در سپیده دم دوازدهم دی ماه ۱۳۴۵ در شهرستان گنبد کاووس در خانواده ای کاملاً مذهبی فرزندی متولد شد که نامش را امیر نهادند. در کودکی فردی قانع و کم توقع، صرفه جو و ساده پوش و فردی متواضع و سربه زیر بود. او در کودکی هوش بسیاری داشت که معرف آینده ای درخشان برای او بود.
در آن وقت بی عدالتی و فرهنگ زدگی جامعه را فرا گرفته بود. این مسائل مردم هوشیار را خیلی می رنجاند. در این میان امیر هم درد داشت و هم از هر سو بر او ستم روا می شد. آن قلب کوچک و روشن درد می کشید در برابر آن طوفان مهیب فرهنگ زدگی، خیلی سخت بود که بتوان روح سالم بدر برد! آن فضای خالی از انسانیت، آن حکومت بی رحم، آن همه ظلم نمایان، امیر در آن جو می زیست. قوانین آن زمان که اصلاً یک اصل آن منطبق با آیین والای اسلام نبود در دل هر یک از انسان های آزادی خواه و مسلمان درخت کینه و انتقام را رشد می داد و زمینه انقلابی را هموار می ساخت و قلب های پر نور در میان آتش حکومت که پر از ظلم و جور و ستم بود می رنجید اما پاک دامنان از این آتش گریختند و پیام آزادی سر دادند و امیر از زمره چنین مردمی بود با آن قامت کوچک که پیدا بود در آینده ای نزدیک سر به صعود می کشد زیرا از بلند پروازی حد نداشت. او در همان دوران ظلم که اسمی از قرآن و مکتب عظیم اسلام برده نمی شد به کلاس های قرآن رفته و خواندن با تجوید قرآن را فرا گرفت و هر ساله در نیمه شعبان با گروه سرودی مراسم جشن آن مولای شیعیان منجی عالم بشریت را با آن سن کم ولی با روحی بسیار والا با همراهی سایر دوستانش اجرا می کرد. او در زمانی پر از نیرنگ و ظلم، مملو از فریب و جنایت چکار می توانست بکند به جز مقاومت و رشد اندیشه های اسلامی اش. زور بی اساس که هسته ی اصلی تشکیلات آن وقت بود، نظم مستبدانه و خودکامانه، انضباط ظاهری و پوچ و نوکری ابر جنایتکاران، سرشت خداجوی ملت پاک و مظلوم را آزار می داد و آنان را می رنجاند. در آن زمان خیلی ها قربانی خودکامگی نظام منحط پهلوی می شدند در این میان ملت کم کم بیدار و بیدارتر می شد و زمینه ی انقلابی بر پایه ی عدالت اسلامی هموار می شد و حقیقتی زنده در ملت خدا جوی صورت بارزی داشت و آن بیرون شدن از جو مسموم بود و از آن نظام که لباس اسلامی و بشری بر تن داشت متنفر بود اما می بایست درد را تا زمانی تحمل کنند که دست تقدیر الهی ورق را برگرداند و ملت را سرشار از الطاف و عنایات خویش گرداند و امیر با چنین مسائل و اوضاع و احوال زمان کودکی را پشت سر می گذاشت. او دوران ابتدایی را در آن نظام منحوس پهلوی سر کرد تا این که به سال اول راهنمایی رسید. زمانی که خورشید عدالت گستر از پس ابرها بیرون آمد و ملت مسلمان و بیدار و آگاه، دست به مبارزه زدند و عدالت خواهی را به شکل گسترده از پی گرفتند، می رفت تا رژیم مستبدانه پهلوی و سپردگان را به عدم کشاند. در همین راستا یه یاری خداوند قادر متعال و رهبری پیامبرگونه امام عظیم الشأن بود که موج توفنده خشم توده های مردم فراگیر شد و انقلاب کردند تا این که ۲۲ بهمن را آفریدند. شکست طاغوتیان به غایت رسید تا این که جمهوری اسلامی ایران بناریزی شد که ناگاه دشمن پلید و دیرینه ما مسلمانان، یعنی شرق و غرب شروع به توطئه علیه حکومت اسلامی ما نمودند. در این میان امیر سال دوم راهنمایی و کوشا در به دست آوردن حقایق اسلامی بود و در این راستا همیشه از همگان گوی سبقت را می ربود و همچنان به پیش می رفت. زمان، زمان آزادی بود و هر مومن و مسلمانی به کام حقیقی خویش رسیده و بال و پر را برای پرواز روحانی و عرفانی می گستراند. امیر خود را آراسته و پیراسته به صفات عالیه کرده و با انقلاب عمر را سپری می کرد که ناگاه آتش جنگ تحمیلی بر ما نمودار گشت و دشمنان بد صفت در پی مقابله با رشد انقلاب بر آمدند و از گوشه جنوبی کشور آتش جنگ را برافروختند که به خیال خام خود انقلاب متعالی ما را به شکست بکشانند ولی غافل از آن که در این مرز و بوم اسلامی شیرمردانی پولادین هستند که به آن ها اجازه این کار را هرگز حتی به بهای خون سرخشان نخواهند داد.
