منصور میرزانمدی نامی آشنا برای همه اهالی اردبیل به ویژه محله تفتان و جامعه پزشکی است که در شانزدهم شهریور سال 1338 به عنوان چهارمین فرزند خانواده میرزانمدی چشم به جهان گشود. پدرش عبدالوهاب و مادرش ملکه از این بابت خیلی خوشحال بودند. طبق رسم و رسوم خانواده مذهبی میرزانمدی باید نامی زیبا برای او انتخاب می کردند تا این که پدر خانواده نام منصور را پیشنهاد کرد و از آن روز نام منصور ورد زبان اهالی خانواده شد. منصور وقتی به 5 سالگی پا گذاشت در کنار پدر با کلام الهی قرآن آشنا شد و بعد به مکتبی که خانم باجی محل به بچه ها قرآن یاد می داد راه یافت. با هوش سرشاری که داشت با گوش جان تمام درس هایش را از بر می شد. حتی کلمه کلمه قرآن را که یاد می گرفت، برای مادر و خواهرش نیز می خواند و توضیح می داد.
در شش سالگی با ذوق هنری که داشت قادر بود شعر بسراید و در وصف مادرش کلمات را به نظم می کشید و دل مادرش را شاد می کرد. برای این چنین پسر باهوشی رفتن به مدرسه یک آرزوی دیرینه بود تا این که در 7 سالگی این آرزو برآورده شد. او دست در دست پدر به مدرسه محله خودشان در تفتان رفت و نام او در لیست دانش آموزان مدرسه "دهقان " قرار گرفت. اشتیاق و ذوق او به یاد گیری علم، او را نفر ممتاز مدرسه معرفی کرد. هوش و قدرت درک مسائل علمی او زبانزد معلمان بود، حتی به بقه همکلاسی هایش نیز در درس کمک می کرد اعتقاد داشت نمره عالی متعلق به همه است و کسب این نمره مسئولیت مرا در مقابل دیگران بیش تر می کند. منصور در کنار درس به کارهای خانه به مادرش و در مغازه به پدرش کمک می کرد.
او با معدل بالا مقطع ابتدایی را تمام کرد و وارد مقطع راهنمایی شد و در مدرسه صفوی ثبت نام کرد. طولی نکشید که این دوره را نیز با موفقیت و با نمره ها ی بالا طی کرد. وقتی به دبیرستان رفت معلمان تیز هوشی او را تحسین کردند و با اصرار آن ها به دبیرستان جهان علوم جایی که تنها افراد مرفه و با استعداد را می پذیرفتند انتقال یافت. این دوران مصادف با جریان های سیاسی و انقلابی بود. منصور به طور غیرمستقیم سعی داشت در جریان های سیاسی شرکت داشته باشد تا این که بعد از اتمام تحصیلات دبیرستان و اعزام به دانشکده پزشکی در سال 1356 در شهر تبریز به صورت مستقیم در تظاهرات ضد رژیم پهلوی شرکت کرد حتی به بارها در جریان راهپیمایی های مختلف دستگیر و مورد ضرب و شتم قرار گرفت.
قبولی از دانشگاه برای منصور رویایی بود که می توانست هم به ادامه تحصیل بپردازد و هم در پیروزی انقلاب اسلامی سهمی داشته باشد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357 جریان انقلاب فرهنگی پیش آمد و دانشگاه ها به تعطیلی کشیده شد. در این مدت منصور دست از تلاش و مطالعه بر نمی داشت و به سایر بچه های فامیل و دوستان تدریس می کرد.
منصور تا نصفه های شب به کتاب خواندن مشغول بود به همه سفارش می کرد نباید دانشگاه ها را خالی گذاشت. باید بی سوادی از کشور ما ریشه کن شود.
شخصیت بسیار متفاوتی داشت. بسیار مهربان و باهوش و نکته سنج بود و در همه کارها از دیگران دستگیری می کرد. بیشتر پزشکان استان اردبیل و تبریز او را دوست داشتند همیشه به نیکی از او یاد می کنند و به یاد او می گریند.
به بچه ها خیلی اهمیت می داد حتی کهنه بچه های خواهرش را خودش می شست و می گفت همه این کارها افتخار بزرگی برای من است. مادر پیری در خانه آن ها زندگی می کرد که در واقع خاله منصور بود به حمام می بردش و در بیش تر کارها به او کمک می کرد.
او همیشه دوست داشت که پزشک جراح شود. بعد از بازگشایی دانشگاه ها، در نتیجه تغییراتی که در واحدهای درسی به دلیل انقلاب فرهنگی، رخ داده بود و عدم ارائه آن ها توسط دانشگاه تبریز، منصور مجبور شد برای گذارندن آن تعداد از واحد هایش به دانشگاه شیراز انتقال یابد. بعد از مدتی دوباره به تبریز بازگشت و شروع به گذراندن دوره های کارآموزی و کارورزی بالینی در دانشگاه تبریز کرد.
این دوره مصادف شد با جنگ تحمیلی عراق علیه جمهوری اسلامی ایران در سال 1359. شهید میرزانمدی بیشتر اوقات را در بیمارستان می ماند و به مجروحین رسیدگی می کرد. عضو فعال جهاد دانشگاهی بود و در این مدت دو بار از طرف جهاد دانشگاهی به جبهه نیز اعزام شد و آن جا به وضیعت مجروحین رسیدگی می کرد و زمانی که که به خانه می آمد در راحتی اهل خانواده تلاش داشت.
آگاهی و روحیه خستگی ناپذیر منصور باعث شده بود زمانی که انترن بود وظیفه دستیار جراحان متخصص را به او واگذار می کردند.
شهید میرزانمدی مثل خیلی از جوانان آن دوران در سال 1366 تصمیم به ازدواج گرفت. خاله پیرش یکی از دختران محله شان را به او معرفی کرد. معیار او برای ازدواج مذهبی بودن خانواده همسر و با حجابی و با سواد بودن همسر آینده اش بود. همسری که او انتخاب داشت همه ویژگی ها را داشت. آن ها در یک فضای ساده در داخل خانه و بدون تجملات امروزی مراسم عقد را برگزار کردند. بعد از گذشت 4 ماه از تاریخ عقدشان، او برای بار سوم از طرف جهاد دانشگاهی به جبهه اعزام شد.
او جنگ را یک مسئله خانمان سوز می دانست. هر بار که به مداوای جسم مجروح رزمنده ای می پرداخت وضیعت پیش آمده بیش تر نگران و ناراحتش می کرد.
در سال 66 در زمانی که دوره آخر انترنی را می گذراند ماندن در پشت جبهه را صلاح ندانست و داوطلبانه عازم خط مقدم جبهه شد. او ماندن در این قفس خاکی را جایز ندانست و جهت گذراندن طرح 45 روزه عازم مناطق جنگي اروميه شد و بعد از اتمام دوره طرح درمنطقه مياندوآب مهاباد به علت تصادف در عصر روز 25 دی ماه همان سال به سوی معبودش سفر کرد. اویی که اگر می ماند بی شک از بزرگ ترین و بهترین پزشکان جراحان کشور می شد ولی مثل خیلی از همسنگرانش خیلی زود جامعه پزشکی را ترک کرد.
مزار پاک شهید منصور میرزانمدی در مزار بهشت فاطمه اردبیل قرار دارد.