Menu
صفحه اول
|
اخبار
|
جستجوي شهدا
|
توليدات كنگره
|
درباره ما
|
ارتباط با ما
|
عليرضا رضوي
نام پدر :
علي قلي
دانشگاه :
دانشگاه شيراز
مقطع تحصيلي :
كارشناسي
رشته تحصيلي :
الكترونيك
مكان تولد :
قاضیان-خرم بید (فارس)
تاريخ تولد :
1343/02/10
تاريخ شهادت :
1367/03/28
مكان شهادت :
شلمچه
زندگي نامه
خاطرات
وصيت نامه
آثار
نامه
اسناد شهيد
عكس
صوت و فيلم
خاطرات خواهر شهيد عليرضا رضوي
راوي :
خواهر شهيد
* علی نماز شب می خواند. گاهی سحرهای ماه رمضان خانه ما بود و چون مشغول نماز می شد دلم شور می زد که به موقع به خوردن سحری نرسد و وقتی او را صدا می زدم می گفت: شما سحری تان را بخورید. ۵ یا ۱۰ دقیقه مانده به اذان صبح می آمد و سحری می ورد. بسیار کم غذا می خورد.
* بعضی وقت ها که شوهرم جبهه بود علی می آمد خانه ما. یک وقت که من خانه پدرم بودم، علی به اتفاق دوستش بهرام لطفی آمده بود و موقع ناهار هر چه گشته بودند نان در خانه نبود و رفته بودند سطل نان خشکی را آورده بودند و از آن خورده بودند. به او گفتم: علی جان همیشه اول نگاه کن ببین نان داریم یا نه و اگر نیست نان بخر! خلاصه این را تعریف کرد خیلی خندیدم.
* از خانه پدرم که برمی گشتم یکی از بچه ها که کوچک بود علی او را بغل کرده و ما هم راه آمدیم تا سوار ماشین شدیم. به من گفت: ناراحت نمی شوی چیزی به تو بگویم؟ گفتم: نه. گفت: این شلوار مدل دار رو نپوش (شلواری بود که دم پای آن سه تا دکمه می خورد). گفتم: چرا من که چادر سرم است. گفت: چون این مدل را دختر پانکی ها می پوشند!
* به من گفت یک شلوار مدل بسیجی برای محمد (پسرم که آن موقع 5 ساله بود) بدوز تا بپوشد و او را همراه خودم به مسجد ببرم. این شلوار بیشتر وقت ها پای محمد بود.
* از ویژگی های علی این بود که قیافه ای بشاش و متبسم داشت و همیشه لبخند می زند. من هیچ وقت او را عبوس ندیدم و فقط هنگامی که دعا می خواند یا نماز و هنگامی که یکی از دوستانش شهید می شد و او به یاد آن ها می افتد چشمانش گریه ای می شد که من می فهمیدم که گریه کرده است.
* بسیار مؤدب و با شرم و حیا بود. مادرم به او می گفت: دوست دارم برایت زن بگیرم. می گفت: مادر من در این دنیا زن نصیبم نمی شود! من شهید می شوم و خداوند به من حوری می دهد.
* از اول جنگ در جبهه بود و گاهی تک تیرانداز، آر پی جی زن، غواص، مخابرات، بود. می گفتم: علی چرا این قدر جابه جا می شوی؟ نکنه چون دوست داری شهید شوی، هر قسمت که می بینی بیشتر شهید می شوند می روی آن جا؟! در آخر هم بی سیم چی بود که در عملیات بیت المقدس ۷ هنگامی که خم می شود مسح پا را بکشد ترکش می خورد.
* همیشه به مادرم می گفت: چون تو راضی نیستی من شهید نمی شوم! مادر راضی شو تا من هم به دوستان شهیدم برسم. مادرم می گفت که آخر کار هم دهانم را گذاشتم کنار گوشش و به او گفتم: مادر از تو راضی هستم، به راهی که رفتی، به شهید شدن تو. خیلی سر به سر مادرم می گذاشت و او را دوست داشت و همیشه او را می بوسید و با او شوخی می کرد.
* ماهی یک بار می گفت دور هم جمع شویم و جلسات و تذکرات اخلاقی به ما می داد و می گفت که خودسازی داشته باشید. ما هم در خانه پدرمان، برادر ما و زن برادرها دور هم جمع می شویم و نماز جماعت می خواندیم و جلسه خودسازی شروع می شد. بسیار ساده زیست بود. سالی یک پیراهن و شلوار می گرفت تا سال دیگر و تا آن ها پاره نمی شد لباس نمی گرفت.
نام
نام خانوادگي
نشاني پست الكترونيكي
متن
11 تير 1403 / 24 ذيالحجه 1445 / 2024-Jul-01
شهدای امروز
علي اصغر كاظمي كرهرودي
محسن زارعي طوسي
محسن فرشچي
ماشاءالله زياري
مرتضي زواره اردستاني
شهرام ساكن سعادت
برگزیده ها
امير حسين پور
مشاهده اطلاعات شهید
پوريا خوشنام
مشاهده اطلاعات شهید
غلامرضا بامدي
مشاهده اطلاعات شهید
فرماندهان شهید دانشجو
ناصر فولادي
غلامحسين بسطامي
مسعود آخوندي
عليرضا عاصمي
غلامعلي پيچك
سيداحمد رحيمي
عليرضا موحد دانش
عباس محمدوراميني
سيدمحمدحسين علم الهدي
علي هاشمي مويلحه
محمود شهبازي
محسن وزوايي
غلامحسين (حسن) افشردي(باقري)
جاويدالاثر احمد متوسليان
Scroll