در تاریخ 15 شهریور سال 1339 در کلیشاد اصفهان متولد گردید و پس از سپری کردن دوران طفولیت وارد دبستان گردید و دوران ابتدایی را در دبستان کلیشاد به پایان رسانید و وارد مدرسه ی راهنمایی شد و پس از گذراندن دوره با موفقیت به دبیرستان راه یافت و این دوره را در دبیرستان فلاورجان به پایان رسانیده. سال های آخر دبیرستان مصادف شده بود با اوج گیری انقلاب شکوهمند اسلامی ایران که فعالانه در آن شرکت نمود و برای پیروزی آن کوشش و تلاش زیاد نمود. در سال 1358 موفق به اخذ دیپلم در رشته ی فرهنگ و ادب گردید. در اوایل سال 59 به خدمت مقدس سربازی درآمد و پس از طی دوره ی آموزش در ژاندارمری وقت مامور به خدمت در ژاندارمری یزد گردید. مدت کوتاهی از شروع خدمت او گذشته بود که در 31 شهریور ماه 59 جنگ تحمیلی شروع و میهن اسلامی ایران مورد تهاجم دشمن قرار گرفت. شهید در مهرماه 59 داوطلبانه به جبهه های نبرد حق علیه باطل اعزام شد و به شهرستان آبادان رفت و مدت سه ماه همراه دیگر رزمندگان از این شهر دفاع نموده. پس از مراجعت این ماموریت مجددا داوطلب خدمت در جبهه شد و او را به آبدانان اعزام نمودند. مدت چند ماهی را در آن منطقه در نبرد با دشمن بود. با بازگشت او از جبهه مشغول ادامه ی خدمت سربازی در ژاندارمری محل گردید و خدمت را به پایان رسانید.
پس از پایان خدمت نظام عضو بسیج کلیشاد گردید و به جبهه ها نبرد حق علیه باطل ولی با کسوت بسیجی اعزام شد. در عملیات رمضان از ناحیه زانو مجروح گردید و مدتی در بیمارستان مجروح گردید تا بهبود یافت. پس از بهبودی مجددا به جبهه های دفاع حق روانه گردید و در عملیات محرم شرکت کرد و به شدت مجروح گردید، مدتی در بیمارستان بستری بود که منجر به قطع عصب انگشتان دست راستش او گردید. پس از مدتی بار دیگر عازم جبهه گردید و با شرکت در عملیات والفجر4 مورد اصابت تیر مستقیم قرار گرفت و به شدت مجروح شد و او را به سقز اعزام کردند. دراین محل یکی از همشهریان که او را می بیند برایش کمپوتی باز می کند. او از گرفتن امتناع میکند و می گوید: «باید برای همه مجروحین این کار را بکنی همه ی این ها مثل من هستند.»
پس از مداوای اولیه او را به بیمارستانی دراصفهان انتقال دادند. مدتی در بیمارستان بود تا معالجه گردید و عصب پای او را قطع کردند و منجر به معلولیت پا شد. پس از چند ماهی در بیمارستان شهدای تهران جهت ترمیم اعصاب دست و پا بستری گردید. مدتی پس از بستری بودن متوجه می شود که عمل جراحی را عمدا به تاخیر می اندازند که البته به سفارش یکی از پزشکان بود، می گوید :«من اینجا آمده ام که زودتر معالجه شوم و به جبهه بروم.»
پس از معالجه و ترک بیمارستان که البته بهبودی کامل پیدا نکرد در اسفند ماه 63 با همان حال برای چندمین بار به جبهه اعزام شد که عملیات بدر شروع و شهید دهقان در این عملیات شرکت و از ناحیه سینه مجروح گردید و مجددا به بیمارستان و معالجه تا بهبودی پیدا نمود.
در سال 64 با شرکت در آزمون سراسری دانشگاهها موفق به ورود به دانشگاه تربیت معلم تهران در رشته ادبیات فارسی گردید و مشغول به تحصیل شد. پس از گذراندن ترم اول دانشگاه مجددا به جبهه رفت و پس از پایان ماموریت به اصفهان مراجعت نمود و در سازمان تامین اجتماعی فلاورجان مشغول به کار گردید. حدود دو ماه از شروع به کار او نگذشته بود که مجددا در شهریور ماه 65 به جبهه ها شتافت و در جبهه ها ماند. ضمنا به گفته همرزمانشان هربار که به جبهه ها می رفت در یک گردان خدمت نمی کرد تا ناشناخته بماند. در زمستان 65 با شروع عملیات کربلای 4 در این عملیات شرکت و مجددا با اصابت تیر به ران او مجروح می گردد که این بار در همان جا مداوا می شود.
با شروع عملیات کربلای 5 در تاریخ 65/10/19 در عملیات مذکور شرکت نموده و در تاریخ 65/11/3 در منطقه شلمچه شهید و مفقود می گردد. تا این تاریخ خانواده او حتی از محل خدمت و نام گردان او بی خبر بودند و به دلیل اینکه هیچ گاه یک کلمه از جبهه تعریف نمی کرد و موقعی که مادرش به او می گوید چقدر جبهه می روی می گوید: «تا زمانی که به کربلا برسیم، مگر نمی خواهی کربلا بروی.» بدن او به مدت 16 ماه مفقود بود تا سرانجام در تاریخ 67/03/03 بدن مطهرش پیدا و شناسایی می گردد و در گلستان شهدا کلیشا و در کنار برادر شهیدش حجت الاسلام حاج شیخ محمدجواد دهقان که در سال 66 در مکه به شهادت رسیده بود به خاک سپرده می شود.