امیر که در این میان احساس عجیب دفاع از انقلاب و قرآن و مملکت اسلامی اش در افکارش متجلی بود، آرام نمی گرفت و چون سن کم او مانع از رفتن به جبهه می شد به این منظور او در این جا که بود در تبلیغات مدرسه ی راهنمایی و در تمام تظاهرات و راهپیمایی ها شرکت فعال کرده و مطالعات وافری در زمینه ی کتاب های مذهبی داشت تا این که در سال ۱۳۶۱ وقتی که به سن ۱۵ سالگی و یا کمی بیش تر رسید با ثبت نام در بسیج وارد مرحله ی تازه ای از زندگی شد و به دوره آموزش رفتند و پس از یک ماه تمام که در گهر باران ساری بود دوره آموزشی را با همراهی سایر دوستانش به پایان رسانده و بعد از آن به طرف قله های سر به فلک کشیده کردستان هجرت کرد و بیش از ۳ ماه در آن قله های سرد زمستان دوران زندگی خود را پشت سر گذاشت.
امیر سخت شیفته قرآن و مبانی اسلامی بود. از هر تلاشی در راه حفظ شعائر اسلام کوتاهی نمی کرد. او در قبال ادای دین وظیفه ای را که بر شانه او بود با نهایت رغبت و تمایل و با همه ی توان به فداکاری و ایثار می پرداخت. پس از بازگشت از جبهه به ادامه تحصیل پرداخت و همزمان که درس می خواند مطالعاتی در زمینه ی کتاب های مذهبی، دینی و سیاسی داشت. امیر علاقه ی عجیبی به قرائت قرآن داشت و همیشه و هر وقت بیکار می شد قرآن می خواند و به دوستانش پیشنهاد بحث در زمینه ی کتاب های استاد مطهری را می کرد و تا مدتی این مباحثه ادامه داشت. او آن چنان مقید به احکام اسلام بود که حتی اکثر مکروهات را ترک کرده و مستحبات را با خوشحالی تمام انجام می داد و هر ساله مسئولیت انجمن اسلامی دبیرستان ها را با اراده و علاقه خاصی به عهده می گرفت و در انجام آن هیچ وقت کوتاهی نمی کرد.
امیر به خوبی درک کرده بود که در آینده مملکت اسلامی ما احتیاج به جوانانی متعهد خواهد داشت و علاقه خاص به ائمه معصومین (علیهما السلام) داشت و در هر کجا که مصائب آن بزرگواران بود شرکت فعال داشت. او از آن بزرگواران آن قدر روایت حفظ کرده بود که هرگاه می خواست صحبتی را آغاز کند همیشه حدیث می گفت و خود نیز همواره به آن جامه عمل می پوشاند.
