در دومين روز از اسفند ماه سال 1342 در شهرستان اردبيل در محله ي
آبروان در خانواده اي مذهبي ، نوزادي به دنيا آمد که نام او را جمشيد گذاشتند.جمشيد چهارمين فرزند آقاي رحيم نخستين و خانم اقدس رضايي بود . پدرش تا ششم
ابتدايي سواد داشت و با شغل رانندگي زندگي متوسطي را براي خانواده اش فراهم کرده
بود ، مادرش نيز خانه دار بود و تربيت فرزنداني مؤمن و متعهد را بر عهده داشت .
جمشيد دوران خرد سالي را بيشتر باخواهران و برادرانش سپري مي کرد ، آنها خانواده
اي پر جمعيت بودند
.مدرسه ي آموزگار در شهرستان اردبيل اولين
مدرسه اي بود که در سال 1349 پذيراي حضور گرم او شد او اولين روز مدرسه را به
همراهي مادرش و بعد از آن با دوستان و
همکلاسي هايش به مدرسه مي رفت ، تکاليفش را خود مي نوشت و وضعيت تحصيلي اش هم خوب
بود ، مثل روابط او با کودکان و همبازي هايش
بر پايه ي خوبي و مهرباني بود و به همين دليل دوستان زيادي هم داشت .جمشيد پس از اتمام موفقيت آميز دوران ابتدايي در سال 1355 دوران
راهنمايي را آغاز کرده او مقطع راهنمايي در دو مدرسه خليل آباد ، اديب اميني
شهرستان اردبيل تجربه کرد و اين دوران او مصادف بود با سال هاي انقلاب ، هر چند سن زيادي نداشت اما به
امام و انقلاب علاقه ي خاص داشت با دوستانش اعلاميه پخش مي کردند و در تظاهرات و
راهپيمايي هاي عليه رژيم طاغوت همواره حضور مي يافتند . از دوستان او مي توان به
حسن رجب زاده ، سيروس نجفي و ايرج آسماني اشاره کرد دوستاني که با او سرنوشتي
يکسان داشتند . در همين سال ها بود که او ديدگاهي جديد نسبت به مسائل ديني يافته
بود و دوستانش را به نماز و قرآن خواندن ترغيب مي کرد . جمشيد دوران دبيرستان را در هنرستان صنايع
روستايي و کشاورزي شهرستان اردبيل در سال 1359 آغاز کرد ، سالي که جنگ تحميلي شروع
شد ، او معتقد بود که در راه دين و اسلام بايد به جبهه رفت تا کشور همواره آزاد و سربلند بماند .
خانم فرخ لقا نخستين احمدي ، خواهر شهيد در
مورد روابط و خصوصيات او مي گويد :" روابطش با اعضاي خانواده خيلي خوب بود ،
هر مشکلي در خانواده براي کسي پيش مي آمد با صبر و حوصله و به راحتي آنها را رفع
مي کرد ، مهربان و با محبت بود به والدين خود بيش از همه احترام مي گذاشت . خواهر
کوچکش را بسيار دوست داشت . با همسايگان و خويشاوندان نيز با مهرباني توام با
احترام رفتار مي کرد اوقات فراغت خود را بيشتر به مسجد و پايگاه مي رفت ،در پايگاه
همه کاره بود و به خصوص در کارهاي فرهنگي و مذهبي بسيار فعال بود ، به فوتبال نيز
علاقه ي خاصي داشت ، به مال دنيا اصلاً
اهميتي نمي داد و مي گفت حسرت مال دنيا را نبايد خورد و بايد براي آخرت
توشه ذخيره کرد
".
يکي از آرزوهاي جمشيد خدمت به جامعه در کسوت دبيري بود به همين دليل
با تلاش فراوان توانست در رشته ي دبيري دانشگاه تبريز قبول شود اما او آرزوي ديگري
نيز داشت که جز با حضور در جبهه بر آورده نمي شد و آن شهادت بود و به همين دليل
تصميم گرفت دانشگاه را رها کند و عازم جبهه شود خانم نخستين مي گويد :" جمشيد
با وجود اينکه در دانشگاه تبريز در رشته ي تربيت معلم تحصيل مي کرد واز درسش چند
ماه باقي نمانده بود تصميم گرفت به صورت جدي وارد جنگ شود دانشگاه را رها کرد و از
طريق بسيج اردبيل به جبهه هاي حق عليه باطل اعزام گرديد چندين بار به مرخصي آمد
روحيه و حالش خيلي خوب بود و همه اهالي محله آبروان را به نماز خواندن تشويق مي نمود.آخرين باري که به
مرخصي آمده بود او را در يکي از اتاق هاي خانه در حال نماز خواندن و راز و نياز با
خداوند ديدم ، ديدم که با حالت زاري آرزوي شهادت مي کرد 1 7 روز از آن روز خلوت ملکوتي گذشته بود که جمشيد به
منطقه برگشت و ...".
او در جبهه دو مسئوليت داشت آرپي جي زن و تخريب چي و در طول مدتي که
در جبهه حضور داشت يکبار نيز گلوله به انگشت وي اصابت کرد و او مجروح شد.وجود او
سرشار از روحيه ي شهادت طلبي بود ، يک انسان واقعي که هر لحظه قصد پرواز به سوي
معبود حقيقي را داشت و سرانجام نيز به هدف
خود رسيد او در 19 ارديبهشت سال 1365 در منطقه ي فاو در حين درگيري با
نيروهاي بعثي عراق بر اثر اصابت ترکش به دست و سينه به مقام والاي شهادت دست يازيد
و همه ي دوستداران را غرق در ماتم و اندوه کرد .
پيکر او طي مراسم باشکوهي توسط اهالي محل و
آشنايان در گلزار شهداي شهرستان اردبيل به خاک سپرده شد ، جاي خالي او هميشه در
خانه حس مي شد خانم نخستين احمدي مي گويد :" جمشيد آن قدر مهربان بود که
مادرم به وجود او افتخار مي کرد بعد از اينکه جمشيد شهيد شد مادرم به حدي ناراحت
شد که ديگر کسي لبخند او را نديد و پيوسته در خلوت اشک مي ريخت و در غم از دست
دادن برادرم سوگواري مي کرد ، به طوري که 6 ماه بعد از شهادت جمشيد حالش بد شد ،
او يک روز خوابي ديد که آن را اينگونه براي ما تعريف کرد :" جمشيد را در خواب
ديدم ، وقتي ناراحتي و غصه هاي زياد مرا ديد و به من گفت که اصلاً نگران نباش من
اينجا جاي خوبي را براي شما نگه داشته ام و شما را با خود به اينجا خواهم آورد و
خودم از شما مراقبت خواهم کرد " مادرم بعد از ديدن اين خواب کمي آرام شد اما
سه روز بعد سکته کرد و فوت نمود
."