پس از سال ها چشم امید در خانواده ای زحمتکش و کشاورز و محروم از رفاه در سال ۱۳۴۳ ه.ش فرزندی ملیح و هوشیار به دنیا آمد که او را آقا علی نام نهادند. آخرین فرزند این خانواده بود که در سال ۱۳۴۹ در سن شش سالگی در مدرسه شهید نوذریان ( بونصر شیبانی سابق ) ثبت نام نمود و همواره به خاطر ذکاوتش رتبه اول را احراز می نمود. پس از پایان دوره ابتدایی وارد مدرسه راهنمایی شهید علی خدمتی شده که در این دوره نیز هوش و ذکاوت بیش از حدش زبان زد به همگان بود. همزمان با ورود به دبیرستان برادران شهید عبدالهی آران سال اول تحصیلی اش با آغاز انقلاب اسلامی مقارن گردید و جزء پیام رسانان انقلاب و دانش آموزان آغازگر انقلاب در منطقه شد او همواره با سخنانش و شرکت در اعتصاباتش و با پخش اعلامیه به خطاطی و شعار نویسی هایش آوای دلنشین انقلاب را به گوش همگان می رسانید. در تمام طول دوران تحصیل در دبیرستان بعد از انقلاب نیز آرام ننشست تمامی این دوران را تا شروع جنگ تحمیلی با شرکت در کارهای کشاورزی و کمک در امر درو کردند نه تنها در این منطقه است و در مناطق دیگر مانند کاشان و قم ( به خصوص منطقه شوراب قم ) به کمک محرومین و مستضعفین و پیشرفت مملکت گذراند پهن دشت منطقه ای کشاورزی ما گویای فداکاریهای اوست.
در سال ۱۳۶۱ بلافاصله پس از اخذ دیپلم یعنی در خرداد ماه همان سال اقدام به آموزش نظامی و امدادگری در پادگان غدیر اصفهان نموند او به گونه ای شایستگی خویش را اثبات نموده بود شهید قاسم عربیان درباره اش گفت: آقاعلی از نیروهایی است که امید آینده ملت است. جالب توجه است که پس از دوره ی آموزش در کنکور دانشسرای تربیت معلم شرکت نموده و رتبه های اول را احراز نمود ولی خناسانی که همواره در سینه ها و امور وسوسه میکنند او را از راه یافتن به دوره تربیت معلم با داشتند و گفتند: تو لایق معلمی نیستی!
علی با تصمیم قاطعش، با پشتکار در تمام کارهایش با تحصیل علم در دانشگاهش با راه و روش نمونه اش در جامعه، با فداکاری هایش در جبهه، با شرکت در عملیات متعددش، با رازداری هایش که به عنوان بی سیم چی گروهان و گردان بود با آه و ناله و دردهایش در کنج بیمارستان ها هنگامی که ترکش گلوله ها بدنش را مجروح ساخته بود با سخنرانیهای آتشین و پرمحتوایش در جمع یاران و اجتماعات و جبهه، با مظلومیتش که در جامعه را به درد درآورده، با تنهاییش که دشتها و کوهها همدمش بودند. با گریه ها و سخنان غریبانه اش و خلاصه با فریادهای الله اکبرش در واپسین لحظات شهادتش در عملیات کربلای ۴ و با آخرین پیامش که گفت: " إِنِّیْ لا أَرَیَ الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَةً وَالحَیاةَ مَعَ الظّالِمِینَ إِلّا بَرَما* به درستی که من مرگ را جز سعادت و زندگی با ستمکاران را جز خواری و ذلت نمی دانم." اثبات نمود.
