شهید احمد لطف حق در سال 1346 در شهرستان اردبیل دیده به جهان گشود. وی در یک خانواده 8 نفری به دنیا آمد و بزرگ شد. او سومین فرزند خانواده بود و چون اسم برادر بزرگش اکبر بود وی را نیز هم وزن با نام او احمد گذاشتند .
پدرش رحمان لطف حق و مادرش جمیله شاهدی با هم در یک خانه کوچک به تربیت فرزندان مشغول بودند .
آن ها از نظر اقتصادی وضع چندان مطلوبی نداشتند و کما بیش با فقر دست و پنجه نرم می کردند .
پدر احمد از اول به شغل تعمیر سماور و اجاق و غیره مشغول بود. مادرش نیز با خانه داری و تربیت فرزندان زندگی را می گذراندند. شهید تا سن شش سالگی کودکی بسیار کنجکاو و باهوش بود.
در آن زمان مهد یا کودکستان به روال امروزی مرسوم نبود، بنابراین احمد تحصیلاتش را از همان کلاس اول آغاز نمود . خیلی بچه ناآرام و شلوغی بود. وقتی در کوچه با دوستان و همسالانش بازی می کرد در بازی هایش لجبازی می کرد و می گفت هر آن چه که من می گویم باید بکنید. سه، چهار تا دوست صمیمی داشت که در کوچه اکثراً با آن ها بازی می کرد .
وضعیت اقتصادی خانواده شهید از همان اول پایین بود. آن ها اول در کوچه آبروان اردبیل مستأجر بودند که پس از چند سال خانه خریده بودند و اسباب کشی کرده بودند به محله پیر مادر .
درسش از همان ابتدا و کلاس اول خیلی خوب بوده است .شهید احمد در دوران کودکی خیلی بازی گوش و شلوغ بود. خیلی به قیچی، چکش، سیم و چاقو و غیره علاقه داشته و دوست داشت که بیش تر با این وسایل بازی کند چون شغل پدرش تعمیرات بود، بنابراین شهید نیز به کار پدرش علاقه داشته است.
تا هشت سالگی شهید احمد، آن ها در منزل قدیمی ساکن بودند. بعد از هشت سالگی وی، به منزل امروزی شان اسباب کشی کرده اند .
بعد از گذراندن دوران ابتدایی وی در سال 1359 در مدرسه راهنمایی دکتر اعیادی به تحصیل مشغول شده بود. در کلاس سوم راهنمایی بود که موقع بازی کردن در کوچه توپ به پاشنه پایش خورده بود و پایش زخمی شده بود و عفونت خیلی شدیدی کرده بود. بعد از دوا و درمان زیادی آخر مجبور شدند او را ببرند به تبریز و در آن جا حدود یک ماه بستری کنند. چون وقت امتحاناتش بود، نتوانست امتحان بدهد و آن سال را مردود شد .
بعد از گذراندن دوره راهنمایی در سال 1363 وارد دبیرستان شده بود. دبیرستان را در مدرسه مدرّس آغاز کرده بود. وضعیت تحصیلی شهید از همان ابتدا تا دبیرستان خوب بود. شهید احمد لطف حق به جز تحصیل بعضی وقت ها به مغازه پدرش می رفت و در آن جا به پدرش کمک می کرد .
از همان اوایل انقلاب که نوجوانی بیش نبود رفتار او تغییر کرده بود و علاقه ی زیادی به انقلاب، رهبر، جبهه و جنگ داشت .
بیش تر اوقات فراغت شهید احمد به کوهنوردی می گذشت. گاهی وقت ها نیز با بچه ها فوتبال بازی می کرد ولی بیشتر در فعالیت های مذهبی، جبهه و پایگاه های مساجد شرکت می کرده است .
با خویشاوندان و همسایگان رابطه خیلی نزدیکی نداشت فقط در حد سلام و علیک بود. زیاد اهل رفت و آمد نبود.
