بمهن ماه 1377 در یکی از خانواده های مذهبی در شهر کرمان نوزادی دیده به جهان گشود، نامش را غلام عباس نهادند. دوران کودکی را با حرارت و جوشش فوق العاده ای گذراند و پس از طی دوران کودکی در دبستان عدالت کرمان و مدرسه این سینا وارد هنرستان صنعتی معدن شد و روح پر تحرک و کمال جوی وی نمی گذاشت او لحظه ای از زندگیش را به بیهودگی بگذراند کار و تحصیل دو قطب جاذبه ای بود که این مرحله از زندگی او را تحت الشعاع قرار داده بود بنابراین در ضمن تحصیل کار را تمرین می کرد، نیمی از روز را به امر تحصیل و نیمی دیگر مشغول به کار، خصوصا در مغازه درب سازی پدرش بود حتی در تعطیلات تابستانی هم به این کار اشتغال داشت و از کمک و مساعدت به خانواده لحظه ای غفلت نمی ورزید.
پس از اتمام دوره هنرستان در رشته راه و ساختمان در سال 1356 در کنکور قبول شد. در انیستو های کرمان رتبه اول را به دست آورد. و همزمان در دانشکده تکنیوم تهران قبول شد. بنا به درخواست خودش وارد این دانشگاه گردید، به دانشگاه راه می یابد تا بتواند بهتر، بیشتر و ثمربخش تر در انقلاب سهیم باشد، از همان بدو ورود به دانشکده فعالیت های خود را توسعه داد. عضو انجمن اسلامی دانشکده گردید و همزمان با دیگر دوستانش در مسیر پیروزی انقلاب گام بر میداشت همواره در تظاهرات دانشگاهی شرکت می کرد. یکپارچه حرکت، شور و علاقه به کتب، جنب و جوش فعالیت و تلاش برای کسب استعداد های بیشتر و به کار اندازی آن ها در جهت عقیده اش بود، او سر تا پا فریادی بود که بر سر هر باطل و نشانه های آن و بر سر هر شیطانی بالا می رفت در صراط مشتقیم اسلام حرکت می کرد. او در حقیقت بنای رفیع شهادتش را با این زمینه ها پی ریزی کرد.
اکثر مواقع در گروه کوهنوردی دانشجویان بود و بعضی اوقات سرپرستی گروه را به عنوان راهنما به عهده داشت وی ظاهری ساده داشت و اکثر ساعات زندگی خود را در تلاش و فعالیت برای سازندگی به کار می گرفت مانند افراد یک بعدی خود را در حیطه علم و دانشگاه و جو روشنفکری محدود نکرده بود در جریان طبس و حادثه زلزله به اتفاق دو تن دیگر از دانشجویان به طبس رفت و از طریق تشکیل کمیته امداد امام خمینی به یاری زلزله زدگان شتافت.
بعد از پیروزی انقلاب عشق به اسلام و انقلاب رهبر و راه او صد چندان شد. لحظه ای آرام نداشت. در کمیته محلی مسجد امام سجادیه به پاسداری پرداخت و سپس با بازگشایی دانشگاه ها به فرمان امام به دانشکده بازگشت. اما این بار فعالیت های زیادی در نهاد های انقلابی " جهاد و سپاه " داشت اولین کارش بعد از بازگشت به تهران پاسداری از زندان اوین بود، زمانی که ساکی ها و وابستگان رژیم مزدور مرتب به زندان اوین حمله می کردند شهید غلامعباس به اتفاق دیگر برادارن به پاسداری از زندان اوین مشغول بود بعد از آرامش اوضاع شب ها به کمیته شهربانی می رفت و در آن جا به پاسداری می پرداخت.