در تیرماه ۱۳۶۱ تصمیم گرفت تا به رزمندگان جبهه و جنوب پیوندد و راه شهیدانی همچون شهید مشتعل و شهید قاسم عربیان را ادامه دهد. ولی متاسفانه باز هم سر و گوش شیاطین پیدا شد و او را از ملحق شدن به خیل رزمندگان باز داشت اما او هیچ گاه تصمیم را رها نکرد و ممانعت و شیطنتها و تهمت زدن ها تاثیری نبخشید و با پشتکار خود و تایید یاران و دوستان و آشنایان که او را به خوبی می شناختند به جبهه عزیمت و بلافاصله برای اولین بار در عملیات محرم در مهر ماه ۱۳۶۱ شرکت نموده و به خاطر شایستگی و رشادتش به عنوان فردی نمونه انتخاب تا درنیروهای هلی برد جهت عملیات پارتیزانی در جنگل شرکت نماید.
پس از امتحانات کنکور سال 61 تصمیم گرفت به کمک مرزنشینان مستضعف منطقه سیستان و بلوچستان برود ولی خدایا چه بگویم؟ از دست ناکثان و قاسطان که مجددا سنگ راه علی انداختند ولی مگر مجاهد فی سبیل الله دست از پیکار بر می دارد؟ از راهی دیگر اقدام کرد تا به کمک آن هایی که فریاد محرومیت شان بلند است بشتابد لذا به پیشین و راسک ایرانشهر ( منطقه ای در مرز ایران و پاکستان ) رفت.
و پس از مدتی کار و نشان دادن شایستگی از آن جا تاییدیه ای مبنی بر همکاری با سپاه منطقه ارسال شد.
ای دیوارهای شهر های بلوچستان اینک دیگر علی سنجر مسئول تبلیغات سپاه آن منطقه نیست، شما بر مظلومیت ها، فداکاریها، و رشادت هایش شاهد باشید تا وسوسه گران به خود آیند و بار دیگر علی و علی ها را مظلومانه اینگونه به انزوا نکشانند.
روزهای خدمت در سیستان و بلوچستان به طور متوالی میگذشت و او باید جهت شرکت در مرحله دوم کنکور به منطقه می آمد با آنکه شدیدا از آمدن اکراه داشت ولی به ناچار بازگشت و پس از شرکت در کنکور با موفقیت در رشته ریاضیات کاربردی ( مهندسی طراحی ) دانشگاه شیراز راه تحصیل عالی علم را آغاز نمود.
در فاصله بین امتحان کنکور و آغاز تحصیل در دانشگاه نیز یکی از همکاران خوب بخش فرهنگی بنیاد شهید انقلاب اسلامی منطقه بود. تنظیم زندگی نامه بسیاری از شهدا از کارهای روزمره اش بود. پس از فراغت نیز در مساجد و منازل و حسینیه ها اقدام به تدریس قران مینمود و روزی یکی از شاگردانش در منطقه آران و سپس در اصفهان رتبه ممتاز به دست میآورد. در آن جا از وی سال می شود؟ مربی شما کیست؟ می گوید علی سنجر آرانی آن ها چنین نامی را نمی شناسند. و میگویند چنین نامی در میان مربیان نداریم، بعد متوجه میشوند او مربی افتخاری است و برای خدا تدریس قرآن میکند. مکانش مشهد مسجد است و حسینیه زمان تدریس وقت معینی ندارد، بعد از طلوع فجر تا نیمه های دل شب. محرکش پول و جاه و مقام و پست و ریاست نیست همه و همه برای خداست.
خلاصه در نیمه دوم سال ۶۲ وارد دانشگاه شیراز می شود. اما قلب تپنده و نا آرامش نگذاشت که به تحصیل در آن محیط ادامه دهد و تشخیص داد که در کنار علم به فعالیت های اجتماعی و مذهبی نیز به پردازد لذا به عنوان دانشجوی میهمان به مدرسه عالی علوم کاشان مراجعت نمود و ترم اول را با موفقیت به پایان رساند.