شهید احمد با والدینش به خصوص پدرش رابطه خیلی خوب و صمیمی داشت. در ساختن منزل کنونی شان به پدرش خیلی کمک کرده بود. به خواهرانش سفارش می کرد که با حیا و آبرو زندگی کنید .
شهید احمد لطف حق در پایگاه های مساجد و در شورای محل و در پشت جبهه خدمت می کرد. به نگهبانی محلات مشغول می شد و در بسیاری از فعالیت های فرهنگی نیز شرکت داشت .
بعد از گذراندن دوران متوسطه در سال 1366 در مقطع کاردانی در مرکز تربیت معلم شهید رجایی اردبیل پذیرفته شد. وقتی خبر قبولی اش را پدرش آورد و گفت در تربیت معلم قبول شده ای زیاد خوشحال نشد! کاغذ را پاره کرد! گفت: از معلم بودن خوشم نمی آید. پدرش گفت: چرا خوشت نمی آید هم درس ات را می خوانی و هم درس می دهی؟ حرف پدرش را زمین نینداخت و رفت تربیت معلم .
در دوران جوانی آن زمان که جهاد سازندگی فعال بود پدرش با جهاد برای کمک به روستائیان می رفت. او نیز به دنبال پدرش می رفت و در فعالیت های جهاد در روستاها شرکت می کرد .
در مواقع سختی و رویاروی با مشکلات به خدا توکل می کرد و همه را به ایمان و صبر و توکل به خدا دعوت می نمود .
شهید به جبهه و جنگ خیلی علاقه داشت. هر موقع که به وی می گفتیم که چه کار به جبهه و جنگ داری می گفت: اگر ما نرویم چه کسی برود جبهه و با دشمنان بجنگد .
سال اول راهنمایی بود که یک بار به جبهه رفت و گفت باز هم می روم! می گفت: جبهه و جنگ به ما نیاز دارد. از همان اوایل فعالیت هایش را از خانواده پنهان می کرد .تا موقعی که به جبهه اعزام نشده بود در پشت جبهه در پایگاه، شورای محل و تبلیغات اسلامی فعالیت داشت تا این که به جبهه رفت و در آن جا مشغول شد .
از جمله خصوصیات رفتاری وی می توان به از خود گذشتگی، دلسوزی و مهربانی اشاره کرد .تا آن جا که از دستش بر می آمد در هر کاری به دیگران کمک می کرد و هرگز از خوبی کردن به دیگران دریغ نمی کرد. همیشه به جوانانی که به بیراهه می رفتند نصیحت می کرد و می گفت که این راه ها عاقبت ندارد. با پیران و سالمندان مهربان بود و در مورد والدین و خانواده اش توصیه زیادی می کرد .
اولین بار در شورابیل آموزش دید. بعد سه ماه به خانه آمد. زمستان بود مادرش گریه می کرد و می گفت مرا ببرید تا احمد را ببینم. رفتند تا او را ببینند. بعد از دیدن گفت که چرا آمدید این جا! عصبانی شد و گفت: خجالت نمی کشید که به دیدن من آمده اید، این ها که این جا آموزش می بینید مادر و خواهر ندارند!
سال اوّل راهنمایی بود که به جبهه رفت. مادرش می گفت احمد درست را بخوان و هر موقع که وقت خدمت سربازی ات شد می روی. می گفت: مادر آن موقع جنگ تمام می شود و من ناراحت می شوم. مادرش گریه می کرد اما او می گفت: مادر اگر گریه کنی می روم و در سپاه اسم نویسی می کنم و می مانم در آن جا، اما اگر گریه نکنی می روم و بر می گردم.
شهید احمد از اوّل بچگی به امام حسین و علی اکبر علاقه زیادی داشت و واقعاً اهل عزاداری بود .
به پایگاه می رفت و در آن جا فعالیت می کرد. خانواده با این کار وی مخالف بودند وی نیز هم به خاطر مخالفت خانواده اش و هم به این خاطر که مبادا مادرش ا فتخار کند و بگوید پسرم فلان کاره است کارهایش را از آنان مخفی می کرد .