درسال ۱۳۶۴ دیپلم را در رشته علوم تجربی گرفت و به تربیت معلم رفته و در رشته آموزش ابتدایی مشغول تحصیل شد. در بهمن ماه همان سال با کاروان ۲ که چند روزی بعد از عملیات افتخار آمیز والفجر ۸ بود به جبهه های حق علیه باطل و نور علیه ظلمت اعزام شد. او از خودگذشتگی خاصی داشت و بعد از سه ماه که در گردان یا رسول(صلی الله علیه و آله) در لشگر ویژه ۲۵ کربلا بدون این که به طرف منزل بیاید به واحد تخریب آن لشکر ملحق شد. بعد از مدتی به مرخصی آمد و به قم رفت و برای این که طلبه شود در یکی از حوزه های قم امتحان ورودی داد و در آن امتحان قبول شد. او پس از ثبت نام دوباره به جبهه رفت و در واحد تخریب مشغول فعالیت شد و دوباره در تخریب آموزش جدید پیشرفته ای را دید که پس از آن آموزش که بعد از عملیات کربلای چهار بود به مرخصی آمد. این بار که او می خواست به جبهه برگردد در لحظه وداع با دوستانش همه از او قول شفاعت می گرفتند. او بالاخره در شب سوم عملیات کربلای ۵ بعد از خواندن نماز مغرب و عشاء بلند شد و کوله بارش را که ۲۰ کیلو مواد منفجره بود برداشته و همراه ۹ نفر از دیگر همرزمانش که راهشان را خودشان در آن شب عاشقانه انتخاب کرده بودند و می دانستند که برگشتی ندارد، راهی خط مقدم برای منهدم کردن پل ارتباطی نیروهای بعثی شدند. در تاریخ 1365/10/21 در حین راه بود که ناگهان انتظار به پایان رسید و توسط موج انفجار خمپاره ای که باعث انفجار TNT ها شد، با لبی خندان و معرفتی والا به حضرت دوست، دعوت آن محبوب قلوب صادقین را لبیک گفته و همانند کبوتری سبکبال آن چنان عروج کرد که حتی خاکستری را از خود به جای نگذاشت.
امیر روح عظیمی داشت، روح شریف او هر آن بسیط تر می گشت و معرفت او به حضرت دوست افزون می گردید. شرکت او در دعاهای کمیل و توسل در منازل شهدای ارجمند و در مساجد و فعالیت ها او در گروه مقاومت از همین سال های اول تشکل گروه مقاومت و فعل و انفعالات جانانه دیگر در امورات متفرقه او همیشه ادامه داشت. او راه را تشخیص داده بود و انتخاب را با نشأت از فطرت خداجوی خویش در مسیر تکامل و اتکاء به مقامات عالیه را، پیشه خود کرده بود و همانند کبوتری سبکبال در سیر صعودی مشغول پرواز بود. از مظاهر و مصادیق بارز ایمان صادق و مستحکم وی، نمازهایی بود که اکثراً به جماعت اقامه می کرد. خشوع بی مصداق او، صبر متعالی و عظیم او، رعایت اصول اسلامی و اخلاقی در احوالات و حرکات امیر در اجتماع کوچک خانواده و در جمع بزرگ مردم و در جمع دوستانش بود که او را می ستودند از برای آن همه تواضع و فروتنی که انسان را متحیر می کرد. دلبستگی خاص دوستان (ممتاز او) که این مسأله را هنوز هم که هست در قول و گفتار آنان می توان به وضوح مشاهده نمود. او چنان با تنی لرزان و چشمانی گریان به نماز می ایستاد که گویی یتیمی در مقابل مولای خویش ایستاده است. امیر همیشه آرزو داشت پودر شود و حتی قبری را از این سرزمین اسلامی اشغال نکند. او می خواست همچون مادر سادات فاطمه زهرا(س) مفقودالاثر باشد. همچون قبرستان بقیع چراغی را هم بر سر مزارش روشن نکنند. امیر می خواست در روز محشر در مکانی زنده شود که روزی آن جا خون هزاران شهید ریخته شده است. او می خواست قرارش جایی باشد که امام زمان(عج الله تعالی فرجه الشریف) و ائمه معصومین(علیهما السلام) و تمام انبیاء الهی و فرشتگان خدا آن جا حضور داشتند. او می خواست پودر شود تا شاید توسط باد به حرم مولایش ابا عبدالله الحسین(ع) برده شود.
03 آذر 1403 / 21 جماديالاول 1446 / 2024-Nov-23