در اوایل تیرماه ۶۳ جهت پیوستن به یاران و همرزمان به جبهه هجرت نمود این بار غریب سی ماه یکسره در جبهه بود از خصوصیات ویژه اش عشقی بود که به مناطق جنگی و محرومین جنگ زده و مهاجر از آن مناطق داشت، او همواره در این مدت چند روز دیرتر از دیگر افراد گردان به مرخصی می آمد و چند روز زودتر به آن جا عزیمت می کرد. و همیشه بدون هیچ گونه تبلیغاتی از کارش به حتی بدون گفتن به خانواده اش باز هم جبهه میشد. به این دلیل که از شعار کارها را به فعل در آورد دیگر از ویژگیهایش زارداری بود او به خاطر این شایستگی از همان اول عزیمت در خط پدافندی پاسگاه زید به عنوان بی سیم چی گروهان شروع به کار نمود. و سپس در قرارگاه لشکر یکی از افراد مسئول در امور تبلیغات و پرسنلی گردان امام محمد باقر (ع) از لشکر امام حسین (ع) فعالیت می نمود. در و دیوارهای شهرک دارخوین با شعارهایی که علی انتخاب نموده و یا نوشته است گواه این مدعا است تا آنکه در بهمن ۶۳ در عملیات بدر آماده عمل می شود و چندین بار همراه گردان وارد منطقه عملیاتی می شوند که بنا به دلایلی گردان مربوطه عمل نمی کند. علی با خونی که دررگ هایش با عشق به اسلام و میهن می جوشید همواره در فکر آن بود حال که توفیق شرکت در آن عملیات را نیافته اند، کی می شود که در جایی دیگر دینش را به امت مسلمانان خویش ادا کند، تا آنکه مجددا در خط پدافندی جاده خندق همراه با دیگر یاران شرکت نمود که از حساسترین خطوط پدافندی جنوب محسوب میشود آن روزهای حساس و پر اضطراب نیز سپری شد و مقرر گردید گردان در منطقه ۳ هزار قله مریوان عملیات محدودی را انجام دهد که پس از ورود به محل بنا به دلایلی عمل ننمودند و پس از چندی ماندن در خط پدافندی به عقب مراجعت کردند بعد از آن گردان در خط پدافندی منطقه هورالعظیم شرکت کرد و علی فعالانه کار مخابراتی اش را انجام می داد بلاخره در ۲۰ بهمن ۶۴ عملیات والفجر ۸ در منطقه فاو آغاز شد که علی با عزمی راسخ بیسیم را برداشته و مجدانه در این عملیات موفقیتآمیز طی مراحل مختلف آن رشادت های بی نظیر از خود نشان داد که در نیمه شب یکی از مراحل این عملیات مجروح شد و تا صبح آن روز با حالت جراحت سخت حاضر به ترک منطقه نشد صبح در حالی که پوتینش پر از خون و از درد بی تاب شده بود به ناچار به عقب اعزام و پس از بستری شدن در یکی از بیمارستان های اهواز و سپس تهران در حالی که هنوز زخم هایش بهبودی کامل نیافته بود با توجه به اینکه هنوز حدود ۵۰ روز از مرخصی استعلاجی که بیمارستان برایش صادر کرده باقی مانده بود به جمع یاران در لشکر امام حسین (ع) پیوست که پس از مراجعت به منطقه به عنوان مسئول مخابرات گردان انتخاب گردید و این هیچ نبود مگر به خاطر پشتکار و استعداد زائدالوصف و فداکاری هایش که بدین کار منصوب شد. پس از چند روز جهت تثبیت منطقه عملیاتی دریاچه نمک واقع در شمال جبهه فاو گردان حرکت نمود. سرانجام در نیمه شب 3/10/65 با شرکت در عملیاتی کربلای ۴ با دیگر همرزمان غیورش سوار بر قایق با تلاوت آیات دلنشین قرآن در تاریکی شب شربت شهادت را نوشید و به سوی پروردگارش پر می کشد.