در همین زمان به نقده رفت و به اتفاق چند تن دیگر از جان بر کفان سپاه مشغول به کار شد و از جمله آغازگران تشکیل سپاه در آن منطقه بود. بعد از یک ماه و نیم تلاش و فعالیت خالصانه به تهران بازگشت مقداری از واحد های دانشگاهی خود را حذف کرد، برای او ایدئولوژی و خدمت اصل بود نه چیز دیگر، زمانی که فعالیت های زیادی داشت واحد هایش را حذف می کرد و وقتی کار کمتری داشت مرتب به درس خود می رسید بطوری که همواره از شاگردان ممتاز بود بعد از تمام شدن ترم و قبل از بسته شدن دانشگاه ها به دلیل انقلاب فرهنگی به کرمان بازگشت، او که روحی خستگی ناپذیر داشت در جهت خطی که از رهبرش القا می شد برای رهانیدن مستضعفین از جور ظالمان 2500 سال ظلم و بیچارگی رو به سوی جهاد سازندگی آورد. تا با تمام نیرو برای گسترش قسط اسلامی در این زمینه به فعالیت بپردازد. مسئولیت جهاد سازندگی چهار فرسخ شهدا در ابر عهده گرفت و پس از چند ماه تلاش به جهاد سازندگی شهرستان بافت رفت. فعالیت شبانه روزی خود را در امور جهاد به ویژه در گروه فرهنگی آغاز نمود. پس از مدتی به عضویت هیئت هفت نفری تقسیم زمین شهرستان بافت در آمد و در مناطق شتاب ارزوئیه وکیل آباد، قلعه نو، سلطان آباد و ... در زمینه تقسیم اراضی مالکین به کشاورزان تا سر حد انواع تهمت ها و تهدید ها پیش رفت اما این ها مانع تلاش و فعالیت مستمر او نشد همیشه می گفت ما می خواهیم مستضعفین به همان چیزی برسند که امام می خواهد.
او دوست داشت که به اسلام خدمت نماید و در راه رضای خدا تا آنجا که بتواند بکوشد جوانی بسیار متواضع و فروتن بود گاهی با کشاورزان تا پاسی از شب گذشت کار می کرد و به تولید هرچه بیشتر اهمیت می داد. وی ظاهری بسیار ساده داشت و از مشخصات بارز ایشان اخلاق اسلامی او بود. حالت خود اتکائی داشت سادگی در تمام زندگیش به وضوح دیده می شود در عین سادگی به فرموده امام علی (ع) " که مومن باید زیرک باشد" او نیز بسیار زیرک و کنجکاو بود ظاهری آرام ولی باطنی پرجوش و خروش در جهت اسلام داشت. سعی می کرد نمازش را به موقع به جماعت برگزار کند بعد از نماز آیاتی از کلام خدا را قرائت و ترجمه میکرد و یا پیام های امام را بازگو می نمود تا می توانست در جهت آرمان های اسلامی در خط امام عزیز کار و فعالیت می کرد و اما را آئینه تمام نمای اسلام و امت اسلامی می دانست و با تمام وجود به امام عشق می ورزید.
زمانی که جنگ آغاز شد به دلیل ضرورتی که خود وی تشخیص داده بود به تهران رفت و به عضویت ستاد مرکزی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد. آری او چگونه می توانست در خانه بنشیند با اینکه درد را حس کرده بود حتی می دانست باید با ظلم و ستم مبارزه کند حتی اگر به قیمت جانش تمام شود بلی او نمی تدانست در صحنه جدال حق و باطل باشد و سکوت کند او هدف خود را قبل از اینکه به سپاه بیاید مشخص نموده بود او عاشق شهادت بود و همیشه به پیشوازش می شتافت و با آن همه تلاش و خدمت گزاری به جامعه انقلابی و مردم مسلمان باز هم از پای ننشست و به دیار شهادت شتافت و از ابتدای جنگ همواره بین تهران ـ کرمانشاه ـ ایلام و دیگر مناطق جنگی در رفت و آمد بود. در تاریخ 7 بهمن 59 به کرمان آمد و پس از اقامت سه، چهار روزه با خانواده و کلیه اقوام خداحافظی کرد. مادر را توصیه به صبر کرد و گفت " شهادت خیلی لذت دارد من که شهادت را خیلی دوست دارم و اگر شهید شدم برایم گریه نکن ....
مجددا به جبهه بازگشت و در تاریخ 1359/11/26 در جبهه ایلام در یک جنگ چریکی که به انهدام چهار گردان عراقی منجر شد و به قول یکی از همرزمانش پس از اینکه نزدیک به چهل نفر از مزدوران بعثی را به هلاکت رساند به دست بعثیان کافر عراقی به درجه رفیع شهادت نائل گشت.