دانشجوئی شهید سید مرتضی آرش راد در خانواده ای متوسط دیده به جهان گشود. دوران کودکی را با مشکلات فراوان پشت سر گذاشت و پس از طی کردن دوران دبستان در یکی از مدارس مذهبی شهر به ادامه تحصیل پرداخت.
در ابتدای دوران راهنمائی استعداد شگرف او نمایانگر شد و عشق بی پروای او به تحصیل و تعالیم اسلامی به وضوح مشخص بود، تا این که دوران راهنمائی را هم با موفقیت کامل به پایان رساند. از ابتدا عشق بی پروای او به خالق و شوق بی پایان او نسبت به تحصیل همزمان با خروش امت اسلامی بر علیه نظام ستم شاهی به رهبری امام خمینی او را در روند اصیل انقلاب قرار داد و این راه را بدون کوچکترین انصرافی ادامه داد. پس از دوران راهنمائی در یکی از دبیرستان ها مشغول به تحصیل شد. در دوران دبیرستان بود که یاران هم عقیده ی خود را یافت و از آنجا بود که فعالیت های او در رابطه با خودسازی و خودنگری بیشتر و بیشتر می شد. بطوری که بسیاری از دوستانش مقاومت و پایداری را از چهره ی مصمم و معصوم او می آموختند، چرا که تجسم عینی تقوا در چهره ی ملکوتی او نشان می داد که حرکت والائی را انتخاب نموده و در راه رسیدن به مقصود از تمام علایق دنیوی عاری است.
چهره ی نجیب او حاکی از سری پرشور و قلبی پربرای رسید به معبود، خود را از همه ی قیودی رهاند وتلاش شبانه روزی او در پیشبرد اهداف مقدس خویش نمایانگر عشق شدیدش به معشوق بود.
هنوز چندی از فعالیت های او در دوران دبیرستان نگذشته بود که جنگ تحمیلی شروع شد. با شروع جنگ مرتضی همانند تمام دوستانش تولدی تازه یافت. چرا که رسالتی جدید به عهده گرفته بود. دیگر محیط مدرسه و شهر برای او کوچکتر از ان بود که بتواند خواسته های او را پاسخگو باشد و در این حال تنها یک زمزمه داشت، جبهه!
درست در سالی که دوران دبیرستانی او در حال تمام شدن بود درس را رها کرده و به دنبال انتخابی والا، رفتن به جبهه را ترجیح داد: او که در تب دیدار معشوق می سوخت و در التهاب این دیدار روز و شب در انتظار دعوت معبود خویش بود فرمان امام امت را لبیک گفت و در میعادگاه شهادت در انتظار معراج سرخ خویش بود تا به دیدار حق نایل گردد.
در سال 1362 اولین بار بود که پا به میدان جنگ می نهاد. او که خود الگوی ایمان و شهامت برای دوستانش بود در خاطرات خویش این گونه مخلصانه از محیط حاکم بر جبهه می گوید:
"اولین شبی که پا به میدان جنگ گذاردم و با دیگر رزمندگان همصدا شدم خیلی خودم را گم کرده بود. آن شب دعای توسط بود و برادران چنان با خدای خود و با امام حسین (علیه السلام)سخن می گفتند که من احساس حقارت و ذلت درون خود کردم. کم کم توانستم خود را با آنان وفق بدهم، ولی هنوز به پای اخلاص آنان نتوانسته ام برسم.
همه کسانی که مرتضی را می شناختند می دانند که چگونه در همان برخورد اول انسان را شیفته و مجذوب تقوا و خلوص خویش می کرد با این حال مرتضی مخلص، پاک، بی آلایش و بدون ذره ای تکبر و غرور این گونه خود را در مقابل نیایش یاران عاجز می بیند.
در جریان حمله رمضان ک مصادف بود با شروع امتحانات دیپلم دوباره درس را رها کرده و به جبهه ی حق علیه باطل شتافت و بعد از حمله به سلامت برگشت.
او در عملیاتی دیگر همچون والفجر و محرم نیز شرکت داشت ولی قضای الهی چنین مقرر بود که در عملیات بدر به دیدار دوست بشتابد، هنگامی که از حمله رمضان به سلامت برگشت. دو الی سه ماهی شروع به درس خواندن نمود و دبیرستان خود را هم با موفقیت کامل به پایان رساند، در این مدت چندین بار به جبهه رفت. کتاب های درسی خویش را همراه خود می برد تا برای دانشگاه آماده شود.
در سال 1362 در رشته حقوق دانشگاه شهید بهشتی قبول شد و با این که تمام خانواده و دوستان از قبول شدن او خوشحال بودند ولی گوئی در زندگی او هیچ اتفاقی نیفتاده است. چرا که مرتضی را در سر سودائی دیگر بود و دانشگاهی دیگر، بعد از این که ترم اول را با موفقیت سپری کرد، تصمیم گرفت که ایام عید را به جبهه برود و بعد از خداحافظی در جواب دوستان که به او می گویند تو دین خود را ادا کرده ای و بهتر است به درس خود ادامه دهی، خیلی مخلصانه می گوید آیا شما آخرت مرا تضمین می کنید تا من به دانشگاه باز گردم و در سکوت پر معنی آنها به سوی ساحل مقصود رفت و در حمله قهرمانانه ی بدر بود که گلی از سلاله ی متقین پرپر شد و به آرزوی دیرینه ی خویش که تمام اعماق وجودش را فرا گرفته بود دست یافت و ردای سرخ شهادت را بر تن کرد.