در سال 1346 که رژیم ستم شاهی روستا و شهر را فراگرفت و چهار سال از قیام خونین پانزده خرداد 1342 می گذشت در روستای کوچک و محروم چم نمش کودکی پاک و منور که آخرین فرزند خانواده بود از مادری مسلمان در خانواده ای مذهبی و مستضعف دیده به جهان گشود که او را محمدرضا نام نهادند. پدر و مادرش با وجود چنان کودکی از خداوند سبحان شکرگذاردند. روزها و شب ها همچون همیشه سپری می شدند و محمدرضا نیز در دامان مادر و گهواره جهان بزرگ می شدند تا به سن شش سالگی رسیدند. مثل هر کودک دیگری بخصوص آن نجابت و قیافه با وقارش و آن قلب لطیفش در بستر زمان رشد می کرد و بادستان کوچک پدر و مادرش را یاری می کرد ناگفته نماند قبل از تولد شهید کاظمی در روستای چم نمش کودکی بنام غلامرضا رهبان متولد شده بود و ار قضای روزگار مادر محمدرضا شیر نداشت که به بچه اش بدهد لذا محمدرضا را به مادر غلامرضا رهبان سپردند تا او را شیر دهد. او هم از صمیم قلب محمدرضا را به همراه بچه اش شیر داد و الفت بین این دو کودک در همان شیر پاک و جاذبه خدادی برقرار شد و این دو کودک چنان رابطه اخوت و برادری در بینشان محکم گردید که گویی یک روح در دو بدن بودند. مهر و علاقه آن ها به همدیگر بسیار شدید بود و هرچه بزرگ تر می شدند دوستی و علاقه و رابطه آن ها بیش تر می شد و از همان روز که خدا آن ها را خلق کرد سرنوشتشان را بهم پیچیده و بسته شده بود به طوری که با همدیگر به مدرسه رفتند.
محمدرضا کاظمی پس از پا گذاشتن به دبستان زندگی دیگری را آغاز می کند و هر چه بزرگ تر می شد از تجارب بزرگان استفاده می کرد و آن چه معلم می گفت به ذهن می سپرد و هر لحظه از عمرش می گذشت. مطلب جدیدی می آموخت و روح تشنه خود را به پاکی ها و علوم سودمند سیراب می ساخت. وی در همان کودکی نیز امین و صادق بود. در سال 1356 تحصیلات خود را در کلاس پنجم ابتدایی ادامه داد ومدارک پنجم ابتدایی را گرفت.
در مهرماه سال 1357 که انقلاب ملت اسلامی به اوج خود رسیده بود و شعارهای مرگ بر شاه تمام بلاد ایران را پر کرده بود و همه شعار یا مرگ یا خمینی را سر می دادند و ایشان در مدرسه راهنمایی مسجدی کوروش سابق (مدرسه راهنمایی شهید خدایاری و طالقانی) مشغول تحصیل شدند شهید کاظمی به تبع از معلم دلسوزش همچون شهید غلام حسین زینی زند و شهید پرویز نوروزی که در آن روز بهترین نقش سازنده را در بین دانش آموزان داشتند اهداف خود را پیش می گرفت.
شهید دانشجو محمدرضا کاظمی هم جسم وهم جانش با آن مبارزات خوی می گرفت و آشنا می شد و در سینه پاک خود آن اشعارها و حرکت ها و گفتارها را حفظ و ضبط می کرد. او در سال 1360 پس از گرفتن مدرک سوم راهنمایی به عضویت بسیج مستضعفین شهرستان دره شهر که دو سال از تشکیل آن می گذشت در آمد و در رده های مقاومت و بسیج دانش آموزی فعالیت بسیار داشت. فراموش نمی شود که محمدرضا کاظمی به عنوان یکی از جوان ترین نیروهای بسیجی در سپاه دره شهر خدمت می کرد. همان طور که در وصیت نامه اش آمده است در سنگر مدرسه و هم در سنگر جبهه فعالیت می کرد.
شهید کاظمی در تربیت معلم قبول و راهی تربیت شهید بهشتی تهران در رشته پرورشی می گردد اما چون جبهه ها نیاز به نیرو داشت محمدرضا بلافاصله جبهه را به تربیت معلم مقدم دانسته و راهی جنگ و جدال با دشمنان بعثی می شود. غلامرضا رهبان بادر شیری او راهی جبهه شلمچه می شود و در تاریخ 1366/9/9 خبر شهادت غلام رضا رهبان به محمدرضا کاظمی می رسد و شهید کاظمی دیگر فکر برگشت به خانه را از سر خود بیرون می آورد.
او لباس رزم به تن داشت، واقعاً یک محصل بسیجی بودند و چند روز بعد که معلم گرانقدرش پرویز نوروزی شهید شدند روح و روان خود را برای ادامه دادن راه شهیدان آماده نمود و این امر باعث شد که راهی جبهه گردد و در عملیات والفجر 3 آزادسازی کله قندی وی به اتفاق برادر بزرگترش رمضان کاظمی شرکت می کند تا این که به علت اصابت ترکش خمپاره از ناحیه پشت سر و پا و دست مجروح می گردد در حالی که او را به بیمارستان ایلام اعزام می کنند و بعد از مداوا به وی مدت 15 روز استراحت پزشکی داده می شود قبول نکرده و دوباره در قرارگاه امام رضا(ع) حاضر می گردد. آری اینست رزم و حماسه و ایثار بسیجی که یک جوان مجروح حاضر نیست برای بهبود به خانه برود و خلاصه بعد از ماه ها در جبهه در سال 1363 مشغول فعالیت گردید و در حالی که سه ماه به پایان تربیت معلم وی باقی مانده بود به جبهه اعزام و در تاریخ 1366/10/9 به فیض عضمی شهادت نائل می گردد.