تهدید کردند .او گفت : " من از آمریکا با آن همه تجهیزاتش نمیترسم میخواهید از شما با چند اسلحه قراضه تان بترسم ؟ من مرگ را به ننگ مارکسیست شدن ترجیح میدهم ."
در همان نشست بود که مجید خلع سلاح و از مرکزیت سازمان اخراج شد .
آن موقع مجید 27 ساله بود. قرار جلسه ای دیگر با آرام و شهرام گذاشته شده بود تا در آن مجید انشعاب خود و همرزمش مرتضی صمدیه لباف را از سازمان اعلام کند اما ارام و شهرام به جای حضور در محل قرار چند نفر از اعضای سازمان را به ان جا فرستادند. آن ها مجید را ترور کردند و جسدش را به بیابان مسگر آباد بردندو سوزاندند .صمدیه لباف هم توسط ساواک دستگیر و در زندان شهید شد. پس از این دو نفر سازمان مجاهدین رسما مارکسیست شدن خود را اعلام کرد.