با همسایگان زیاد رفت و آمد نمی کرد به جز با دوستان خودش. می آمدند و در خانه شان درس می خواندند. چهار تا از بچه های محل بود که فقط با آن ها رفت و آمد داشت. با هم همه جا می رفتند. دوستش که اسمش سخاوت بود آن موقع که پای او زخمی بود هر درسی را که معلم می گفت می آمد و در خانه به احمد درس می داد. با فامیل هم رفت و آمد نمی کرد حتی عید دیدنی هم نمی رفت و می گفت این کارها یعنی چه! دست و دلباز بود و از مهمان به گرمی استقبال می کرد اما وقتی یکی از فامیل به خانه می آمد فقط خوش آمد گویی می کرد و می رفت .
در سال های نوجوانی یعنی موقعی که کلاس سوم راهنمایی یا اول دبیرستان بود به کارهای تزریقات و پانسمان و امدادگری می پرداخت و در تمام این زمینه ها کارت داشت .
شهید احمد از کارهایش اصلاً در خانه حرف نمی زد و اصلاً اهل حرف زدن نبود. هر کاری که می کرد در بیرون از خانه می ماند.
در پایگاه مسئول پایگاه بود و هر شب در آن جا می ماند. مادرش می گفت که پسرم چقدر می خواهی بمانی؟ جایش را که برایش می انداخت صبح که بلند می شد می دید که اصلاً نیامده! وقتی که می آمد و ازش می پرسید می گفت: دیگر کار داشتیم و نتوانستم بیام .
ایشان اهل مطالعه بود و اگر می دید که کتاب مطالب خوبی دارد کوشش می کرد آن را برای دوستانش هم بیان کند. ایشان کتاب های شهید دستغیب و شهید مطهری را مطالعه می کرد.
او آینده نگر بود و به زندگی خویش می اندیشید و همیشه در کارها به دیگران کمک می کرد و در زندگی رضایت خداوند را در نظر داشت. با این که جوان بود ولی بینشی عمیق داشت و مانند کسانی که سال ها تجربه اندوخته اند سعی اش بر این بود که کسی از او آزره نشود. خاضع و فروتن بود. او لباس های تمیز و مرتب می پوشید و به نظافت اهمیت می دادد و سلامتی جسمش را در نظافت می دید. اعتقاد به دین و مذهب تمام وجودش را گرفته بود و از خصایص برجسته او روزه داری او در بیش تر روزها بود. به واجبات به خوبی عمل می کرد و با توجه خاص و ویژه ای که از ائمه اطهار، احادیث و روایات داشت در ادای مستحبات نیز کوتاهی نمی کرد. قرآن را بسیار می خواند و به همراه قرائت قرآن، ترجمه و تفسیر آن را نیز مطالعه می کرد تا بیش تر بداند و بفهمد. فرضیه امر به معروف و نهی از منکر را وظیفه خود می دانست و اگر لازم بود به این کار اقدام می کرد.
ایشان در دو عملیات فاو و بیت المقدس 3 حضور داشته است. وی قبل از عملیات بیت المقدس 3 به خانواده اش اعلام کرده بود که تا 20 روز دیگر به مرخصی خواهد آمد. همچنین او بعد از اتمام ماموریتش به خانواده اشخبر می دهدکه ماموریت بنده پایان یافته ولی مدت ها با توجه به حساسیت جبهه می خواهم در عملیات شرکت نمایم و ان شاءالله پس از اتمام عملیات برمی گردم. اما در اواخر آن روزها در 18 اسفند سال 1366 در منطقه عملیاتی ماووت در عملیات بیت المقدس3 مفقود الاثر گردید. بعد از گذشت حدود هفت سال جنازه اش را تحویل خانواده دادند. مزار وی در اردبیل در مزار شهدای بهشت فاطمه می باشد .