در تاریخ دوم شهریور ماه 1343 متولد شد. دوران کودکی را در خانواده ای گذراند که با وجود فقر مادی از لحاظ معنوی غنی بود. او بنا به سرشت پاک خود و تعلیم و تربیت صحیح خانوادگی فردی مومن و معتقد و پایبند به اصول بارآمد.
هوش و نبوغ سرشارش به او کمک کرد تا مقاطع تحصیلی، ابتدایی، راهنمایی و متوسطه را با موفقیت چشمگیری طی کند به طوری که در امتحانات سال آخر دوره متوسطه تنها دانش آموزی بود که در امتحانات خرداد ماه قبول شد. از دوران کودکی سعید تنها چیزی که به یاد دارم پایبندی به تکالیف و موازین شرعی بود بطوریکه سال ها قبل از رسیدن به سن تکلیف فرائض نماز و روزه و مستحبات را ادا میکرد. پس از طی تحصیلات متوسطه برای اولین بار در سن 19 سالگی به جبهه نبرد شتافت و به عنوان امدادگر مشغول خدمت شد و از اینجا شور و اشتیاق خود برای انجام وظیفه مقدس جهاد در راه دین و میهن را به منصه ظهور رسانید. در عملیات محرم شرکت کرد و پس از اتمام مدت ماموریت در حالیکه جراحاتی به بدنش وارد شده بود بازگشت.
در خرداد ماه 62 به طور داوطلب جهت گذراندن خدمت مقدس سربازی به سپاه رفته و در کردستان مشغول به خدمت شد. هنوز نیمی از دوره سربازی را نگذرانده بود که در درگیری با فریب خوردگان کومله از ناحیه پای راست به شدت مجروح شد و استخوان پای او متلاشی شد. معالجه او بیش از 10 ماه به طول انجامید با وجود این پس از بهبود نسبی باز به منطقه نبرد شتافت.
پس از خاتمه خدمت سربازی در کنکور سال 64 شرکت کرد و با وجود اینکه 2 سال قبل از آن را در جبهه و بیمارستان گذرانیده بود در کنکور پذیرفته شد و در دانشگاه مشغول به تحصیل شد. با این حال هرگز از جبهه و جنگ غافل نبود و بارها در زمان تحصیل به جبهه رفت و به همین جهت تحصیلات او با وجود نمرات خیلی خوب در ترم های اشتغال به تحصیل ناتمام ماند.
سعید چهار وطن برای خود اختیار کرده بود. وطن اول و اصلی او جبهه بود. از حالات و روحیات او در جبهه فقط دوستان نزدیکش آگاهند. از آن حالات عرفانی، نمازهای شب، راز و نیاز و سوز و گداز او در دعاهای کمیل و غیره، از ایثار و گذشت او، از حماسه آفرینیش ...
او مرگ را بازی گرفته بود. یکی از همسنگرانش تعریف می کرد. وقتی که انبار مهمات گردان آتش گرفته بود و احتمال آن می رفت که دامنه آتش به جاهای حساس گسترش پیدا کند او یک تنه خود را به انبار زده و مهمات را از آتش دور میکرد با اینکه هر لحظه خطر مرگ آن هم مرگی هولناک او را تهدید می کرد.
سعید در مدت حضور در جبهه بارها مجروح شد ولی از اخلاصی که در درون او نهفته بود سعی در پنهان کردن جراحات بدنش داشت. قربان اخلاص سعید جان که بدن مطهرت بارها زیر آتش دشمن مجروح شد اما راضی نبودی کسی آنها را ببیند.
وطن دوم او دانشگاه بود. با وجود شرکت مداوم در منطقه نبرد از درس و کسب دانش نیز غافل نبود و با پشتکار و جدیت به تحصیل می پرداخت.
وطن سوم او پایگاه مقاومت و شرکت در فعالیت های دسته جمعی با دوستان بود. به جز مدت ده ماهی که پای او در اثر درگیری با دشمنان شکسته و گچ گرفته بود در مواقعی که در شهر و محل حضور داشت هر شب در پایگاه به سر می برد و حتی یک شب را در منزل به صبح نرسانید.
وطن چهارم او منزل و محل بود که بیشتر آن را هم به دوستان اختصاص داده بود. او هر روز ظهر و شب برای ادای فریضه نماز جماعت به مسجد می رفت و دوستان جانباز خود را نیز به همراه خود می برد.
سعید کمتر در خانه بود ولی در این فرصت کم نیز از رسیدگی به وضع پدر و مادر و انجام کارهای منزل غافل نبود. در جای جای منزل پدری اثراتی از کارهای او باقیست. به هر گوشه منزل که می روم خاطره ای از او برایمان تداعی می شود.
هرگاه برای سرکشی اقوام به شهرهای دیگر می رفت اول از همه به دوستان مجروح و جانبازش که در آسایشگاه های معلولین بستری بودند سرکشی کرده و به آنها روحیه می داد و سپس به اقوام و خویشاوندان سر میزد. سعید از جمله معدود کسانی بود که از اوایل شروع جنگ در اکثر حمله ها شرکت داشت. هرگاه احساس می کرد حمله ای در پیش است دانشگاه و درس و زندگی و رفاه و همه وابستگی ها دنیا را رها کرده و به منطقه نبرد می شتافت و غالبا با جراحاتی که بر پیکر پاکش عارض شده بود به وطن باز می گشت و بالاخره آخرین بار در اسفند ماه 1366 به جبهه غرب شتافت. زمان تحویل سال و ایام عید را در آنجا گذراند و در عملیات والفجر 10 در منطقه سد دربندیخان شرکت داشت و این بار نیز از چند ناحیه بدن در اثر اصابت ترکش مجروح شد. بعد از عید به همراه گردان امام حسین به مرخصی آمد و این آخرین دیدار ما با او بود. در مدت 22 روز مرخصی به تمام دوستان و آشنایان سرکشی کرد. گویی خود می دانست چه سرنوشتی در انتظار اوست. و عاقبت زمانی که در تاریخ 27/1/67 زادگاهش را به مقصد میعادگاه عاشقان ترک گفت دیگر برنگشت مگر موقعی که با فرق شکافته و بدن پاره پاره و سر و روی خونین او را آوردند.
پیکر پاک این شهید عزیز به همراه سه تن دیگر از همرزمانش در تاریخ 17/2/67 مصادف با شب 21 ماه مبارک رمضان بر سر دست دوستان و بستگان و انبوه جمعیت سوگوار شهرستان شهرضا به سمت گلستان شهدا تشییع شد و در آنجا جسم خونین او در آرامگاه ابدیش به خاک سپرده شد.