شهيد علي عبدلي زاده در سال 1335 برابر با 13 رجب مصادف با سالروز ولادت با سعادت اميرالمومنين علي عليه السلام در روستاي خورگو بندرعباس ديده به جهان گشود و اولين مدرسه اش دامن پر مهر و محبت مادرش بود كه در اين مدرسه مقدس تربيت و رشد اسلامي يافت و با توجه با اين كه در يك خانواده مذهبي تولد يافته بود توانست با اسلام آشنا شود و پس از سپري نمودن دوران كودكي به دبستان و سپس به دبيرستان راه يافت. در مدت تحصيلات دبيرستان شهيد علي عبدلي زاده توسط برادرش در جريان مطالعه كتاب هاي اسلامي و سياسي و مبارزات امام خميني قرار گرفت و ارتباط خود را با روحانيت مبارز و متعهد مستحكم نمود. سال هاي آخر تحصيلي شهيد مصادف با اوج گيري مبارزات امت حزب الله بود كه ايشان هم دوشادوش امت شهيد پرور بندرعباس در حد توان خود نقش بسزایي داشت و در اغلب راهپيمائي ها و تظاهرات و اعتصابات بر عليه رژيم ستم شاهي نقش فعالي داشت و در تكثير و پخش اعلاميه هاي مبارز همچون شهيد حسن ذاكري همكاري فعالي مي نمود و در ايامي كه اختناق و فساد رژيم پهلوي در سركوبي ملت ايران به اوج نرسيده بود و زماني كه روحانيت مبارز در افشاي ماهيت رژيم شاهنشاهي به افشاگري پرداختند شهيد بعد از مراسم و پايان جلسات روحانيون مبارز و افشاگر را از چنگال دژخيمان ساواك فراري مي داد و آنان را اختفا مي نمود كه اينگونه فعاليت ها بعد از شهادتش بوسيله دوستانش معلوم گرديد و خود هيچ وقت اين گونه مسائل را ابراز نمي كرد. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي شهيد در جهت حراست از دستاوردهاي انقلاب اسلامي در كميته انقلاب اسلامي به پاسداري مشغول شد تا اين كه دانشگاه ها شروع به فعاليت نمود و در رشته راه و ساختمان در مدرسه عالي زاهدان به تحصيل پرداخت و در اين راه از تنهایي سود جسته به سازندگي، تزكيه و خودسازي پرداخت كه اين تغيير رويه و تعبدش بعد از بازگشتش از زاهدان در روحيه و رفتارش كاملا آشكار بود و پس از تعطيلي دانشگاه ها به امر امام خميني و دستور ايجاد انقلاب فرهنگي شهيد عبدلي زاده به ديار خود بندرعباس بازگشت و فعاليت فرهنگي خود را با ايجاد نمايشگاه كتاب و نوار و عكس ادامه داد تا اين كه بوسيله برادران آموزش و پرورش دعوت به همكاري گرديد و با علاقه خاصي از اين دعوت استقبال نمود و در روستاي سرخون به شغل دبير راهنمائي مشغول گرديد. زماني كه معلم شهيد علي عبدلي زاده وارد روستاي سرخون گرديد مواجه شد با تبليغات شديد گروهك هاي ضدانقلاب در سطح روستا و مدارس و از اين موضوع سخت ناراحت گرديد كه چگونه اين عوامل خود فروخته افكار فرزندان اين روستائيان عزيز را آلوده مي نمايد. شهيد با اين جو ضد اسلامي مشغول فعاليت خود گرديد شهيد مي گفت در آن لحظات با آن وضع موجود خود استمداد طلبيدم كه خدايا من براي خدمت به اسلام و براي مردم محروم به اين جا آمده ام كمكم كن و در اين راه خداوند هم به بنده اش پاسخ داد و در اندك زماني كوتاه به كمك عده اي از دوستانش در بندرعباس بساط اين عوامل خود فروخته و نادان و تهي مغز در آن روستاي محروم برچيدند و وقتي گروهك هاي آمريكایي و سر سپرده ديدند كه اين گونه شهيد به فعاليت ادامه مي دهد كينه اش را به دل سياه خود گرفتند و مرتبا به اذيت و آزارش پرداختند. ابتدا خواستند كه شخصيت او را ترور كنند بر عليه اش اعلاميه پخش كردند و بر در و ديوار شعار نوشتند، تهمتش زدند، نيمه هاي شب به خانه اش حمله ور شدند كه او را از بين ببرند ولی موفق نگرديدند. مختصر لوازمي كه داشت به غارت بردند ولي شهيد عبدلي زاده هر روز مصمم تر و پر صلابت تر به راهش ادامه مي داد و لحظه اي از حركت باز نمي ايستاد و در اين ميان از تزكيه و خودسازي غافل نبود. ضمن اين كه مبارزات عقيدتي داشت خود را نيز فراموش نمي كرد و به عبادت مرتبا مشغول مي گرديد. شب ها در اتاق خود تنهاي تنها مي نشست در دل شب با خداي خود راز و نياز مي كرد و نماز شب خود را ترك نمي كرد. يكي از همكارانش مي گفت: «شهيد عبدلي زاده اين نبود كه شما ظاهرش مي ديديد، او اعمال و رفتاري داشت كه شايد كمتر كسي بداند.» تعهد و زهد و پاكيش به حدي بود كه قابل وصف نبود در دل شب از خواب بيدار مي شد و به نماز مي ايستاد و مدت ها به راز و نياز مي پرداخت. اغلب دعاهاي توسل و كميل را مي خواند و به محرومين و مستضعفين و بيچارگان رسيدگي مي كرد و بعد از شهادتش معلوم گرديد كه ايشان با حقوق ناچيزي كه از آموزش و پرورش مي گرفت مخارج دو خانواده يتيم و بي سرپرست را عهده دار بود. شهيد علي همچون مولاي خود علي عليه السلام «رهبان به ليل و اسد به نهار» بود یعنی شب ها زاهد و متعهد و روزها چون شير در بيشه نبرد با كفار و الحاد و جهل. شهيد علي عبدلي زاده 7 ماه قبل از شهادتش آرزوي اعزام به جبهه نبرد حق عليه باطل داشت. با تمام فعاليتي كه كرد موفق نگرديد و به توصيه يكي از برادران آموزش و پرورش كه مي گفت جبهه شما همان فعاليت فرهنگي مي باشد از رفتن به جبهه منصرف گرديد و به جبهه نرفت ولي آرزوي شهادت و به لقاء الله رسيدن آرزويش بود و در وصيت نامه ای كه از وي بجاي مانده است به مادرش گفته «مادر اگر من شهيد شدم گريه و زاري نكنيد، شيون نكنيد. همچون مادر شهيد دقت با استقامت باش»
سر انجام در تاريخ 1360/10/18 در اولين هفته مراسم هفته وحدت بود که در غروب جمعه شب بدست شقي ترين افراد زمان خود یعنی عوامل خود فروخته آمریکایی در کوی آزادگان بندرعباس به رگبار بسته شد و شهید شد.
01 آذر 1403 / 19 جماديالاول 1446 / 2024-Nov-21