شهید سعید اسفندیاری در تاریخ 1346/3/20 در روستای برگه-ساری متولد شد. از سن هفت سالگی تحصیلات دوران ابتدایی را در روستای خود آغاز نمود. جهت ادامه تحصیل در مقطع راهنمایی روانه شهرستان ساری شد. در مقطع دبیرستان در رشته ادبیات و علوم انسانی درس خواند. دوران تحصیلات دبیرستان وی همزمان با جنگ تحمیلی بود او به خاطر عشق به وطن و پیروی از دین و برای ثبات انقلاب به دعوت امام لبیک گفت و در همان دوران به عنوان بسیجی عازم جبهه های نبرد حق علیه باطل شد و از سال1362بیش تر وقت ها در جبهه بود ولی با این وجود در جبهه هم تحصیل خود را فراموش نکرد. با تلاش در همان وضعیت جنگی موفق شد که مدرک دیپلم را بگیرد و پس از آن در کنکور سراسری شرکت نمود. سرانجام زحماتش اثر داد و در مرکز تربیت معلم پسران ساری در رشته دینی و عربی سال 1365 نام وی در شمار قبول شدگان کنکور سراسری ثبت گردید. البته سال قبل از آن هم در مرکز تربیت معلم آق قلا قبول شد ولی به خاطر عدم علاقه از رفتن به دانشگاه صرف نظر کرد، تا این که سال 65 در رشته مورد علاقه اش قبول شد، اما فقط سه ماه اندی در این مرکز آموزشی تحصیل کرد ولی دلش رضا نداد و در همان حال به جبهه های نبرد عازم شد. او همزمان با این اعزام که آخرین اعزام وی به جبهه بود در کلاس های آموزشی و علمی شرکت نمود و در رشته ادبیات عرب در دانشگاه اهواز نیز قبول شد و سر انجام در تارخ 65/12/13 به عنوان بی سیم چی گردان امام محمد باقر در منطقه عملیاتی شلمچه حدود ده سال و اندی مفقود الجسد ماند و در تاریخ 76/4/11 بدن مطهرش به زادگاهش رجعت نماید.
نکاتی که از خصوصیات اخلاقی این شهید عزیز قابل ذکر است این که مانند دیگر شهیدان فردی متدین و با ایمان بود و همواره به دستورات دینی عمل می نمود. اخلاص ویژگی بارز این افراد است و او نیز خلوص نیت داشت و با این سن کم خود علاوه بر تحصیل علم در مناطق جنگی کردستان و جنوب شرکت نمود. در کردستان به عنوان امدادگر بسیجی خدمت نمود و هر وقت برای مرخصی به روستای خود می آمد اگر تزریقاتی را انجام می داد مجانی بود و از گرفتن اجرت امتناع می ورزید و می گفت: من یک امدادگر بسیجی هستم و این پول را برای جبهه بفرستید. در سال 62 که برادر بزرگش سهراب شهید شد برای دوران آموزشی به منجیل رفت و بعد از آن عازم کردستان شد و با آن سن کم خود در مریوان خدمت نمود. خاطره ای از نبرد در آن منطقه تعریف می کرد که یک روز همراه فرمانده و حدود بیست نفر بسیجیان سوار مینی بوس شدند برای درگیری با کوموله به کردستان رفتند و در بین راه مشاهده نمودند که ماشین آن ها از هر سمت مورد اصابت گلوله های دشمن قرار گرفت و یکی از دوستانش که بغل دست او نشسته بود، بر اثر اصابت گلوله در جا شهید شد و درگیری به حدی بود که فقط او و فرمانده شروع به تیراندازی کرد تا این که بالاخره اشرار فرار کردند و رفتند. آن ها شروع به حرکت کردند و نزدیک های غروب به سنگرشان رسیدند. صبح فردا کوموله پیکر آن شهیدان را کنار جاده گذاشتند و بر روی کاغذی نحوه ی شهادت هر یک از آن ها را نوشتند و روی بدن آن ها گذاشتند. مدتی بعد برای مرخصی آمد و گفت: یکی از دوستانم در درگیری با کوموله شهید شده و قبل از شهادت نامه و عکسی را به من داد و ار من خواست این امانتی را به خانواده اش در یکی از روستاهای گناباد برسانم. او جهت انجام وظیفه به مشهد رفت آن امانتی را به دست خانواده آن شهید رساند.
17 آذر 1404 / 17 جماديالثاني 1447 / 2025-Dec-08